به گزارش خبرنگار مهر، بیژن عبدالکریمی در کانال تلگرامی خود سه شنبه شب، ۲۵ خردادماه ۱۳۹۵، نشستی را به بهانه چهلمین سال درگذشت «هایدگر»، از ساعت ۲۲ الی ۲۳، ترتیب داده است.
همچنین یاداشت زیر به منزله پیش زمینه بحث منتشر شده است که از نظر می گذرد؛
دیدگاه های اساسی و آرای محوری مارتین هایدگر چیست؟ تفاوت های بنیادین این متفكر آلمانی با سایر اندیشمندان غربی در كجاست؟ چرا و به چه دلیل وی تا سر حد شأن و مقام یک فیلسوف مؤسس و یک متفکر طراز اول، هم چون افلاطون، ارسطو، کانت و هگل ارتقا یافته است؟ آیا براستی شأن و مقامی که بسیاری از جهانیان، از جمله برخی از معدود صاحبنظران ایرانی برای وی قائلند، امر گزافی و بیوجه و ناشی از نوعی شیفتگی و دلسپردگی بلادلیل و مبالغه آمیز است؟
مثل هر متفكر بزرگ دیگری، به هایدگر نیز از جنبه های گوناگونی میتوان نظر كرد. اندیشه متفكران بزرگ همچون اقیانوس عظیمی است كه از زوایای گوناگونی می توان به آنها نزدیك و در درون آنها غوطه ور شد. اما در اینجا و با توجه به مخاطبان بحث در یك نشریه یا سایت عمومی، شاید مناسبترین منظر این باشد كه گفته شود هایدگر نیز مثل هر متفكر دیگری خواهان پاسخگویی به مسائل و بحران های تاریخی و تمدنی جامعه و فرهنگ خویش بود. او نیز، به تبعیت از نیچه، بحران نیهیلیسم دوران مدرن را با تمام پوست و گوشت و استخوان خویش درك و لمس كرد و خواهان مواجهه با این بحران بود.
البته این نكته اختصاص به هایدگر نداشته و ندارد و بسیاری از متفكران غربی، به خصوص آنان كه در سنت فلسفه به اصطلاح قارهای یا اروپایی می اندیشند، خواهان مواجهه با بحران نیهیلیسم دوران مدرن بوده و هستند. برای مثال، هوسرل نیز به طرح مسألهبحران در علوم اروپایی و جامعه و تمدن غربی می پردازد و در كتاب بحران علوم اروپایی و پدیدارشناسی استعلاییخواهان نشان دادن راه برونشدی از بحران نیهیلیسم دوران جدید و عقلانیت مدرن غربی است.
شاید گفتن و باور كردنش دشوار باشد، اما حتی نئوپوزیتیویست ها و اعضای حلقه وین نیز بحران را احساس می كردند و در واقع نقد آنان از متافیزیك و دشمنی با مابعدالطبیعه و بی معنا خواندن فلسفه، بخشی از پاسخ آنان به بحرانی است كه احساس می كردند. آنان تصور میكردند شاید با مرگ متافیزیك و سیطره تفکر علمی و پوزیتیویستی، که خود بخشی از ریشههای بحران بود، بحران تمدن غربی التیام یابد.
لیكن تفاوت بنیادین و شاخصهاصلی تفكر هایدگر در این امر نهفته است، در حالی كه اكثر متفكران غربی می كوشند در درون سنت تفكر متافیزیكی به یافتن پاسخی برای بحران نیهیلیسم مستتر در عقلانیت مدرن و تفكر تكنولوژیك نایل آیند، هایدگر به نقد بنیادین و رادیكال تفكر و سنت متافیزیكی می پردازد و پاسخ بحران را در مسیر تفکری خارج از سنت تفكر متافیزیكی دنبال می كند.
همین امر وصفی دوگانه را به تفکر هایدگر می بخشد: الف. تلاش او به منظور نقد رادیکال و بنیادین سنت متافیزیک غربی، یعنی نقد سنت تاریخی و بستری که عقلانیت جدید و مدرنیته از آن ریشه و قوام گرفته است، هایدگر را تا سر حد رادیکالترین نقادان عقلانیت جدید و مدرنیته قرار می دهد، تا آنجا که انتقادات متفکرانی چون رومانتیست های آلمانی، مارکس، فروید، فرانکفورتیان و حتی نیچه (علیرغم عظمت همه این انتقادات) در قیاس با انتقادات ریشهای و بنیادین هایدگر، نوعی حرکت در سطح و بیتوجه به ریشهها به نظر میرسد. ب. تلاش هایدگر به منظور امکان نیل به نحوهای تفکر غیرمتافیزیکی و گسست از سوبژکتیویسم متافیزیکی، زمینه های رجوع به سنن فکری و فرهنگی غیرمتافیزیکی، یعنی سنن شرقی را فراهم می آورد.
