* خبرگزاري "مهر" - گروه دين وانديشه : معنا شناسي چيست و كدام معنا مورد بررسي معنا شناس قرار مي گيرد و اساسا معنا شناس چه كاري انجام مي دهد؟
تفاوت رويكردي در معنا شناسي نسبت به معني شناسي اين است كه در معنا شناسي مجموعه هاي بزرگتر و وسيعتري مورد تحقيق قرار مي گيرند، در حالي كه در معني شناسي جمله هاي بريده و منقطع و معني شناسي واژه اي و روابط واژه اي مورد بحث واقع مي شوند. ديگر اين كه معنا يك جريان و فرايند است. معنا چيزي نيست كه در يك كلمه به دست بيايد
- دكتر محمد رضا شعيري : در ابتدا من دو واژه معني و معنا را از هم جدا مي كنم. معني، در واقع آنچه كه سنت معني شناسي لحاظ مي كرد و مي پرداخت، معني اي بود تك واژه اي و به روابط بين واژه اي مي پرداخت ومعني را به صورت منقطع بررسي مي كرد. در ايران، معني شناسها اين كار را هنوز هم مي كنند. معني را مد نظر قرار مي دهند. معني را به صورت واژه اي و واژه ها را به صورت منقطع و خارج از جمله بررسي مي كنند و بعد در نهايت به روابط واژه در يك جمله مي پردازند. اين همان حداكثر كاري است كه معني شناس مي كند. اين نوع معني شناسي را در واقع معني شناسي زبان شناختي مي گويند. براي اين كه رويكرد و نگرش حاكم بر معني شناسي يك رويكرد زبان شناختي است. اما انچه كه ما مد نظر داريم و مطالعات بنده را در بر مي گيرد، معنا شناسي است. معنا از حالت وازه اي، محدود، منقطع و بريده شده خارج مي شود. ديگر نه كلمه واژه به عنوان يك معنا آفرين مطرح است و نه روابط بين واژه اي خيلي كارساز است، اما مد نظر قرار مي گيرد. در مرحله پيشرفته تر مطالعه، ما به معنا مي پردازيم نه به معني، يعني از كلمه، واژه و روابط واژه اي مي گذريم و به فراتر از آن مي رويم و معنا را در مجمووعه هاي گسترده معنايي كه ما به آن گفتمان مي گوييم در آنجا به دنبال آن هستيم. بنابراين ما در جايي به دنبال مطالعات معنا مي رويم كه گفتمان شكل گرفته باشد. فرقي نمي كند كه گفتمان كلامي باشد يعني از كلمه استفاده شده باشد. براي ساخته شدنش و يا اين كه گفتمان كلامي نباشد بلكه از مصالح و شرايط ديگري براي خلقش استفاده شده باشد مثل گفتمان هاي تصويري، عكس، نقاشي و سينما كه در اينجا خطوط جاي كلمه مي نشينند و آن كاري را مي كنند كه كلمه در گفتمان هاي كلامي مي كنند. بنابراين ما در معنا شناسي تفاوت رويكردي مان نسبت به معني شناسي اين است كه دنبال مجموعه هاي بزرگتر و وسيعتري تحت عنوان گفتمان مي رويم و آن جمله هاي بزرگتر و وسيعتري تحت عنوان گفتمان مي رويم و آن جمله هاي بريده و منقطع و معني شناسي واژه اي و روابط واژه اي را رها مي كنيم چرا كه كاري است كه زبان شناسها هم انجام مي دهند و بعد اين كه مجموعه را تحت نظر قرار مي دهيم و به چيزي تحت عنوان گفتمان، نگاه و بررسي مي كنيم تا معنا را در اين مجموعه به دست بياوريم. ديگر اين كه معنا براي ما يك جريان و فرايند است. معنا چيزي نيست كه در يك كلمه به دست بيايد. معنا براي ما فرايندي است كه اين فرايند يك سير و جريان شكل گيري دارد كه ما اين جريان شكل گيري را از ابتدا دنبال مي كنيم و طي اين فرايند است كه ما در نهايت مي توانيم به چيزي تحت عنوان معنا برسيم كه اين معنا آن محدوديت هاي معني را ندارد چرا كه در يك كليت گفتماني مورد مطالعه قرار مي گيرد.
