به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد و بررسی رمان «باشگاه مشتزنی» نوشته چاک پالانیک، شب گذشته با حضور محسن آزرم، شهرام مکری و پیمان خاکسار، مترجم این کتاب در قالب یکی از نشستهای باشگاه کتاب تهران در فرهنگسرای ارسباران برگزار شد.
خاکسار در ابتدای این برنامه در پاسخ به سئوال آزرم درباره چگونگی آشناییاش با این کتاب گفت: من هم مانند بقیه با دیدن فیلم «باشگاه مشتزنی» با این کتاب آشنا شدم. در آمریکا هم رمان بعد از ساخته شدن فیلمش شناخته شد. من این فیلم را چند بار دیدم و در بار چندم در تیتراژ ابتدایی فیلم، نوشته براساس رمانی از چاک پالانیک را دیدم. به سراغ کتاب رفتم و آن را خواندم. از مضمون کلی آن لذت بردم و آن را ترجمه کردم. این اولین رمان و دومین کتابی بود که من ترجمه میکردم.
وی افزود: موردی که در کتاب و فیلم مشترک است، ریتم است. ریتم «باشگاه مشتزنی» کوبنده و پرشتاب است. پالانیک به فینچر و فیلمنامهنویس فیلم گفته است شما فیلمنامه را از رمان من بهتر نوشتید. ولی چیزی که در فیلم مرا جذب کرد، ضدیتش با مصرفگرایی بود. «باشگاه مشتزنی» به اینکه انسان امروز مصرفگراست، منتقد است. من پیش از این، هیچ اثری را ندیده بودم که با این موضوع مبارزه کند. کتاب و فیلم «باشگاه مشتزنی» در خیلی از مقاطعشان به مصرفگرایی انتقاد دارند.
آزرم گفت: ما رمانهایی مانند «باشگاه مشتزنی» و «جایی برای پیرمردها نیست» را از روی فیلمهایشان شناختیم. خیلی از رمانها هستند که آنها را از روی فیلمی که براساسشان ساخته شد، شناختهایم. شاید خواننده با خود فکر کند که نوشتن فیلمنامه از روی چنین رمانهایی که کار عجیبی نیست، هرچه در رمان آمده باشد، در فیلمنامه هم میآید. ولی واقعا در اقتباس چه اتفاقی میافتد؟ نریشن و صدای شخصیت راوی در سینمای فینچر جه کار میتواند بکند؟
مکری در پاسخ به این سئوال آزرم گفت: درباره مسائل اقتباس خیلی صحبت شده است، به ویژه در کشورهای دیگر. برخلاف ایران، در کشورهای دیگر، کتابها خوراکهای خوبی برای سینما هستند. متاسفانه در کشور ما ارتباط سینما و ادبیات قطع شده است. نمونههای کمی وجود دارند که رمانهای ایران مرجع اقتباس فیلمهای سینمایی قرار گرفتهاند، اما در جایزه اسکار سینمای آمریکا که چند روز پیش برگزار شد، یک رشته برای فیلمنامه اقتباسی وجود دارد و جشنواره فیلم فجر هم که یک رشته برای فیلمنامه اقتباسی به وجود آورده، تنها یک کاندیدا پیدا میکند.
این کارگردان سینما گفت: ارتباط میان نویسنده و کمپانیهای فیلمسازی از ابتدا، همه چیز طراحی میشود و از اول کار اندیشیده میشود که این رمان قابلیت تبدیل به فیلمنامه را دارد یا نه. البته برخی از نویسندگان اروپایی معتقدند ادبیات چیزی نیست که بتوان آن را تبدیل به فیلم کرد، ولی در آمریکا وضع فرق میکند و کتاب نویسندگانی چون استیون کینگ، قبل از چاپ توسط کمپانیهای فیلمسازی خریداری میشود، اما درباره «باشگاه مشتزنی» چیزی که مرا جذب کرد، اتفاقی بود که در سینمای سالهای دهه 90 به بعد افتاد و آن درونمایه و اتفاق فرمی بود. «شاینینگ» استنلی کوبریک یا «جری» گاس ونسنت و نمونههایی مثل کتاب و فیلم «باشگاه مشتزنی» نمونههای این جریان هستند. مثال دیگرش فیلم «دیگران» است.
وی ادامه داد: تا قبل از «باشگاه مشتزنی» سینما به سمت پنهان کردن میرفت و اتفاقات فرمال بیرونی بودند. گویی همه چیز در چیدمان بیرونی اتفاق میافتاد. باشگاه مشتزنی با اینکه مثل رمانهای قبلی در بیرون شخصیتها جریان داشت، بسیار درونی بود. اینگونه مدل ورود به قصه را در سینما، دکوپاژ مدرنیستها میدانیم. یعنی برعکس جریان قبلی و از جز به کل رفتن نه از کل به جز رفتن. کل اتفاقات یک فصل 20 صفحهای کتاب در یک دقیقه و نیم فیلم اتفاق میافتد. این به نظرم همان سختی کار اقتباس است که باید در جواب آقای آزرم بگویم که 20 صفحه کتاب را به یک دقیقه فیلم تبدیل میکند. پایان فیلم و کتاب در مقایسه با هم تفاوتهای مهمی دارند.
مکری گفت: فیلم هم تبدیل کتاب به دکوپاژ است و هم ریتم را حفظ میکند. من به این فکر میکردم که اگر فیلم را ندیده بودم، کتاب را به این راحتی که متوجه شدم، میفهمیدم یا نه. تغییر لحنهایی در کتاب وجود دارد که در فیلم میتوانست خیلی سخت اتفاق بیفتد، ولی سازندگان از عهده آن برآمدهاند.
آزرم در ادامه گفت: به نظر میرسد، قضیه دعوت به هرج و مرجطلبی رمان در فیلم هم دیده میشود. آقای خاکسار آیا این موضوع هرج و مرجطلبی رمان را قبول دارید؟
خاکسار در پاسخ به این سئوال گفت: من دفعه اول که فیلم را دیدم، هیچ چیز از آن نفهمیدم؛ چون یک نسخه VHS وحشتناک بود. حساب کنید یک نسخه VHS که از روی پرده گرفته شده و 50 بار هم دیده شده و صدایش هم خراب است، چه وضعی دارد! من در برخورد اول با فیلم، نتوانستم درست ارتباط برقرار کنم. من البته از میان کارهای فینجر «هفت» را بیشتر از همه دوست دارم و «باشگاه مشتزنی» برایم زیاد دوستداشتنی نیست، ولی در این اثر فیلسوفمآبی شخصیت تایلر داردن برایم دوستداشتنی بود.
آزرم گفت: تایلر شخصیتی است که گویی از دل ادبیات آلبر کامو بیرون آمده است.
خاکسار نیز گفت: درست است. چون مرتباً از ته خط حرف میزند و میگوید تو تا ته خط نرفتی.
آزرم در ادامه گفت: بله. آن چیزی که نسخه اروپاییاش، فرهیختهتر به نظر میرسد، در نمونه آمریکاییاش عامیانهتر شده است. آقای مکری این هرج و مرجطلبی رمان چگونه در فیلم دیده میشود؟
کارگردان فیلم «بدرود بغداد» در پاسخ گفت: یکی از نمونههای هرج و مرج طلبی که در فیلم نمود پیدا کرده، نوع حرکت دوربین است. مدل حرکت دوربین که واقعی نیست و با کامپیوتر ساخته شده است. «باشگاه مشتزنی» از اولین فیلمهایی بود که حرکتهای دوربین در آن با کامپیوتر ساخته شدند و ما به ازای خارجی نداشت. در این زمینه نمونههایی مانند «ماتریکس» یا آثار زاک اسنایدر همان کارگردانی که ایرانیها به خاطر فیلم «300» از او خوششان نمیآید، وجود دارد. چنین کاری جهان فیلم را برای ما یک جهان غیرواقعی میکند.
مکری گفت: این حرکتهای دوربین در کتاب چگونه اتفاق میافتد؟ دو شخصیت اصلی مان که برد پیت و ادوارد نورتن آنها را بازی میکنند در پشت بام هستند و برد پیت اسلحه را در دهن نورتن گذاشته است و درباره بمبی حرف میزند که در پایههای ساختمان کار گذاشته شده است. یعنی در ماشینی در پارکینگ زیرزمین ساختمان است. صدای نریتور در فیلم اینها را میگوید و دوربین باید طبیعتا پایهها را با صدای نریتور در زمینه نشان بدهد، اما فینچر دوربین را از پشت بام با همان تکنیک مجازی حرکت میدهد، پایین میآورد و از همه سوراخ و سمبههای ساختمان عبورش میدهد و وقتی به زیرزمین میرسد، با نشان دادن ماشین حامل بمب، دوری اطراف آن میزند و سپس داخل آن میشود و بمب را نشان میدهد.
