پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۱۵ مرداد ۱۳۹۰، ۱۳:۱۱

با مردم مناطق محروم - 4

بنای محروم دلمان را بهسازی می کنیم/ طعم حج در کنار محرومان

بنای محروم دلمان را بهسازی می کنیم/ طعم حج در کنار محرومان

"به این روستاها که می آییم، کمک به مردم فقیر یک جنبه از کارمان است و بهسازی دل مخروب محروممان جنبه دیگر". جوان بسیجی با قلمو، رنگ را محکم به دیوار سیاه می کشد و این جمله را واگویه می کند، حالا نیمی از دیوار سیاه کلاس سفید شده است.

به گزارش خبرنگار مهر، بیشتر از 15 کیلومتر جاده خاکی و پرشیب را سپری کردیم تا به روستای "امرودک" خراسان رضوی برسیم؛ روستایی کوهستانی که برخلاف جاده خشک، سرسبز و آباد است و شباهتی بی مانند با روستاهای شمالی کشورمان دارد.

زنان روستایی روسری های بلند رنگی به سبک روسریهای ترکمن به سر دارند و با لباسهای رنگ شاد در کوچه ها می گذرند، همگی در تنها مدرسه روستا جمع شده اند تا در جشنواره غذا که دختران بسیجی راه انداخته اند شرکت کنند، مدرسه پر از رنگ است، قرمز، سبز، آبی، سفید، صورتی و....حتی دختر بچه ها هم روسری های رنگی به سر کرده اند و شبیه مادرانشان لباس پوشیده اند؛ پیراهنهای بلند رنگی با دامنهای گلدار محلی.

"خاک باد" کوچه را فرا گرفته است و با هر نسیمی بیشتر می شود، پیرزنان فارغ از یک روز کار سخت در باغ ها و زمین کشاورزی، در خانه هایشان نشسته اند و با هم گل می گویند و گل می شنوند. با آنها هم کلام می شویم و از مشکلات روستا می پرسیم از وضعیت بد جاده می گویند و از بدی راه برای جوانانشان که باید برای کار روزانه روانه شهر شوند؛ از نبود امکانات درمانی می گویند و بیمارانی که تا پای مرگ رفته اند.

امرودک در مقایسه با سنگ آتش، آب قند و موچنان از آب خوبی برخوردار است و مردم از این نظر مشکلی ندارند، باغهای سرسبز اطراف روستا و جوی های پر آب نیز همین را می گوید، مشکل این روستا جاده است و مسیر پرخطر آن که علی رغم حضور بیش از 700 خانوار و سه هزار نفر جمعیت سالهای سال پابرجا مانده است.

از طرفی علی رغم وجود چند روستا در کنار هم و بالا بودن میزان زاد و ولد و حضور پرشمار کودکان و نوجوانان، دبیرستانی در روستا وجود ندارد و هرکس بخواهد ادامه تحصیل دهد باید تا مرکز استان یعنی شهر مشهد برود.

یکی از مردم روستا که خود قبلا دهیار بوده می گوید که " بارها به استان و بخش در این باره نامه نوشتیم و گوشزد کردیم که روستا نیاز به دبیرستان دارد، اما هیچ توجه ای نشده و باز هم باید فرزندانمان را در شهر تنها رها کنیم تا درسشان را بخوانند؛ البته خیلی ها هم توان مالی این را ندارند که بچه هایشان را به شهر بفرستند و همین می شود که نوجوانان ترک تحصیل می کنند و بیکار در کوچه پس کوچه ها می گردند".

یکی از دختران روستایی می گوید که با معدل 19 در سوم راهنمایی، ترک تحصیل کرده و بسیاری از دوستانش هم مثل او هستند و هیچ کدام نتوانسته اند به شهر بروند. " البته سه نفر از ما در مدرسه شبانه روزی قبول شده اند و الان هم درس می خوانند".

