پرسشی با این مضمون مطرح شد که: از گفتههای ابن سینا در مقدمه بر «شفا» و «منطقالمشرقین» چنان بر میآید که وی طرح «حکمت مشرقی» را پیش از به پایان رساندن «شفا» نوشته و همزمان با نگارش «اللواحق» در حال نوشتن دیباچه منطقالمشرقین» بوده است. اکنون این پرسش به میان میآید که آیا ابن سینا در «حکمت مشرقی» خود قصد داشته است که بینش فلسفی نوینی را غیر از آنچه در سنت تفکر فلسفی مشایی شناخته شده است عرضه کند و آیا با پذیرفتن «حکمت مشرقی» ابنسینا ارتباطی بین این اندیشه با «حکمت اشراقی» وجود دارد یا خیر؟
برخی به این سوال پاسخ منفی دادهاند. نالینو (Nallino)، شرق شناس معاصر، معتقد است که نه نتها میان این دو هیچ نسبتی وجود ندارد، بلکه با هم متعارضاند. هانری کربن اما؛ در بیان دیدگاه نالینو در این مورد مینویسد: «یقیناً ابنسینا طرح چیزی شبیه «حکمت مشرقی» را در سر داشت، ولی حتم داریم که در طرح ناتمام وی چیزی کاملاً غیرعقلانی و غیر معقول نیامده است. و در مجموع آن طرح نیز تفاوت چندانی با تحقیقاتی که عملاً به نتیجه رسانده است، نداشت..» ( Henry Corbin, Avicenna and the Visionary Recital, trans. from French by Wiliam R.Trask, Routledge andkegan Paul, London, 1960. P.37).
به اعتقاد هانری کربن مهمترین منابع برای فهم «حکمت مشرقی» ابنسینا، همان چیزی است که او از آن با عنوان سه گانه تمثیلهای عرفانی ابن سینا تعبیر می کند. این سه تمثیل عبارتند از: حی ابن یقظان، رساله الطیر و سلامان و ابسال. موافقان با این دیدگاه، ابن سینا را نه تنها دربرابر سهروردی قرار نمیدهند، بلکه او را سلف فکری و معنوی سهروردی نیز میشمارند و «حکمت سهروردی» را ادامه همان راهی میدانند که ابن سینا در «حکمت مشرقی» خویش آغاز کرده است. آنها معتقدندابن سینا با تالیف کتاب «التنبیهات واْلاشارات» و تدوین «مقامات العارفین» زمینه را برای طراحی «حکمت اشراقی» یا «حکمت المشرقین» فراهم آورد وسپس به طرح «حکمت المشرقین» پرداخت؛ کتابی که جز بخشی ازمنطق آن بدست ما نرسیده است. بنابراین همه فیلسوفان ایرانی پس از ابن سینا ( کسانی مانند سهروردی، میرداماد، ملاصدرا تا حاج ملاهادی سبزواری) را در خانواده معنوی واحدی جای داد و از آنها با عنوان سینائیان مسلمان تعبیر کرد.
شهابالدین سهروردی هم، با توجه به اینکه او را در برخی موارد ادامه دهندۀ فرایند فکریای میدانند که ابن سینا تاسیس کرده، در این مورد که آیا ابن سینا در «حکمت مشرقی» خود قصد داشته است که بینش فلسفی نوینی را غیر از آنچه در سنت تفکر فلسفی مشایی شناخته شده است عرضه کند؟ میگوید: «این دفترها(کراسیس) هر چند (ابن سینا) آنها را به مشرق نسبت میدهد، عیناً همان قواعد مشائیان و فلسفۀ عامه است، جز آنکه وی برخی از عبارات آنها را تغییر داده یا در برخی فروع آن اندک تصرفی کرده است که بر روی هم با کتابهای دیگرش چندان متفاوت نیست و با اصل مشرقی دوران دانشمند خسروانی ارتباطی ندارد. »(مجموعه مقالات جشنواره حکمت سینوی، نویسندگان: شرفالدین خراسانی، فتحالله مجتبایی، تقی بینش و علیرضا جعفری نائینی ص: 51 )
نقطۀ مقابل این اعتقاد، آنی است که ابن سینا درباب کتاب نگارش یافتهاش در مقدمۀ «شفا»یک جا مینویسد: «من غیر از این دو کتاب(شفا ، اللواحق) کتاب دیگری دارم که در آن فلسفه را آنگونه آوردهام که در طبع خود هست و بنابر آنچه عقیدۀ آشکار و صریح ایجاب میکند و در آن جانب عقاید شریکان در صناعت(فلسفه) رعایت نمیگردد و از مخالفت با ایشان پرهیز نمیشود آنگونه که در کتابهای دیگر از آن پرهیز میشود و آن کتاب من در حکمت مشرق است. هر که خواهان حقیقت بی ابهام است باید که آن کتاب را جستجو کند.» (الشفا، منطق، مدخل، 10)
از جمیع این نظرات شاید بتوان پژوهشهای هانری کربن را در کتاب «ابن سینا و تمثیل عرفانی» مصداق درستتری از ارتباط ابنسینا و سهروردی بدانیم. او عمده تلاش خود را مصروف نشان دادن پیوند میان حکمت مشرقی ابن سینا و حکمت اشراقی سهروردی داشته است. اگر بتوان با نتیجه تحقیقات و تأملات امثال هانری کربن در این خصوص موافقت کرد، میتوان گفت در آن صورت تمایز و تقابل میان حکمت مشائی (به خصوص در مکتب ابن سینا) و حکمت اشراقی، امری چندان واقعی نیست بلکه نه تنها میان این دو تقابل و تعارضی موجود نیست، بلکه میان آنها وحدتی دیده میشود. این وحدت نه تنها مبین رشته اتصال در میان افکار فلسفی مختلف در جهان اسلام است، بلکه حتی نشان میدهد که اندیشه فلسفی در جهان اسلام (به خصوص شرق جهان اسلام) دارای ماهیتی ممتاز و متمایز از آن خویش است و نمیتوان آن را به دیگر مکاتب فلسفی فرو کاست و در نهایت به تأثیرات مکاتب فکری سابق بر آن تنزل داد.
نظر شما