وی افزود: چنین نوع فیلمبرداری نشاندهنده روحیه عصیانگری کتاب است. آیا مخاطب با برش خوردن تصویر و نشان دادن ماشین نمیتوانست اینها را بفهمد؟ چرا میتوانست ولی فینچر از دوربین مجازی استفاده میکند. اما در فصل اول با برش مستقیم به فصل دوم میرود. مثلاً شخصیت میگوید که اسلحه در دهانم است و خطاب به تایلر میگوید میخواهی قهرمان بشوی؟ من تو را قهرمان میکنم. 3 دقیقه. این همان زمان مانند به انفجار بمب است. کارگردان با یک برش قاطع از فصل اول به فصل دوم میرسد. میتوانیم بگوییم که تیتراژ ابتدایی «باشگاه مشتزنی» در تاریخ سینما، یکی از نمونههای بارز اغراق شده است که درباره درون یک انسان سخن میگوید.
این کارگردان سینما در ادامه گفت: ادبیات کتاب، به خاطر ادبیات بودنش و فینچر به خاطر این که آن را در آمریکا میسازد، مهم و قابل توجه هستند، اما کتاب در مقایسه با فیلم اصلا به مخاطبش باج نمیدهد ولی فیلم گویی میخواهد به ما بفهماند که ادوارد نورتن با درونش سخن میگوید. فیلم محافظهکاری کتاب را ندارد.
خاکسار در این باره گفت: در جریان نوشتن فیلمنامه مسئولان کمپانی فاکس اصرار داشتند که فیلم نریشن نداشته باشد، ولی فینچر خیلی روی این مساله تاکید داشته که عین متن کتاب را در نریشنهای فیلم بیاورد. در نهایت هم مسئولان کمپانی را متقاعد میکند. چون معتقد بوده با برداشتن این نریشنها، فیلم طنز خود را از دست میدهد چون فیلم هم در مقاطعی خستهکننده است و هم خشک میشود، اما نریشنهای ادوارد نورتن کمی خندهدارش میکنند.
مکری گفت: دیالوگها و بازی برد پیت هم این طنز را در فیلم القا میکند. به نظرم در فیلم سعی شده است یک طنز خفیف وجود داشته باشد. این فیلم براساس رمانی ساخته شده است که نویسندهاش هیچ محافظهکاری نمیکند. کتاب بیپرواتر از فیلم است. میتوانم بگویم کتاب بیپرواتر از فیلم ادبیات را ارائه میکند.
خاکسار بعد از این سخنان مکری درباره شخصیت چاک پالانیک گفت: پالانیک نویسنده ساختارشکنی است. در یک رمان دیگرش داستان 271 صفحهای را به صفحه اول ختم میکند. آن رمان درباره یک هواپیماربایی است و در واقع صفحه اول کتاب همان صفحه 271 و شکست هواپیماربایی است. پایان کتاب «باشگاه مشتزنی»، جنون شخصیت اصلی است که در یک دیوانهخانه است. او دکتر را خدا میبیند و تمام پرسنل بیمارستان برایش عضو «باشگاه مشتزنی» هستند.
مکری هم گفت: کتاب را که تمام میکنی، گویی در ذهن یک بیمار روانی است، اما فیلم اینگونه نیست.
آزرم در ادامه سخنان خاکسار گفت: شنیدهام که اصلاً پالانیک این رمان را نوشت تا ناشر آن را رد کند. یک نکته مهم که باید به آن اشاره کنم، این است که ما از ادبیات جدید آمریکا خیلی کم میدانیم. چون سالها کتاب و رمانی در این زمینه ترجمه نشد و در حال حاضر هم هر سال 10 تا 12 کتاب ترجمه میشود.
خاکسار بر سخنان آزرم افزود: تازه آنهایی هم که ترجمه و چاپ میشوند، انتخابهای غلطی هستند چون آن طرف هم خوانده نمیشوند. پایان کتاب خیلی نهیلیتر، اما واقعبینانهتر است.
آزرم در ادامه سخنانش گفت: در سالهای دهه 80 خودمان که ارتباط فیلمبینهای ایرانی با فیلمهای سینمای آمریکا قطع شد، خیلی چیزها را از دست دادیم و خیلی از رمانها و آثار ادبی را ندیدیم. وقفهای که بین خواندن و دیدن ما افتاد، باعث شد از جریان روز آمریکا عقب بیفتیم. به همین دلیل با مواجهه با چنین رمانهایی گیج میشویم و از طریق فیلمهاست که آنها را پیدا میکنیم. اگر فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» برادران کوئن محبوب نمیشد، شاید هزار نفر هم در ایران این رمان را نمیخواندند. ظاهرا سینما در این روزگار دارد نقش واسطه ادبیات را برای ما بازی میکند.
نظر شما