" جاده که جاده مرگ است، شب که اصلا امکان تردد نیست اگر کسی مریض شود که دیگر حسابش با کرام الکاتبین است، یک بار یکی از مردم روستا حاضر بود 100 هزار تومان به من بدهد تا فرزند مریضش را به شهر ببرم، وضعیت راه از بد هم بدتر است".

حداقل و حداکثرهای اردوی جهادی

چند جوان بسیجی مشغول رنگ کردن دیوارهای مدرسه اند، هرطور که می خواهم سر صحبت را باز کنم نمی شود که نمی شود، گویا یک قرارداد نانوشته برای سکوت و تواضع بین همه آنها نوشته شده است، می گوید که دانشجوی کارشناسی ارشد است و چند سالی است که در اردوهای جهادی شرکت می کند، از هدفش که می پرسیم می خندد و سکوت می کند، پافشاری من را که می بیند می گوید: " هدف رضایت خداست و بس"!

آن جوان دیگر که قلمویش را در رنگ می زند می گوید: " عمران و کمک به مردم محروم فقط یک جنبه از کار ماست، جنبه دیگرش بهسازی دل مخروب محروم خودمان است که در این اردوها کمی به آن می رسیم" این را می گوید و قلمش را محکم به دیوار می کشد، حالا نیمی از دیوار سیاه کلاس سفید شده است.

اینجا حرف حرف دل است حتی اگر خدمات این جوانان خیلی به چشم مردم روستا نیاید، حتی اگر وسع علمی و عملی شان به اندازه ای نباشد که بتوانند مشکلات اصلی مردم مثل جاده و مدرسه را حل کنند، حتی اگر چند صباحی در این روستا باشند و بعد به شهر و کاشانه خود بازگردند و حتی ...

بدنبال حداقل و حداکثر نباید بود، به قول احمدی مسئول گروه مان که خود از جوانان بسیجی عرصه سازندگی است، "بزرگترین حسن اردوهای جهادی این است که جوانهای که قرار است در آینده مسئولیت به عهده بگیرند، با مشکلات مردم و مناطق مختلف آشنا می شوند و خود از نزدیک آنها را حس و لمس کرده اند".

این برادر بسیجی درست می گوید، اگر به دنبال حداقل و حداکثر باشی، حداقلش این است که چند سال دیگر همین جوان دانشجو وقتی شد مسئول بخش راهسازی، مدیر کل اداره آموزش و پرورش، رئیس بخش خدمات درمانی و... می داند که روستایی در 75 کیلومتری خراسان چنین شرایطی دارد و وقتی قرار است زیر نامه ساخت یک دبیرستان یا آسفالت جاده یا ساخت یک مرکز درمانی را امضا کند، بی معطلی پاسخ مثبت می دهد و خود هم آستین همت بالا می زند نه اینکه....

حداکثرش هم همانهایی بود که جوان بسیجی گفت " بهسازی دل مخروب محروم خودمان".

بدنبال حداقل و حداکثر نباید باشی که اگر باشی با نکاتی روبرو می شوی که فراتر از واقعیت اند حتی فراتر از حقیقت، اینجا جوانانی پیدا می شوند که از حج عمره شان گذشته اند و خانه کعبه را در همین روستاها یافته اند، حرم امن الهی آنها پای دیوار همین مسجدهای قدیمی است که نیاز به بازسازی دارند و قبرستان بقیع مزار شهیدانی است که در محرومیت روستاها تخریب شده اند.

جشنواره غذا برگزار شده، آن طرف تر هم چند کودک بادبادکهای رنگی شان را که صبح یاد گرفته اند بسازند، به هوا می فرستند، جوان روستایی که فرداشب عروسی اش است برایمان شیرینی تازه آورده و با خوشحالی بینمان پخش می کند، مردم روستا اصرار دارند که شب بمانیم اما چاره ای جز رفتن نیست که هر آمدنی پایانی دارد.

----------

گزارش از فهیمه سادات طباطبایی

کد خبر 1376256

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha