اگرچه این نگرش در کشورهای توسعه یافته برای فهم نسبت فرهنگ و اقتصاد به مثابه یک رویکرد روش شناختی به بلوغ رسیده است، اما در کشورهای در حال توسعه از جمله کشور ما، در مراحل جنینی به سر می برد.
از این منظر، اقتصاد فرهنگ ناظر بر شناخت مناسبات و تعاملات بین حوزه های تولید و آفرینش، مصرف و بازار بوده و با استفاده از نظام آماری و جمع آوری و پردازش داده های اطلاعاتی، قادر خواهد بود دولت را در تخصیص و تجهیز مکفی اعتبارات فرهنگی از محل منابع عمومی یاری کرده و در اتخاذ شیوه های حمایتی و هدایتی مناسب به منظور تشویق و ترغیب مشارکت بخش غیردولتی در فعالیت های فرهنگی و افزایش سهم سرمایه گذاری افراد و بنگاههای فرهنگی و هنری در تولید و عرضه کالاها و خدمات فرهنگی در حوزه سیاستگذاری و برنامه ریزی هدایت کند.
اقتصاد فرهنگ با کشف روابط علی بین اقتصاد و فرهنگ و ارائه مدل کارآمد توسعه پایدار، راه را برای رونق و شکوفایی فرهنگی و هنری هموار می سازد و بیش از آنکه در صدد ارزیابی و قضاوت هنجاری از اقدامات و فعالیت های فرهنگی و هنری باشد، به دنبال تحلیل آثار اقتصادی این فعالیت ها و ارائه دانش کمی درباره عوامل مؤثر بر اقدامات، سیاستها، برنامه ها، فعالیت ها و مطلوبیت ها از زاویه هزینه- منفعت و تبیین محدودیت های حاکم بر عرضه و تقاضای کالاهای فرهنگی و هنری است.
برخی از تحلیل گران این حوزه بر این باورند که اقتصاد فرهنگ شاخه ای کاربردی از علم اقتصاد است. حیطه موضوعی اقتصاد فرهنگ را می توان کاربرد اصول، مفاهیم و نظریه های علم اقتصاد در جهت تبیین و تحلیل مسائل اقتصادی بخش فرهنگ و در نهایت ارائه خط مشی های سیاسی در جهت بهبود مدیریت اقتصادی فعالیت های فرهنگی دانست. همچنین اقتصاد فرهنگ می تواند به بررسی و تحلیل آثار و نقش فعالیت های فرهنگی در توسعه اقتصادی نیز بپردازد.
در تعریف دیگری آمده است: آنچه می توان اقتصاد فرهنگ نامید: توصیف و تحلیل ویژگی های مشهود عرضه و تقاضا و نیز ویژگی های رابطه متقابل عرضه و تقاضا در صنایع گوناگون تشکیل دهنده بخش فرهنگ است. محققان حوزه اقتصاد فرهنگ، به بررسی تقاضای اجتماعی محصولات فرهنگی، تغییر بودجه اختصاص یافته دولت به فرهنگ در اثر نوسانات اقتصادی، رشد و گسترش صنایع فرهنگی (مانند مطبوعات، کتاب، فیلم، سینما و تلویزیون) و تحولات سریع فناوری در این صنایع و نیز بررسی در زمینه سطح، نوع و کارایی یارانه های تخصیص یافته به بخشهای مختلف فرهنگ نیز توجه نشان داده اند.
به علاوه رویکرد نهادگرایی در اقتصاد که ویژگی قراردادی و تاریخی مقوله های اقتصادی را تبیین می کند، کمک فراوانی به تحلیل اقتصادی فرهنگ کرده است و اقتصاددانانی که به موضوع فرهنگ توجه نشان داده اند با پیگیری تحولات جاری در بخش فرهنگ مانند همگون شدن بین المللی برخی محصولات فرهنگی، استفاده از ابزار اقتصادی (مانند تحلیل هزینه- فایده و تحلیل تقاضا در بخشهای انتشاراتی) و کوشش در جمع آوری اطلاعات فرهنگی برای تحلیل های اقتصادی، موجب نزدیکی اقتصاد فرهنگ به استانداردهای اقتصاد شده اند. در زمینه اقتصاد فرهنگ و هنر در ایران چه در زمینه پژوهش و مطالعه و چه در زمینه تالیف و ترجمه کتاب، کارهای بسیار اندکی صورت گرفته است.
در حالی که با وجود جدید بودن عرصه اقتصاد فرهنگ، کشورهای پیشرفته تا حدودی توانسته اند به پرورش مبانی نظری این موضوع بپردازند و در زمینه فعالیت های فرهنگی و هنری نیز تجارب علمی فراهم آورند اما در ایران این موضوع هنوز مباحث اولیه نظری خود را می گذراند و با وجود این کارهای انگشت شماری در این حیطه انجام شده که هنوز جایگاه مهمی را در دستگاه های سیاستگذار و برنامه ریزی فرهنگی به خود اختصاص نداده است.
باید توجه داشت که خاستگاه اقتصاد در بینش الهی بر پایه توسعهی اخلاق است؛ یعنی اصل در اقتصاد توسعه اختیار و اخلاق است. در صورتی که در نظامهای مادی، اقتصاد بر پایه توسعه سود و سرمایه معنا میشود. در تعریف اقتصادِ فرهنگ، سه سطح را میتوان ملاحظه کرد: سطح محوری، سطح کلان و سطح خُرد.
اقتصاد فرهنگ در سطح خرد یعنی تخصیص منابع مالی به مقدورات و فعالیتهای پژوهشی، آموزشی و تبلیغیای که در جامعه صورت میگیرد. نکته بسیار مهم در اقتصاد فرهنگ این است که باید برای تخصیص منابع به این گروه از فعالیتها از الگوی مناسبی پیروی کرد و برای هر یک از حوزهها به تناسب همان حوزه هزینه صرف نمود.
امروزه، شاید یکی از دلایلی که باعث شده ما در مقوله فرهنگ و برنامهریزی فرهنگی دچار نابسامانی شویم همین مسئله تخصیص هزینهها در فرهنگ جامعه باشد، به این علت که فعالیتهای فرهنگی در جامعهی ما بر اساس یک الگوی مناسب اولویتبندی نشدهاند تا بر اساس آن الگو، امکانات مناسب را در اختیار گیرند.
در این شرایط، تفاهم موجود در جامعه که باید از سوی فرهنگ ناشی شود، از بین میرود و به حوزه فرهنگ زیانهای بسیاری وارد میشود. بنابراین، در نگاه ما به اقتصاد فرهنگ، نظامی که بر آن مبنا اولویتبندی صورت میگیرد، اهمیت بسزایی دارد. درنتیجه، مبنا و خاستگاهی که برای اولویتها در بخش فرهنگ در نظر گرفته میشود نیز بسیار مهم است.
اگر اولویتبندیها بر مبنای نظام سرمایهداری سامان یابد، قطعاً ماحصل آن درست عکس آن نتیجهای است که در ابتدا مدنظر بوده است؛ یعنی اگر در الگوی تخصیصی، نظام ارزشی را اصل قرار ندهیم، فعالیتهای فرهنگی به فعالیتهای ضدارزشی تبدیل خواهند شد. برای مثال، ممکن است سفارشهای کالاهای فرهنگی از سوی بخش اقتصادی صورت گیرد؛ یعنی هنر در خدمت اقتصاد شکل بگیرد و ابزاری در دست بنگاههای اقتصادی باشد تا آنها بتوانند سود و سرمایهداری خود را توسعه دهند. ولی میدانیم که این اولویتبندی با نظام ارزشی جامعه تناسبی ندارد.
نظر شما