۵ اردیبهشت ۱۳۸۴، ۹:۰۲

پاي درد دل‌هاي خانواده شهيد نيك بخش

پاي درد دل‌هاي خانواده جانباز شهيد نيك بخش ؛ از خدا خواستم كه كارم را به بنياد نيندازد

پاي درد دل‌هاي خانواده جانباز شهيد نيك بخش ؛ از خدا خواستم كه كارم را به بنياد نيندازد

از بنياد تهران واقعا بي حرمتي ديدم. نه تنها من كه خيلي از خانواده هاي ديگر مي آمدند آنجا مورد اهانت و تمسخر قرار مي گرفتند. خودم چند باري كه رفتم بنياد اصلا نتوانستم با ديدن اين مسائل تحمل كنم. از خدا خواستم كه كارم را به بنياد نيندازد.چون مي بينم با جانبازاني كه با زن و بچه و با چه وضعيت جسمي از شهرستان مي آيند، چه برخوردي مي‌شود.

 خانواده جانباز شهيد فرهاد نيك بخش در آخرين قسمت از گفتگوي اختصاصي گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر از رنج هاي ديگري مي‌گويند . رنج‌هايي كه تحملشان حتي از غم فقدان عزيزشان سخت‌تر و دردناك‌تر  است.

مادرشهيد :وقتي فرهاد از اسارت آمد بنياد جانبازان 15درصد به او داد و آنقدر خواهرش رفت و آمد و پيگيري كرد تا گفتند بيش از 35% نمي دهيم.حتي بنياد جانبازان به ما گفت:درصد مي خواهيد چه كار خواه ناخواه اين مي ميرد وقتي كه شهيد شد بعد وضعيت خانواده اش را بررسي مي كنيم.خواهرش بهتر مي تواند برايتان بگويد.

مهشيد نيك بخش(خواهر):حرف براي گفتن زياد است اما در مورد موضوع درصد كه مادرم اشاره كرد مسائل و برخوردهايي ديده ام كه حالا آدرس و مشخصات افرادي كه پيش آنها مي رفتم براي تعيين درصد جانبازي برادرم وچه برخوردهايي كه كردند را نمي گويم.بنياد جانبازان براي تعيين درصد خيلي اذيت كردند يعني راه راست را به من نشان نمي دادند و آدرس درستي كه من از كجا اقدام كنم و به كجا اين موضوع را ختم كنم به من نمي دادند.حقيقتا براي من كه خواهرش هستم بسيار سنگين بود كه ببينم برادرم جلوي چشمانم مثل شمع آب مي شود،بعد از اينهمه مشكلات فقط 15%آن هم به خاطر اسارت نه به جهت جانبازيش مي دهد.

 

به من گفتند:"خانم درصد مي خواهيد چه كار ؟ ايشان كه اول و آخرشهيد مي شود ، درصد را مي خواهيد چه كار؟ بالاخره يك چيزي براي زن وبچه اش مي گذارند كه بخورند"!اين حرفها خيلي زجرآوراست.

خواهر شهيد

خيلي جاها رفتم،يك بار وقتي به دفتر يكي از مديران بنياد رفتم و درخواستي را براي تشكيل كميسيون پزشكي ارائه كردم-ببينيد چگونه جواب مرا دادند- اين مدير با صراحت برگشت به من گفت:الان مشكل شما چيست؟جانباز كجاست؟گفتم:الان بيمارستان بستري است.گفت:مشكل دارو داريد؟گفتم:نه،مشكل دارو ندارد الان برادرم در بيمارستان است و من براي تعيين درصد آمده ام.گفت:"خانم درصد مي خواهيد چه كار ايشان كه اول و آخرشهيد مي شود درصد را مي خواهيد چه كار؟بالاخره يك چيزي براي زن وبچه اش مي گذارند كه بخورند"!اين حرفها خيلي زجرآوراست.