اندیشیدن به امکان گسست از متافیزیک، در جهانی که تحت سیطره تام و تمام تفکر متافیزیکی است، امری است که به هایدگر در تاریخ فلسفة غربی جایگاهی یگانه و ویژه می بخشد.
در ادامه سخن درباره شاخصه های اصلی تفكر هایدگر باید اضافه کرد كه در همین راستای مواجهه با نیهیلیسم غربی است كه هایدگر به نقد بنیادین سوبژكتیویسم مستتر در تاریخ تفكر متافیزیكی پرداخته، به تخریب ریشه ای سوبژكتیویسم دكارتی مبادرت میورزد و تصور دكارتی از انسان، جهان و نسبت آن دو با یكدیگر را به نحو كامل ویران ساخته، بر ثنویت سوبژهابژه دكارتی غلبه می كند. این در حالی است كه سایر متفكران غربی، كم وبیش اسیر تفكر متافیزیكی به طور عام و سنت اندیشه دكارتی به طور خاص هستند.
برای مثال، هوسرل را در نظر آورید كه علیرغم همه تلاشهای ژرفش در پدیدارشناسی استعلایی برای گذر از نیهیلیسم، چگونه هنوز اسیر تفكر و ثنویت دكارتی است. همین نكته، یعنی گذر از سوبژكتیویسم متافیزیكی و غلبه بر آن مهمترین شاخصه تفكر هایدگر است كه وی را تا حدود بسیار زیادی تا سر حد «متفكری از تبار دیگر» ارتقا می بخشد.
تأثیرگذاری هایدگر بر فلسفه غرب را چگونه باید ارزیابی کرد؟در اندیشیدن به این پرسش واژه «تأثیرگذاری» را حداقل در دو سطح گوناگون می توان فهمید. گاه مرادمان از «تأثیرگذاری»، تأثیر بر حوزه های گوناگون مطالعاتی است. به این اعتبار، بی شك اندیشه های هایدگر در حوزه های گوناگون مطالعاتی همچون خود فلسفه، پدیدارشناسی، هرمنوتیك، تفسیر متون مقدس، فلسفه دین، فلسفه هنر، فلسفه ذهن، فلسفه علم، مباحث مربوط به اكولوژی یا بومشناسی و محیط زیست، بحث از هوش مصنوعی و... تأثیرگذار بوده است.
لیكن واژه «تأثیرگذاری» در این پرسش را در معنای دیگری نیز می توان فهمید و آن اینكه آینده تفكر غربی با اندیشه هایدگر چه نسبتی دارد و هایدگر تا چه حد بر مسیر تفكر غربی تأثیرگذار خواهد بود. یقیناً پاسخ قطعی به این پرسش در حال حاضر بسیار زود است، با این وصف، از هم اكنون می توان تأثیرگذاری هایدگر را بر غالب متفكران پسامدرن و ایده ها و اندیشه های اساسی پست مدرنیسم در نقد عقلانیت جدید احساس كرد تا آنجا كه میتوان هایدگر را یكی از آباء معنوی پست مدرنیسم تلقی كرد، بی آنكه این سخن ضرورتاً به این معنا باشد كه هایدگر خود متفكری «پست مدرن» به معنای رایج لفظ است.
به هر تقدیر، پاره ای از متفكران پست مدرن اظهار داشته اند كه مسیر آینده تفکر و تمدن غرب از طریق تعیین تكلیف متفكران غربی با اندیشه هایدگر تعیین خواهد شد. این سخن بسیار قابل تأمل است. در روزگار ما دیگر نمی توان هایدگر را نادیده گرفت. نادیده گرفتن، استهزا، ضدیت یا نقدهای مبتذل سیاسی نسبت به هایدگر، یعنی همان رویکردهایی که در جامعه ما ایرانیان دیده می شود، نشانگر وجود و سیطره وجوه غیرفلسفی و پوپولیستی در جامعه شبه روشنفکری، شبه دانشگاهی و حتی شبه فلسفی ماست.
نظر شما