* معنا شناسي مي خواهد چه بكند و چه قصد و منظوري دارد؟
از طريق معنا شناسي مي توانيم يك نوع نقد، البته نقد نه به معناي نقد ادبي، يك نوع شيوه مو شكافانه و دقيق را از يك گفتمان يا متن از طريق معنا شناسي ارائه بدهيم
- علم وقتي كه شكل مي گيرد يك هدفي دارد اما اين كه هدف معنا شناسي چيست شايد چند هدف را بتوان مطرح كرد. اول اين كه معنا شناسي يك جريان علمي است كه مانند همه جريانهاي علمي پويايي خودش را دارد. دوم اين كه معنا شناسي مي خواهد بن بستهاي زباني يا مطالعات زباني كه در زمينه معنا مطرح هستند از بين ببرد و گسترده تر نگاه كنند. گو اين كه معنا شناسي مي خواهد به ما يك شيوه و ابزار مطالعه معنا بدهد كه اين ابزار به ما كمك كند كه در بررسي متون و گفتمانها علمي باشد. به عبارت ديگر، ما از طريق معنا شناسي مي توانيم يك نوع نقد، البته نقد نه به معناي نقد ادبي و يك نوع شيوه مو شكافانه و دقيق را از يك گفتمان يا متن از طريق معنا شناسي ارائه بدهيم .
* آيا براي معنا شناسي مي توانيم تاريخچه اي قائل شويم؟
- مي بايست به مكاتب بپردازيم، آنچه مد نظر من است مكتب معناشناسي پاريس است كه البته مكتبي است كه بسياري از مكاتب ديگر را شناخته و حتي از داده هايشان تا آنجا كه لازم بوده استفاده كرده و بنيان استوار و محكمي را از مسائل معنا ارائه داده است. دقيقا اگر بخواهيم تاريخي را براي معناشناسي در نظر بگيريم بايد به سال هاي 1970 بازگرديم چون قبل از آن ما هرچه داشتيم نشانه شناسي بود. اين نشانه شناسي به دنبال معناهاي صريح و آشكار بود. نشانه شناس اين معناها را جست و جو مي كرد و پس از يافتن، آنها را ارائه مي كرد اما اين به تنهايي كافي نبود. معنا شناسي امروزي شكل تكامل يافته نشانه شناسي ديروز است. براي اين كه تنها قائل به يافت نشانه نيست، بايد علاوه بر اين ببيند اين نشانه در كجا در ارتباط با هم قرار مي گيرد و اين ارتباط چگونه متحول مي شود تا چيز جديدتري ايجاد كند. بنابراين ارتباط بين نشانه اي و فرا نشانه اي و ارتباط درون نشانه اي مي شود ادامه كار نشانه شناس ديروز . بنابراين از 1970 به بعد معناشناسان و در راس آنها گرمس، معنا شناس فرانسوي و پدر معناشناسي، به اين نتيجه رسيد براي رهايي از بن بست نشانه اي يا بن بست زبان معني بايد ما بتوانيم اين محدوديت كه در دور مطالعه نشانه اي كشيديم بشكنيم. يعني به فراتر از نشانه برويم و به روابط نشانه اي نيز بپردازيم. پس در بين اين كشمكش نشانه است كه معنا رخ مي دهد وگرنه هر نشانه به طور مستقل و رها از نشانه ديگر چه چيزي را مي خواهد بگويد. مشكل ما اين است كه ما اگر دو رويكرد از نشانه داريم، رويكردي كه نشانه را مستقل و جدايي از نشانه هاي ديگر مي گيرد و به آن نگاه مي كند اما مي گويم اين كافي نيست، بلكه بايد ببينيم در پس نشانه ها چه چيزي رخ مي دهد كه اينها دست به دست هم مي دهند كه حاصلش توليد معنا مي شود، حالا معناي واحد يا معناهاي مختلف.
در 1970 به اين نتيجه رسيدند كه معنا را از بن بست نجات دهند. معنا شناسي همدوش نشانه شناسي بود ولي اين معناشناسي يك مشكل داشت و آن اين بود كه به معناي مضموني و غير صريح مي پرداخت و در عين حال واژه اي بود و سپس ساختاري شد. به همين علت اين هم كافي نبود چون آن حالت اول يعني مطالعه نشانه را كنار مي گذاشت و مي پرداخت به مطالعه مضموني معنايي واژه اي . پس اين هم ما را به جايي نمي رساند. بنابراين گرمس دنبال چيزي مي گشت كه هم قسمت نشانه ها را در بر بگيرد و هم در اين ظرف نشانه ها را به سمت معنا سوق دهد. پس چيز جديدي پايه گذاري شد كه در فرانسه عنوان سميوتيك را به خودش گرفت و من به آن مي گويم معناشناسي و معناشناسي مدرن. مي بايست دقت كرد كه واژه سميوتيك در فرانسه وجود نداشت واژه سمانتيك و سميولوژي وجود داشت. فرانسوي ها به دنبال واژه اي بودند كه به اين طرز ديدگاه مرتبط باشد بنابراين واژه سميوتيك را برگزيدند. انگليسي ها يا انگلوساكسونها، سميوتيكس را داشتند كه همان سميولوژي فرانسه بود يعني در واقع نشانه شناسي بود. اين را نبايد اشتباه كرد سميوتيك فرانسوي با سميوتيك در انگلستان اين فرق را دارد كه سميوتيك فرانسوي آن نشانه شناسي نيست بلكه سميوتيك فرانسوي با اين شرايطي كه گفتم معنا شناسي است و در انگليس نشانه شناسي است.
* معناشناسي چه رابطه اي با زبان شناسي دارد؟
در معنا شناسي دنبال مطالعه ساختار دستور زباني نيستيم و به دنبال شناسايي گرامري واژه ها نيستيم ما در معناشناسي به دنبال مطالعه و بررسي شرايط توليد معنا و دريافت آن نزد خواننده هستيم
- ما معنا را در زبان جست و جو مي كنيم يعني جايي كه كنش زباني بوده يا كنشگري زباني انجام شده. زبان شناسي با معنا شناسي فرق دارد ما در معنا شناسي دنبال مطالعه ساختار دستور زباني نيستيم و به دنبال شناسايي گرامري واژه ها نيستيم ما در معناشناسي به دنبال مطالعه و بررسي شرايط توليد معنا و دريافت آن نزد خواننده هستيم. در واقع اثر را به عنوان توليد دستور زباني و گرامري نگاه نمي كنيم . براي ما واژه ها مهم هستند اما آنچه مهم تر است روابط واژه هاست كه مسيري را طي كنند كه به يك معنايي برسند. بنابراين آنچه كه مشترك است اين است كه هر دو با زبان كار داريم يعني اين كه معناشناس مطالعه اش را روي زبان انجام مي دهد و زبان شناس هم همين طور، منتها زبان شناس به ساختارهاي زباني مي پردازد و در واقع به دنبال پيدا كردن نظم زباني است. معناشناس به دنبال اين است كه معنا كجاي زبان اتفاق مي افتد و تحت چه شرايطي اتفاق مي افتد؟ چگونه قابل استخراج است. معنا شناس يك شيوه مطالعه متن و گفتماني و يك روش و ابزار علمي را ارائه مي دهد.
* معناشناس از هرمنوتيك تا چه اندازه استفاده مي كند؟
وقتي كه معناشناس كارش تمام شد مي تواند داده هايش را به هرمنوتيك بدهد و تاويل گر بر اساس اين داده ها مي تواند تاويل خودش را ارائه دهد. معنا شناسي ابزاري در دست هرمنوتيك است
- آنجا كه معنا شناسي تمام مي شود هرمنوتيك شروع مي شود. هرمنوتيك به دنبال شرايط و ارائه فهم است ولي معناشناس به دنبال استخراج شرايط توليد است. آنچه كه در درون متن فرايندي را رقم زده، معنا شناس به دنبال مطالعه اين فرايند است يعني عناصر اين فرايند براي ما مهم است ما عناصر را بايد بشناسيم و بررسي كنيم كه در كجا با هم وارد تعامل مي شوند و بعد كجا وارد درگيري و كشمكش مي شوند. وقتي كه معناشناس كارش تمام شد مي تواند داده هايش را به هرمنوتيك بدهد و تاويل گر بر اساس اين داده ها مي تواند تاويل خودش را ارائه دهد. معنا شناسي ابزاري است در دست هرمنوتيك. پل ريكور، معنا شناسي را خوب فهميده و در آثارش به نحو عالي از اين ابزار استفاده كرده است. هرمنوتيكآنجايي كه تاويل خود را ارائه مي دهد متن را مي بندد. اما معنا شناس هيچ وقت حق ندارد متن را ببندد. معنا شناس عناصر را بيرون كشيده در اختيار تاويل گر مي گذارد و او تاويل خود را ارائه مي دهد. پس معنا شناس عناصر را بيرون كشيده در اختيار تاويل گر مي گذارد و او و تاويل خود را ارائه مي دهد. معناشناس حق حصار كشيدن دور متن را ندارد و مي بايست معنا را صاف و روشن در اختيار شما بگذارد. معناشناس نمي تواند نظر ويژه اي درباره متن بدهد بلكه فقط عناصر را مي شناسد.
* در گستره مطالعات معني شناسي آيا زبان بر نوع انديشيدن ما حاكم است يا زباني كه ما براي انديشيدن به كار مي بريم با زباني كه ابزار ايجاد ارتباط ناميده مي شود تفاوت دارد؟
معناشناس اگر بخواهد به انديشه اي پي ببرد اين انديشه را در زبان جست و جو مي كند
- بي هيچ ترديدي مي گويم زبان. براي اين كه در مرحله اول مطالعه ما بر روي زبان است. اگر من بخواهم يك بررسي را انجام دهم مي بايست يك متن را مقابل خودم قرار دهم و هر چيزي را كه بخواهم بحث كنم درباره يك موضوع زباني است. معنا شناسي هميشه به يك موضوع مي پردازد و بدون اين موضوع مطالعه تئوري پردازي صرف نمي كند و تمام تئوري هايي كه در معناشناسي مطرح هستند نتيجه بررسي تئوري موضوعي است . " دال" انديشه زبان است. انديشه مي بايست در قالب زبان جلوه پيدا كند و بعد از طريق زبان به انديشه دست پيدا كنيم . بنابراين اگر انديشه جلوه بيروني در زبان نداشته باشد ما به آن دست پيدا نمي كنيم. معناشناس اگر بخواهد به انديشه اي پي ببرد اين انديشه را در زبان جست و جو مي كند. متن و گفتمان را مي گيريم و مطالعه مي كنيم عناصرش را بررسي مي كنيم و بعد به انديشه مي رسيم، البته انديشه ساختاري نه انديشه فلسفي.
* اين مرز ميان معناشناس و فيلسوف چرا ايجاد شده؟
- كلمه مرز در اين پرسش واژه بدي نيست بلكه مرز ضروري است. براي اين كه فيلسوف كارش را با چراها شروع مي كند. اين چراها بدون زبان هم مطرح هستند. حتما نبايد موضوع زباني باشد تا فيلسوف چراهاي خود را مطرح كند. فيلسوف كلي نگر و جهان نگر است و هر پديده مي تواند براي او مورد بررسي واقع شود. اما معناشناس، مطالعاتش حوزه مطالعات زباني است .بايد اتفاقي در حوزه زبان رخ دهد تا ما در آن حوزه مطالعه و بررسي كنيم. معناشناس كلي نگر نيست.
* آيا فيلسوف زبان مي تواند از معناشناسي اقتباس كند؟
- فيلسوف مي تواند از معناشناسي استفاده كند ولي در جايي كه معنا شناسي تمام مي شود فيلسوف مي تواند از معنا استفاده كند. يعني معناشناسي كارهاي اوليه را انجام مي دهد، همان طوري كه درباره تاويل گر گفتيم و اين نتايج را در اختيار فيلسوف قرار مي دهيم تا او از اين نتايج براي مباحث خودش استفاده كند. مباحث فلسفي را معناشناسان در جاهايي استفاده كرده اند ما در معنا شناسي از پديده شناسي استفاده كرديم. اينجا يك مرز ميان فيلسوف و معنا شناس وجود دارد، براي معنا شناس فقط حوزه زباني و معنا وجود دارد ولي فيلسوف به تمام مسائل و مباحث مي تواند بپردازد.
* آيا معنا شناسي به شاخه هاي متعدد تقسيم مي شود؟
- اين نكته مقداري پيچيده است. شاخه هاي معناشناسي مستقل نيستند بلكه حوزه مطالعه هستند. معناشناسي روايي يكي از اين حوزه هاست كه در سالهاي 1970 خيلي اوج گرفت و بيشتر به متون داستاني و روايي مي پرداخت. وقتي بحث حساسيت معنا مطرح شد چيز جديدي تحت عنوان معنا شناسي سودايي مطرح شد. در اين حوزه به غم، شادي، حسادت و ... بدون اين كه فرايند داستاني مطرح باشد مي پردازند . اين حوزه بيشتر در شعر جريان دارد. در ادامه اين جريان ما به متوني بر مي خوريم كه كمترين ارتباط را هم با بحث روايي ندارد و به نحوي آن حساسيت حسي و ادراكي ما را تقويت مي كنند. معنا شناسي شناختي يكي ديگر از اين حوزه هاست. اين حوزه به بحث شناخت در معناشناسي مي پردازد. در درون همه اينها ما معنا شناسي مودال را داريم كه مي خواهيم ببينيم تاثيرات فعلي بر افعال ديگر به چه صورت است. در ادامه بحث معناشناسي تنشي مطرح است. در كجا تنشها به وجود مي آيند و ارتباط تنشها با يكديگر چگونه است. اين بحث در سالهاي اخير بين 1995 تا 2000 مطرح شد.
* طراحان و مبدعان حوزه هاي اصلي معناشناسي چه كساني بودند؟
- بنيان گذار اصلي اين مكتب در فرانسه، گرمس بود كه در سال 1990 فوت كرد و جانشينش ژاك فونتني است كه ادامه دهنده تحقيقات و پژوهشهاي گرمس است.
* دانش معنا شناسي در جامعه علمي و آكادمي ما تا چه اندازه مورد استقبال قرار گرفته و آيا گسترش اين دانش براي ما ارمغان هايي خواهد داشت؟
در ايران مباحث معناشناسي وارد نشده و مطالب بسيار پراكنده و ناقص است. علت اين است كه آنچه در ايران حاكم بوده مسائل زبان شناسي است. نگاه معناشناسي يك نگاه فردي است، درحالي كه با توجه به فرهنگ و شرايط تاريخي وآثاري كه داريم و همين طور مباحث غني ادبيات كه داريم مستحق بسط مسائل معنا شناختي هستيم
- متاسفانه، در ايران مباحث معناشناسي وارد نشده و مطالب بسيار پراكنده و بسيار ناقص است. علت اين است كه آنچه در ايران حاكم بوده مسائل زبان شناسي است. نگاه معناشناسي يك نگاه فردي است. در حالي كه با توجه به فرهنگ و شرايط تاريخي وآثاري كه داريم و همين طور مباحث غني ادبيات كه داريم مستحق بسط مسائل معناشناختي هستيم . معناشناسان ما يا محدود هستند و يا منسجم و متحد نيستند. معناشناسي در كشور ما تحت هر شرايط و دليلي كه بوده متاسفانه پا نگرفته و جاي آن در ادبيات و هنر خالي است. در كشورهاي اروپايي معناشناسي يك مكتب است كه كارهاي پژوهشي بسيار جدي انجام مي دهد و افراد شاخصي نيز در اين حوزه تخصص دارند و در دانشگاه ها صاحب دپارتمان هستند. ما نه تنها صاحب دپارتمان نشديم بلكه به عنوان دو واحد درسي به اين موضوع نگاه مي كنيم .
نظر شما