پیام‌نما

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‌اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ‌اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ‌اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * * * و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‌های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانه‌های [قدرت، لطف و رحمت] خود را برای شما روشن می‌سازد تا هدایت شوید. * * * معتصم شو به رشته‌ى يزدان / با همه مردمان با ايمان

۲۴ آبان ۱۳۸۲، ۱۲:۵۸

مهر تابان(3)

دكتر احمد احمدي : علامه طباطبايي در تصحيح و نقد همواره ادب علمي را حفظ مي كرد

دكتر احمد احمدي : علامه طباطبايي در تصحيح و نقد همواره ادب علمي را حفظ مي كرد

حجت الاسلام دكتر احمد احمدي استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران يكي از شاگردان علامه طباطباي، در متن زير كه از كتاب « نظري به زندگي و برخي آراي علامه طباطبايي» انتخاب شده است از روحيات وارسته و تاثيرگذار ايشان سخن گفته است .

                                                          

      

دكتر احمد احمدي درباره ويژگي هاي اخلاقي علامه طباطبايي چنين مي گويد:  تاثيري كه علامه طباطبايي بر روح ما و بر تمام زندگي علمي و اجتماعي شاگردانش گذاشت،  بسيار بود و بنده قطره اي و فردي ناچيز بودم كه شايد استعداد و شايستگي نداشتم ،آنچنان كه مي بايست از محضر استاد استفاده كنم ولي همان مقدار ناچيز، كه در حد من ناتوان بود، بسيار اثر بخش بود. بنده نمي توانم راجع به فضايل ايشان صحبتي كنم. فقط به چند مورد اشاره مي كنم. از خصال و ويژگيهاي اخلاقي استاد، دو نكته را به عنوان مثال ذكر مي كنم كه شايد ان شاالله سرلوحه كار ما قرار گيرد .


نكته اول دلبستگي ايشان به اهل بيت (ع) بود و در حقيقت ولاي اهل بيت (ع) براي ايشان به منزله يك شمع شب افروز شبستان زندگي بود. نسبت به اهل بيت (ع) بخصوص نسبت به اميرالمومنين (ع) تا سرحد عشق دلبستگي داشتند. هيچ به خاطر ندارم كه از اسم هر يك از ائمه بدون اداي احترام گذشته باشند. در مشهد كه همه ساله مشرف مي شدند و تابستان را آنجا مي ماندند، وقتي وارد صحن حرم حضرت رضا(ع) مي شدند بارها كه در خدمتشان بودم، مي ديدم كه دستهاي مرتعش را روي آستانه در مي گذاشتند و با بدن لرزان از جان و دل آستانه در را مي بوسيدند. گاهي كه از محضرشان التماس دعايي درخواست مي شد مي گفتند : برويد از حضرت بگيريد. ما اينجا كاره اي نيستيم؛ همه چيز اينجاست. با هر كسي كه اندك بي مهري اي نسبت به خاندان پيغمبر و مقام ولايت داشت، آشتي ناپذير بود.


از اشتباهات علمي اشخاص، فراوان مي گذشت و در تصحيح و نقد آنها همواره ادب علمي را حفظ مي كرد، اما در مقابل افرادي كه به مقام ولايت اهل بيت (ع) تا اندازه اي سرسازگاري نداشتند نمي توانست ساكت بماند و به هر نحوي كه بود سخن را مي گفت. اين شيوه برخورد در آثار كتبي وي مشهود است، اما در محضر خيلي صريح تر و مشهودتر از اين بود.


شبهاي ماه رمضان در جاهايي كه مجالس روضه بود شركت مي كردند وگاهي تا ساعتها مي نشستند و نسبت به مقام شامخ ولايت آن شيفتگي و دلبستگي را با تمام وجود ابراز مي كردند. غالبا در مجالس روضه و مرثيه روزهاي جمعه شركت مي كرد و گاهي زار زار گريه مي كرد به طوري كه تمام بدنش مي لرزيد و از چشمهاي درشت وجذابش اشك سرازير مي شد وبي گمان بسياري از موفقيت هايي كه داشت مولود همين خصلت بود. دلباختگي، شيفتگي وعلاقه وي نسبت به خاندان پيغمبر تا حدي بود كه كتاب و علم را در مواردي كه مصيبت و مرثيه و امثال آن بود، يكسره به يك سو مي نهاد.


تمام ليالي ماه رمضان را تا صبح بيدار و مشغول عبادت و نوشتن بود و بعد ازعبادات سحر، هنگام طلوع آفتاب تا بعدازظهر را به استراحت مي پرداخت. اين خصلت شيفتگي به خاندان عصمت در بسياري از شاگردان ايشان تا آنجا كه من مي شناسم آگاهانه و يا ناخودآگاه وجود دارد و اميدوارم براي همه شيفتگان خاندان پيغمبر و از جمله خود ما سرمشقي باشد كه چراغ دلها، يعني ولاي اهل بيت (ع ) به همان صورت كه از اين اعاظم در قول و عمل به ما رسيده، در ما هم فروزان نگهداري و به آيندگان به ميراث سپرده شود.

                                                              


نكته ديگري كه در نظر استاد اهميت بسيار داشت، تربيت شاگرد بود كه بخصوص براي اهل فضل و كساني كه در رشته تعليم و تربيت كار مي كنند كمال اهميت را دارد. وي نسبت به تربيت شاگرد خصوصا در زمينه معارف و حقايق قرآني و استدلالي، شيفتگي عجيب داشت و آمدن ايشان از تبريز به قم به همين منظور بود. در بدو ورود به قم ، چون مجتهد بودند درس خارج مي دادند و فقه و اصول تدريس مي فرمودند، ولي بعدا براي اينكه نسبت به تدريس مسائل عقلي و تفسيري احساس ضرورت كردند، دست از تدريس فقه و اصول كشيدند وراه مرجعيت را كنار گذاشتند وبه تدريس اين قبيل مسائل پرداختند.


در برخورد با شاگرد، سبك و شيوه خاصي داشتند و اصلا تحكيم فكر در كار نبود. اگر مسئله اي مطرح مي شد، ايشان نظر خود را مي گفتند و بعد مي فرمودند اين چيزي است كه به نظرمان رسيده است. شما خودتان فكر و بررسي كنيد و ببينيد تاچه اندازه مورد قبول است و بدين ترتيب به شاگردان ميدان تفكر مي داد. در عين حال همواره سعي داشت به هر شاگردي و در هر مجمعي متناسب با درك و استعداد و كشش آنها مطلب القا كند. از مسائلي كه امكان داشت مطرح كردن آنها ايجاد اختلاف و تفرقه كند و يا احيانا موجب انحراف فكر شود، جز با خواص خويش با اشخاص ديگر سخن نمي گفتند.


همواره تاكيد مي كردند كه دين و عقل با هم سازگاري دارند. درجايي كه فكرمان از عهده فهم بعضي از مسائل برنيايد، در آنجا حقيقت ديني را پذيرفته، استدلال عقلي را به يك سو مي نهيم. در مورد معاد جسماني يا معاد روحاني و عقلاني نظرشان اين بود كه اگر ما در مواردي نتوانستيم حقيقتي را درك كنيم. تابع محض قرآن كريم و دين خواهيم بود و در حقيقت پاي عقل را در برابر وحي، مستحكم و قويم و متين نمي دانستند تا بتوانند درجايي كه يك سلسله جزئياتي كه دين درباره آنها نظر دارد، اماعقل از عهده فهم آنها بر نمي آيد، مداخله نمايد؛ اين نكته در تفسيرالميزان بسيار مشهود است. بنابر اين با تمام علاقه و احترام خاصي كه نسبت به هر دو رشته (دين و عقل) داشت و با اينكه با تمام وجود از حقانيت عقل دفاع مي كرد، مانند ابن رشد و امثال او نبود كه گاهي نسبت به حقايق ديني بي مهري كنند، بلكه حد هر كدام را حفظ مي كرد و حدود كاربرد عقل، علم، دين، عرفان و نظاير آنها را كاملا مشخص و معلوم مي نمود و در حقيقت يكي از شيوه هاي بسيار برجسته و ارجمند ايشان تفكيك حدود وظايف اينها بود. در نظر ايشان دين در حوزه عقل وارد نمي شود و عرفان و عقل و استدلال هر كدام جاي مخصوص خود را دارد. در هيچ جا مسائل عرفاني را با مسائل فلسفي مخلوط نكرده اند و مثلا در تفسيرالميزان، بحث اسماي حسناي خداوند، در قرآن كريم در سوره اعراف، با توجه به روايات، بررسي و به سبك بسيار ارزنده و خوبي ارائه شده است كه شايد تاكنون كسي تا اين حد در اين مورد سخن نگفته باشد. مع الوصف با وجود آنكه اين مطلب جاي تاخت و تاز مركب عرفان است ولي هيچ گاه اين كار نشده و حد قرآني بحث، كاملا محفوظ مانده است.


استاد به ديوان حافظ و اشعار آن علاقه خاصي داشتند و بعضي اوقات وقتي در محضرشان يكي از اشعار والاي حافظ خوانده مي شد، ايشان آن را تفسير مي كردند، ولي باز هم حدود را كاملا حفظ مي كردند تا عرفان، عرفان باشد و فلسفه، فلسفه. به ياد دارم كه ايشان مي فرمودند  مدتها بود كه براي من مسئله رابطه واجب و ممكن خوب روشن نبود و با اينكه مي دانستم واجب الوجود، واجب الوجود است و ممكن الوجود، ممكن الوجود؛ رابطه اين دو با همديگر مبهم بود تا اينكه به اين غزل حافظ برخورد كردم و مطلب برايم روشن شد:

                       پيش از اينت بيش از اين انديشه عشاق بود          مهرورزي تو با ما شهره آفاق بود
                       ياد باد آن صحبت شبها كه با نوشين لبان           بحث سر عشق و ذكر حلقه عشاق بود
                      سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق, چه شد           ما به او محتاج بوديم, او به ما مشتاق بود


و دانستم كه به هر حال وجود سراپا نياز ممكن، هر چند به هر حال وجود است، وابسته به اشتياق و عشق واجب الوجود به ممكن الوجودم است و يا بارها غزل معروف :
                                      الا اي آهوي وحشي كجايي     مرا با توست چندين آشنايي
                                دو تنها و دو سرگردان دو بي كس  د و دامت كمين از پيش و از پس


را مي خواندند و آن را بر اساس موازين عرفاني بسيار خوب معني مي كردند و همواره شديدا تحت تاثير اين ابيات قرار مي گرفتند.

کد خبر 37424

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha