خبرگزاری مهر- گروه بین الملل: گراهام فولر، نویسنده، تحلیگر برجسته مسائل سیاسی و استاد دانشگاه هارواد که تمرکز ویژهای بر بنیادگرایی اسلامی دارد، به تازگی در یادداشتی که در پایگاه تحلیلی لوب لاگ آمریکا منتشر شده، به تحلیل پیرامون روابط آمریکا و پاکستان در دوران جدید و با روی کارآمدن عمران خان پرداخته است.
ترجمه کامل این یادداشت به شرح ذیل است:
در انتخابات اخیر پاکستان چهره جنجالی و جدیدی به قدرت رسید که ممکن است فرصتی جدید را برای آمریکا در پاکستان فراهم کند، اما به احتمال زیادی این فرصت نیز مانند گذشته بر باد خواهد رفت.
یکسری مسائل در ارتباط با منافع پاکستان و آمریکا وجود دارند که به نظر میرسد مسیر همسویی دو کشور را محکوم به شکست خواهد کرد، چون منافع ملی پاکستان به ندرت آن چیزی است که آمریکاییها میخواهند.
در حال حاضر پاکستانیها میتوانند از به پایان رسیدن دوره دولت قبلی خوشحال باشند، چون در تاریخ این کشور فقط تا کنون دو دولت توانستهاند انتقال دموکراتیک قدرت را از یک حزب سیاسی به حزب دیگری تجربه کنند و در طول دهههای گذشته بطور متناوب، بیشتر دولتهای منتخب توسط دستگاه اطلاعاتی و امنیتی که تحت سلطه نظامیان قدرتمند قرار دارد، از قدرت خلع و یا عزل میشدند.
با این حال یک مشکل اساسی در روابط آمریکا و پاکستان این مسئله است که آمریکا خیلی کم با خود پاکستانیها کار داشته و عمده منافع واشنگتن در پاکستان بدلیل رقابتهای منطقهای و بینالمللی از جمله در جریان رقابت با چین، جنگ با اتحاد جماهیر شوروی، القاعده و یا تلاش برای فائق آمدن در جنگ ۱۷ ساله افغانستان دنبال شده است.
امروزه آمریکا در ارتباط با حذف القاعده و سایر گروههای بنیادگرا به جنگ افغانستان امید بسته و امیدوار است این جنگ بتواند اغلب این گروهها و دیگر گروههای بنیادگرا در میان اقوام پشتون (مانند طالبان) را حذف نماید تا واشنگتن قادر به اجرای استراتژی مورد نظر خود درباره افغانستان باشد.
از طرف دیگر بیش از چندین دهه است که آمریکا تلاش دارد تا پاکستان را متقاعد و حتی تهدید به لزوم پیروی و اجرای خواستههای واشنگتن در مورد افغانستان کند. از جمله چند ماه پس از حملات ۱۱ سپتامبر یکی از معاونان وزارت دفاع آمریکا، پاکستان را تهدید کرد که اگر این کشور از تهاجم به افغانستان حمایت کامل نکند، بمبگذاری، پاکستان را تا عصر حجر به عقب خواهد برد.
در دهههای پیش نیز وقتی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۷۹، تهاجم نظامی به افغانستان را با هدف حمایت از یک دولت کمونیستی شکست خورده آغاز کرد، همزمان آمریکا با هدف مقابله با شوروی از دولت پاکستان کمک گرفت تا بتواند تا از این طریق گروههای ضدکمونیستی و جهادی را از جمله مجاهدین افغانستان تقویت و پشتیبانی کند. البته این اقدام در برههای حساس صورت گرفت و برای نخستین بار در آن زمان بنیادگرایان نیرویی قدرتمند را تحت عنوان جنگجویان بنیادگرای اسلامی علیه کمونیسم شوروی بکار گرفتند. این جهادیها همسو با استراتژی آمریکا-پاکستان و عربستان شروع به عضوگیری از سراسر جهان علیه کمونیسم کردند، اما بعدها همین جنگجویان جبهه قدرتمند دیگری را تحت عنوان جنگ جدید و این بار علیه منافع آمریکا در خاورمیانه به راه انداختند. در این ارتباط یکی از مجاهدین به من گفت که آنها در آن زمان توانستند قدرت جهانی را شکست دهند و شوروی را از افغانستان بیرون کنند.
بعد از ۱۱ سپتامبر، آمریکا با هدف براندازی حکومت طالبان به افغنستان حمله و طالبان را از قدرت حذف کرد. طالبان گروهی بود که توانست پس از عقب نشینی شوروی نوعی جنبش بومی را در افغانستان پس از سالها جنگ داخلی که از زمان تهاجم شوروی جریان داشت، مستقر کند و واقعا منافعی هم در تروریسم بینالمللی نداشت، اما آنها یک اشتباه فاجعه بار کردند و بعد از حملات ۱۱ سپتامبر که اسامه بن لادن در آن حملات نقش داشت، به او اجازه دادند در افغانستان بماند، چون قبلا بن لادن به طالبان برای راه یابی به قدرت در افغانستان در سال ۱۹۹۶ کمک کرده بود. با این حال این رفتار طالبان به تهاجم آمریکا به افغانستان منجر شد.
موضوعی که باید در نظر داشت توجه به این مسئله است که طالبان از اساس جنبشی از قومیت پشتون در افغانستان به شمار میروند. پشتونها قوم مسلط در جامعه چندقومی افغانستان هستند و صدها سال است که بطور سنتی در سیاستهای ملی افغانستان دست برتر را دارند. در حالی که پشتونها نوعی از حاکمیت اسلامی نزدیک به وهابیت را دنبال میکنند، آنها همچنین تمایل دارند که انگیزههای قومیتی خود را نیز نشان ندهند. برخی از پشتونها اگرچه به طالبان علاقهای ندارند، اما بدلیل انگیزههای قومی دوست دارند که قدرت در افغانستان همچنان در دست پشتونها حال اگرچه طالبان اما باقی بماند. همین گرایشات قومیتی نیز به میزان بسیاری در پاکستان دیده میشود.
در حال حاضر استراتژی آمریکا در افغانستان بر جلوگیری از قدرتگیری طالبان متمرکز است که همواره حملاتی را علیه دولت مرکزی تحت حمایت واشنگتن دنبال میکند. اما از سوی دیگر در افغانستان استراتژی و برنامه مشخصی برای شکست کامل و قطعی طالبان وجود ندارد. این در شرایطی است که آمریکا در حال نزدیک شدن به سومین دهه از جنگ افغانستان است که همواره در آن سعی شده طالبان خارج از قدرت باشند. اگرچه چارچوب دینی و فکری طالبان بطور کامل نزدیک به اندیشههای وهابیت توصیف میشود، اما آیا واقعا برای امریکا ارزش دارد که با به راه انداختن طولانیترین جنگ تاریخ خود تلاش کند تا این گروه را از قدرت دور نگه دارد؟
در عین حال نشانههای امیدوار کنندهای هست که آمریکا در پشت درهای بسته مشغول گفتگو و مذاکره با طالبان بر سرتقسیم قدرت در آینده افغانستان است، اما از طرف دیگر طالبان همچنان منتظر خروج آمریکا از افغانستان خواهند بود. از سوی دیگر آن چه آمریکا در مورد آن هرگز بحث و مذاکره نخواهد کرد، در واقع جاه طلبیهای استراتژیک این کشور برای ادامه حضور نظامی در افغانستان است. در افغانستان به عنوان کشوری که درست در قلب آسیای مرکزی و در مجاورت چین و روسیه قرار دارد، این اقدامات و اهداف واشنگتن با توجه به پیشینه قبلی در دوران جنگ سرد دنبال میشود. اما آیا انجام چنین کار پرهزینهای برای یک بازی در حال شکست (جنگ افغانستان) ارزش دارد؟
مناطق مرزی میان افغانستان و پاکستان به عنوان منطقهای پشتون نشین به شمار میرود، هرچند تعداد جمعیت پشتونها در قسمت پاکستان تقریبا دو برابر افغانستان است. پشتونها در ساختار سیاسی پاکستان نیروی بسیار قدرتمند به شمار میروند و نخست وزیر جدید پاکستان نیز از قلب مناطق پشتون نشین میآید.
در خط مقدم جنگ، آمریکا بطور مداوم در تلاش است تا پاکستان را در شکست جنگ افغانستان شریک کند. همیشه یکی از درخواستهای کلیدی آمریکا از پاکستان قطع ارتباط میان طالبان پاکستانی و افغانستانی در دو سوی مرز و اعمال فشار و محدودیت بر همه گروههای بنیادگرا در مناطق مرزی بوده است اما در این مسئله شکی نیست که پاکستان به طالبان افغانستان و در واقع پشتونها برای جنگیدن در افغانستان کمک کرده است. در واقع پاکستان مناقع راهبردی و عمیق داخلی و خارجی را در تداوم رابطه با طالبان و پشتونها و دیگر گروههای بنیادگرا دنبال میکند. از سوی دیگر جنبش طالبان پاکستان به مراتب بسیار بنیادگراتر و سرسختتر از طالبان افغانستان است و به هیچ عنوان قابل سرکوب شدن نیست، هرچند ممکن است دولت پاکستان فقط بتواند تا اندازهای آن را مهار کند.
نقطه اتکای نخست وزیر جدید پاکستان نیز بطور کامل همین منطقه پشتون نشین است. براین اساس او به احتمال زیادی هیچ سیاست و رویکردی را از سوی آمریکا برای فشار بر پشتونها و طالبان مورد پذیرش قرار نخواهد داد و بیشتر علاقه مند به تقویت حضور پشتونها و طالبان در دولتهای افغانستان است. عمران خان به وضوح نقش آمریکا را در پاکستان زیر سوال برده و در مقایسه با همتایان قبلی خود تعصب بیشتری نسبت به حاکمیت پاکستان دارد.
از نظر ژئوپلیتیک نیز باید در نظر داشت که از نگاه پاکستانیها، مرزهای شرقی این کشور قبلا توسط دولتی قدرتمند مثل هند محدود و تحمیل شده و در حال حاضر پاکستان اجازه نخواهد داد تا در مرزهای غربی این کشور نیز یعنی در افغانستان دولتی طرفدار هند روی کار بیاید و پاکستان را از نظر موقعیت ژئوپلیتیک در محدودیت قرار دهد. در عین حال هند به برکت وجود آمریکا در حال سرمایهگذاریهای سیاسی و اقتصادی در افغانستان است و این موضوع از نظر اسلامآباد به عنوان یک تهدید حیاتی تلقی میشود. پاکستان هرکاری انجام خواهد داد تا افغانستان تحت سلطه امنیتی هند قرار نگیرد و این به معنای همان دخالت برای تقویت پشتونها در دولت و حتی گنجاندن طالبان در ساختار سیاسی افغانستان است.
در طول جنگ در افغانستان، آمریکا به شدت در تقابل با دولت پاکستان فعالیت کرده و این مسئله به تقویت و تشدید احساسات قوی ضدامریکایی در پاکستان منجر شده است. (نخستین رمان داستانی من با نام «عهدشکنی: بحران بی اعتمادی به آمریکا در پاکستان» مرتبط با مسائلی از جمله حضور نظامی آمریکا و سیا در پاکستان و همچنین طیف متنوعی از حضور اسلامگریان بنیادگرا در میان اعضای خانوادههای پاکستانی میباشد)
و در نهایت ما چین را به عنوان یک شاخصه در حال رشد داریم. پاکستان پیوندهای بسیار نزدیکی به چین دارد و در مقابل فرصتطلبیهای آمریکا، به چین به عنوان دوستی برای همه فصول نگاه میکند. هم پاکستان و هم افغانستان هر دو بخشی جدایی ناپذر از طرح ساختاری و اقتصادی چین برای توسعه اورسیا تحت عنوان «یک جاده-یک کمربند» به شمار میروند. (و همچنین ایران) پاکستان هیچگاه واشنگتن را بجای چین انتخاب نخواهد کرد، بدلایل زیادی از جمله بی اعتمادی هر دو کشور چین و پاکستان به هند.
بطور خلاصه، عمران خان ممکن است شرایط و وضعیت جدیدی را به پاکستان بیاورد، از جمله از طریق مبارزه و سرکوب فساد شایع در حکومت که البته با حمایت نظامیان قدرتمند پاکستانی همراه خواهد بود. با این حال به سختی میتوان فهمید که چرا آمریکا هنوز بدنبال از بین بردن تنشها در باتلاق روابط افغانستان و پاکستان نیست. در این شرایط به نظر میرسد سیاست خارجی آمریکا همچنان همخوانی کمتری با منافع سیاست خارجی کشورهای منطقه دارد.
نظر شما