به مجتمع كوثر خيلي رفت و آمد كردم يكي از پزشكان آنجا بعد از اينكه اين 35% با تشكيل كميسيون ويژه تصويب شد-اين صحبتي كه مي كنم حتي در مصاحبه تلويزيوني برنامه گفتگوي خبري اخبار ساعت 22:30گفتم ولي اسم اين دكتر را قطع كردند ولي حالا هم اسم اين دكتر را خودم نمي گويم-خدا مي داند اين پزشك عضو كميسيون برگشت به من گفت":35%داديم.15%داشته20%هم ما داديم شد 35% . ولي بامنت!منت مي گذاريم به سرتان اين درصد هم بهش تعلق نمي گرفت!"حالا چه دليلي داشت نمي دانم.

مي گفتند صورت سانحه بياوريد! به من مي گفتند مدرك بياور. آقا من مدرك از عراق براي شما از كجا بياورم؟ ايشان در اسارت اين مسائل برايش پيش آمده، چطور صورت سانحه بياورم؟ جالب اينجاست كه اين اواخر به اسارت ايشان هم شك كرده بودند و گفتند از كجا معلوم كه اسير بوده؟كارت اسارتش را بياوريد و ما هم كارت اسارت ايشان را براي آنها برديم بعد گفتيم ديگر چه چيزي خدمتتان بدهيم!در حاليكه خدا شاهد است برادرم هيچ چيز از بنياد نمي خواست.

پزشك عضو كميسيون برگشت به من گفت":35%داديم.15%داشته20%هم ما داديم ، شد 35%ولي بامنت!منت مي گذاريم به سرتان،اين درصد هم بهش تعلق نمي گرفت!" 

مهشيد نيك بخش

من رفتم بنياد جانبازان رشت. آنجا پزشكي به نام آقاي دكتر اسدي هست -خدا خيرش بدهد-وقتي اسم نيك بخش را شنيد ، پرسيد: شما نسبتي با فرهاد نيك بخش داريد؟ و من گفتم خواهرشان هستم چون همسرشان نوزاد دارد نمي تواند پيگير كارهايشان باشد و من كارهايشان را انجام مي دهم.در آنجا متوجه شدم كه پاسخ مرا به عنوان خواهر جانباز درست نمي‌دهند. فكر مي كردند كه مي خواهم از مزايايي كه به يك جانباز مي دهند سوء استفاده كنم در صورتي كه من اصلا متوجه اين قضيه نشده بودم. بعدها فهميدم كه آنها چه فكري مي‌كرده‌اند.

آقاي دكتر اسدي به من گفت:فرهاد 7سال از اسارت آمده و حقش پايمال شده چرا هفت سال دنبال حقش نيامده؟گفتم:فرهاد اصلا خودش را جانباز نمي داند و نمي گويد جانبازم.گفت:نيامده،حقش پايمال شده و ديگران حقش را مي خورند.گفتم:برادرم اصلا در حال خودش نيست و ما دنبال كارهايش هستيم . اگر در حال خود بود اصلا ما جرأت نمي كرديم چنين كاري انجام دهيم و نمي گذاشت همين 20%را هم بگيريم.

كلا از بنياد تهران واقعا بي حرمتي ديدم. نه تنها من كه خيلي از خانواده هاي ديگر مي آمدند آنجا مورد اهانت و تمسخر قرار مي گرفتند.جانبازان اعصاب و روان مي آمدند آنجا- بايد كار اينها را زودتر انجام دهند- مواقعي مي شد كه عصبي مي‌شدند وفرياد مي زدند . خب اينها دست خودشان نيست و زود عصبي مي شوند؛خدا مي داند كه چه برخوردي مي‌كردند. اينها را به تمسخر مي گرفتند و كارشان را راه نمي انداختند!

كلا از بنياد تهران واقعا بي حرمتي ديدم. نه تنها من كه خيلي از خانواده هاي ديگر مي آمدند آنجا مورد اهانت و تمسخر قرار مي گرفتند.
به هر حال گذشت . فرهاد هم به اينجا رسيد ان شاءالله خدا قبول كند.بخواهم بگويم كه در اين يكسال چه بر ما گذشت بسيار است اما هر مطلبي گفته ام بدون اغراق بوده و واقعيت را گفته ام.

خدا مي داند يك آقايي در مجتمع كوثر هست كه چقدر ما را اذيت كرد.به ما مي گويد از تهران بيمارتان را ببريد اردبيل چون از تهران آسايشگاه اردبيل را به ما داده اند!آخر ما كه در اينجا هستيم حداقل درگيلان يك آسايشگاه به ما بدهيد. به او گفتم:زن و بچه ومادر وپدرش اينجا هستند برويم اردبيل!؟به من گفت:اعصاب و روان هست.گفتم:نخير اين اعصاب و روان نيست،مشكلش فرق مي كند.

ما تا سال گذشته هم مشكل آسايشگاه داشتيم الان كه حال فرهاد وخيم تر شده ديگر چيزي نگفتند تا همين چندوقت قبل مرتبا ًگوشزد مي كردند كه شما بايد بيمارتان را به آسايشگاه ببريد.

خدا مي داند كه براي همين 20%  يكسال من دويدم و يكسال رفتم و آمدم.مشكل من تنها نيست امثال برادر من چطور ثابت كنند چه بر سرشان آمده؟برخوردشان واقعاً توهين آميز است.از يك دكتر چه توقعي داريم؟دكتري كه برمي گردد به من مي گويد ما با منت درصد به برادرت مي دهيم اين خيلي حرف سنگيني است چطور مي توانيم تحمل كنيم.

حقيقتاً من نتوانستم ساكت باشم و به آن دكتر گفتم:برادرمن و امثال برادر من بودند كه شما پشت ميزتان نشسته ايد اگر برادر من و امثال ايشان نبود شما مديرعامل و فلان مسئول بوديد؟جانبازاني بودند كه بنياد جانبازاني به وجود آمد.به هر حال گذشت . فرهاد هم به اينجا رسيد ان شاءالله خدا قبول كند.بخواهم بگويم كه در اين يكسال چه بر ما گذشت بسيار است اما هر مطلبي گفته ام بدون اغراق بوده و واقعيت را گفته ام.

مادر شهيد :زماني كه از اسارت آمد و رفت سپاه يكروز به من گفت مي خواهم شما را بيمه كنم من وپدرش خيلي خوشحال شده

هر موقع كه مي گفتند بياييد بنياد فلان چيز را بگيريد از خدا مي خواستم مرگ مرا برساند كه من اينجا ها نروم؟ وقتي فرهاد آمد گفتم خدايا رضايم به رضاي تو ديگر پايم از اينجا ها كوتاه شد.

مادر شهيد نيك بخش

بوديم كه پسرمان مي خواهد ما را بيمه كند گفت :عيد دفترچه بيمه را به شما مي دهم گذشت دو سال بعد زماني كه مغازه پدرش راه افتاد.يكروز آمد به من گفت:مادر اجازه بدهيد بيمه شما را باطل كنم گفتم:مادر چرا مي خواهي اين كار را بكني؟گفت:پدرم ديگر مي‌تواند يك لقمه نان در آورد كه با هم بخوريد اين يك چيز اضافي روي دوش دولت است. گفتم:مادر پدرت ديگر پير شده يكروز كار مي كند يك روز نمي تواند اگر تو ما را بيمه نكني كسي ديگر بيمه مان نمي كند.گفت:پدرم الان مغازه دارد ديگر بيمه تحت تكفل من لازم نيست.

منظورم از گفتن اين حرف  اين است كه ببينيد تا چه حد همه چيز را با دقت حساب مي كرد و نمي گذاشت ذره اي حق كسي اين طرف يا آن طرف شود. مي‌خواهم ببينيد كه او كوچكترين چشمداشتي نداشت . حتي از دولت يا حتي از بنياد .آنوقت اين برخوردها را مي كنند. 

سيده زهرا سبطي(همسر شهيد):مواردي بود كه خودم دنبال كارهاي همسرم مي رفتم هرچند كه بيشتر خواهرشان پيگيري مي كردند اما از اين ناراحت هستم چرا جانبازان بايد دنبال حق و حقوقشان بروند؟خيلي براي من سخت بود چرا بنياد گروهي،تيمي را براي پيگيري مشكلات جانبازان تشكيل نمي دهد؟اين مركزنيروي انساني كم ندارد.

مهشيد نيك بخش: اصلا اين چند سال چه كسي به برادرم سر زد؟ به جز دانشجويان،دانش آموزان و افراد شخصي كه خودشان مي آيند از مسئولين كسي را ما آنجا نديديم.

يك بار يك آقايي آمده بود گفت:اين جانبازان از خانواده شما نيستند بلكه از خانواده ما هستند .حالا خانواده اش كجاست؟گفتيم:تهران هستند گفت:سه روز ديگر براي عرض ادب خدمت خانواده مي رسيم.هنوز كه هنوز است رفته است كه سه روز ديگر بيايد!

روز جانباز يك شاخه گل نرگس يا رز مي گذارند آنجا اين ديدار جانباز شد.آن روز بياييد با خانواده جانباز صحبت كنيد پاي درد و دل آنها بنشينيد.

همسر شهيد :خدا را شكر مي كنم كه نياز مالي نداريم و الحمدلله سپاه از لحاظ مادي حقوق همسرم را پرداخت مي كند و ما هم اصلا دنبال حقوق و مستمري بنياد نرفتيم و خداوند خيلي به من عنايت داشت كه من از اين جهت آرامش روحي دارم و خود فرهاد هم راضي نبود كه من دنبال اين مسائل به بنياد جانبازان بروم.

اما خانواده هاي ديگر جانبازان را مي بينم كه چطور براي يك لقمه نان در بنياد بايد اين طرف و آن طرف بروند. اينها عزيزانشان به اين صورت سلامتيشان را از دست داده اند و الان بايد براي دارو،مدرسه و مسائل مالي به اين وضع بيفتند؟نمي دانم جانبازان ديگر چطور زندگيشان را مي گذرانند.

همسر شهيد:خودم چند باري كه رفتم بنياد اصلا نتوانستم با ديدن اين مسائل تحمل كنم. از خدا خواستم كه كارم را به بنياد نيندازد.چون مي بينم با جانبازاني كه با زن وبچه وبا چه وضعيت جسمي از شهرستان مي آيند، چه برخوردي مي‌شود.

مهر: آيا تا به حال اين نكته را به مسئولين بنياد جانبازان گفته ايد؟

همسر شهيد: اگر بگوييم تنها ديوار صداي ما را مي شنود!

مادر شهيد:زماني كه فرهاد در اسارت بود هر چند ماه يكبار مي گفتند بياييد بنياد شهيد تا يك مقدار ارزاق بگيريد يكبار كه رفتم ديدم چطور ما را نگاه مي كنند انگار آمده ام گدايي و اينكه يك چيزي به من مي دهند كه تا امشب بخورم ونميرم.مي گفتم خدايا يا مرگ مرا برسان يا بچه مرا برگردان.يعني هر موقع كه مي گفتند بياييد بنياد فلان چيز را بگيريد از خدا مي خواستم مرگ مرا برساند كه من اينجا ها نروم حالا بچه ام برود اسيري من به جايي برسم؟وقتي فرهاد آمد گفتم خدايا رضايم به رضاي تو ديگر پايم از اينجا ها كوتاه شد.

مادر و پدري هم نبوديم كه دنبال اين باشيم كه حالا بچه ام رفته اسارت ما فلان چيز را يا فلان مبلغ را از مردم بگيريم چون اين حقمان است اصلا و ابدا.هفت سال كه بچه ام اسير بود نامه مي فرستادند كه چرا نمي آييد فلان چيز را بگيريد من واقعا ناراحت مي شدم. 4سال هست كه فرهاد بيمارستان است باز رضايم به رضاي خدا.

کد خبر 175380

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha