به گزارش خبرنگار مهر، کتاب تاریخ شفاهی «زندگی و مبارزات شهید دکتر سیدرضا پاکنژاد» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، روایتهای جالبی از آخرین روزهای زندگی شهید پاکنژاد و نحوه تشییع و تدفین وی دارد:
زهرا سیمیندخت کنی همسر شهید، آخرین ماههای حیات پر برکت این شهید والامقام را اینگونه نقل میکند: «بنده خیلی خوشحالم که ایشان به آرزوهایشان رسیدند. زیرا میگفتند: خوش بهحال کسانی که اسیر شدند. من سنّم زیاد است نه میتوانم سرباز امام زمان (عج) باشم و نه میتوانم کاری برای ایران انجام دهم ولی دلم میخواهد شهید شوم…»
آقای دستمالچی آخرین ساعات زندگی دکتر سیدرضا پاکنژاد را اینگونه بیان میکند: «شب شهادتشان با وی قرار داشتیم. همدیگر را دیدیم شهید گفتند که من در حزب جمهوری جلسهای دارم و دکتر بهشتی هم هستند و شما هم بیایید. گفتم: نه شما بروید من میآیم. گفتند: نه شما باید بیایید. با وی در یک کفشداری قرار گذاشتیم و سر دقیقه رفتم ولی شهید پاکنژاد نیامدند. یک ربع صبر کردم، نیامدند. رفتم منزل چون منزل ما نزدیک همانجا بود. گفتم حتماً برایشان کاری پیش آمده، که لحظاتی بعد صدای انفجار آمد و بعد متوجه شدم که وی به شهادت رسیدند».
بعد از واقعه انفجار و شهادت دکتر پاکنژاد، پیکر شهید مانند فردی بود که به خواب رفته بود و کسانی که زیر آوار بودند و بعداً نجات یافته بودند گفتند: «.. که وی در زیر آوار دائم در حال خواندن دعا و نیایش و توسل به ائمه بودند».
وصیت عجیب شهید پاکنژاد
روز شهادت برادران پاکنژاد روز عزای مردم یزد بود. آنها را با افتخار در خلدبرین یزد به خاک سپردند. وی وصیت کرده بود قبرشان نباید یک سانت از سطح زمین بالا باشد.
مرحوم صدوقی در این زمینه میگوید: «شهادت وی ضایعهای سنگین برای مردم بود. شهادت این دو برادر زمانی اتفاق افتاد که برادر دیگرشان در زندان عراق بودند».
سید حسن پاکنژاد برادر شهیدان پاکنژاد در رابطه با کفن و دفن شهید سیدرضا میگوید: «در مسجد حظیره قبری بود روبروی جوی حرحر که معروف به جرجر است. اتاقکی که منسوب به آقای صدوقی بود. بعد از شهادت وی، آیتالله صدوقی فرموده بودند: آقای دکتر در آنجا دفن شود. که مرحوم پدرم گفتند: نه، وی همیشه دوست داشتند در بین مردم باشند که در خلدبرین به خاک سپرده شد»
کرامت شهید پس از شهادت
در خاطرهای دیگر در رابطه با شهید سیدرضا پاکنژاد نقل میکند: «مردم میگفتند که اگر ما وی را انتخاب نمیکردیم این اتفاق نمیافتاد، ولی (و ما تسقط من ورقه الا یعلمها)؛ هیچ برگی از درخت نمیافتد مگر به اذن خدا. آقای نایب کبیر میگفتند که من هر موقع سر قبر وی میروم میگویم سلام، از شهید جواب میشنوم. گفتند: یکبار رفتم سلام کردم، جواب نگرفتم. گله کردم، شب به خوابم آمدند گفتند: «هر که را اسرار حق آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند».
شهید سیدرضا پاکنژاد در سوم آذرماه سال ۱۳۰۳ در یزد متولد شد و پزشکی حاذق و دلسوز و مردمی و شاعر و نویسندهای توانا بود.
وی از آنجا که به رایگان به طبابت میپرداخت و حتی وجه داروی بیماران کم بضاعت را به آنها پرداخت میکرد، در بین مردم یزد جایگاهی بسیار والا داشت و انسانی بسیار محبوب در بین یزدیها بود.
برادر وی، شهید سیدمحمد پاکنژاد نیز متولد پنجم آبانماه ۱۳۱۸ در یزد بود و به همراه برادرش سید رضا پاکنژاد در حادثه هفتم تیر توسط منافقان کوردل به شهادت رسید.
نظر شما