۲ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۱۳

به دانش‌آموزانم وابسته شدم

از پولدارها کمک خواستم؛ مرا ریپورت کردند!

از پولدارها کمک خواستم؛ مرا ریپورت کردند!

«مصطفی طالبی» معلم خوش ذوق روستای عادل آباد شهرستان سبزوار است که در صفحه اینستاگرامش از کلاس درس چندپایه‌ای‌ و شیرین بچه‌های یکی از نقاط محروم کشور می‌نویسد.

مجلهمهر: اگر خبر تلخ فرورفتن مداد برسریک دانشآموز کرمانی در اثر تنبیه معلمش در یکی از مناطق محروم استان کرمان از تلخترین خبرهای هفته گذشته بود باید بدانیم معلمهای خوش ذوق مهربان زیادی وجود دارند که با لبخند و محبتشان از تلخی محرومیت کلاسهای درسشان میکاهند، تا بچههای معصوم و آفتاب سوخته روستاهای مناطق محروم کشور در کلاسهای انشاء آرزوهای بزرگ بزرگ بکنند و دلشان بخواهد دوباره «علم» را به جای «ثروت» انتخاب کنند. «مصطفی طالبی» معلم جوان روستای عادل آباد شهرستان خوشاب سبزوار است که تبدیل به دلخوشی این روزهای بچههای کرد زبان پایه اول و چهارم مدرسه شهید عاشقی شدهاست. معلمی که در اولین سال تدریس خود هر روز مسیر ۸۰ کیلومتری خانه تا روستا را با ماشین طی میکند و میخواهد همه توانش را برای دانش آموزانش به کار گیرد. به بهانه صفحه قصههای آقای طالبی از بچههای مدرسهاش که به آنها «بچههای آسمان» میگوید با او گفتگو کردیم تا از کلاس درسش بیشتر بدانیم.

روز اول معلمی استرس داشتم

به خودش میگوید «معلم درپیت» و این کلمه را مثل یک امضا پای همه پستهایش هشتگ میکند. اما بچههای کلاس نظرشان هیچ شبیه آقای معلم نیست. «مصطفی طالبی» متولد ۱۳۷۲ در سبزوار است. اما حال و هوای روستا را بسیار دوست دارد و میگوید تعطیلاتش را همیشه در روستا میگذراند. اولین بار که کنکور میدهد فیزیک قبول میشود اما وقتی میفهمد به روحیهاش نمیخورد دوباره کنکور میدهد و این بار در دانشگاه فرهنگیان آموزش ابتدایی میخواند تا بعد از ۴سال درس خواندن؛ مهر امسال برای اولین بار کت و شلوار معلمی بپوشد و سرکلاس درس برود:«بعد از لیسانس به اداره آموزش و پرورش شهرستان خوشاب معرفی شدم. یک روستا بیشتر نمانده بود و من باید همانجا برای درس میرفتم. اول خیلی میترسیدم. هم به خاطر اینکه مدارس شهر با روستا خیلی تفاوت دارد و هم اینکه نمیدانستم بچهها و خانوادههای روستا مرا میپذیرند یا نه! برای همین  روز اول برای اینکه از استرسم کم شود با بچهها فقط حرف زدم.»

برای جمع آوری کمکهای مردمی کارهای عجیبی کردم

آقای طالبی در سومین روزی که به کلاس درس میرود به این فکر میکند که چطور میتواند از زخم محرومیت دانش آموزانش کم کند. برای همین به فکر جمعآوری کمکهای مردمی میافتد و روشهایی را امتحان میکند که به گفته خودش به عقل جن هم نمیرسد:« من از روز سومی که وارد مدرسه شدم دنبال این بودم که پای خیرین را به مدرسه باز کنم. یک روز سایت دیوار را باز کردم و رفتم داخل خرید و فروش ماشینهای ۵۰۰ میلیون تومانی و شمارههایشان را در آوردم و همه را به اسم ماشینهایشان ذخیره کردم. بعد یک فایل گیف با عکسهای مدرسه درست کردم و چیزهایی که لازم داشتیم را در یک متن نوشتم و در تلگرام برایشان فرستادم. آنها هم لطف کردند و مرا ریپورت کردند. فقط یک خانمی از بین آنها قبول کرد که هزینه کتاب کمک درسی بچهها را تامین کند که وقتی فردای آن روز دوباره پیام دادم ایشان هم مرا ریپورت کرد و تا مدتی نمیتوانستم پیام بدهم. بعد از آن در اقوام به فکر جمعآوری کمک شدم که مقدار کمی جمع شد. دوباره سایت دیوار رفتم و این بار خودم آگهی دادم و بازهم اتفاقی نیفتاد. بعد رفتم در داخل کانالهای مذهبی و به ادمینهایشان پیام دادم که یکی از روحانیون مشهور در اینستاگرام لطف کرد و در صفحه و کانالش گذاشت که به لطف ایشان خیلی کمک جمع شد. آنقدر که توانستیم برای بچهها دستشویی بسازیم؛ یک دستگاه کپی رسید؛ تخته وایت برد آمد و حتی یک خانمی برای همه بچهها کفش خرید.»

در حق بچههای روستا بیعدالتی میشود

آقای معلم دل پری دارد از بیعدالتیهایی که گریبان دانش آموزانش را گرفتهاست. بیعدالتی که نمیگذارد بچههای روستا مثل باقی بچهها جا برای پیشرفت داشته باشندبی عدالتی از همین هزارتومانیهایی که برای بچههای روستا زیاد است و بچههای شهر و خانوادههای کمی پولدارتر میتوانند پرداخت کنند شروع میشود. چندسال پیش وقتی کلاس کنکور عربی رفتم. معلممان هر تست کنکور را که بررسی میکرد و تکنیکش را توضیح میداد میگفت یادداشت کنید در کتاب نیست. آخر صدای من در آمد و گفتم اگر اینطور است تکلیف بچههای روستایی که نمیتوانند کلاس کنکور بخرند و خرید کمکدرسیهای ۳۰هزارتومانی برایشان سخت است چه میشود؟ این نابرابری باعث میشود بچههای روستایی هرچقدر هم تلاش کنند نتوانند کنکور را خوب بدهند و بقیه بچهها رتبه میآورند. آن وقت درس خواندن برایشان سخت میشود و هرمدرکی بگیرند دوباره بیکار به روستا باز میگردند. ما اینجا دانش آموزی داشتیم که خانوادهاش یک نامه برای بهزیستی برده بود تا بتواند ۱۰ هزارتومان برای پرداخت پول کتاب درسی بگیرد. بچههای روستا اغلب چندپایه هستند ولی به همان میزان سرکلاس هستند که یک دانش آموز در کلاس تک پایهای سرکلاس مینشیند. این بی عدالتیاست.‌ اگر جلوی این ناعدالتی از همینجاها گرفته شود خیلی از مشکلات حل میشود.»

بچهها نمیتوانند بیشتر از ابتدایی بخوانند

در روستایی که حتی خط تلفن ندارد و بچهها هیچ تصوری از اینترنت ندارند آقای طالبی از آنها عکس میگیرد تا بچههای آسمانی کلاسش را به مخاطبان صفحهاینستاگرامش معرفی کند. بچههای مدرسهای که هرچقدر آرزوهای بزرگ داشته باشند سهمشان از درسخواندن فقط ۶ سال است و آینده پیش رو هیچ شباهتی به آرزوهایشان ندارد:« یکبار موضوع انشاء به بچهها گفتم که دوست دارند چه کاره شوند. مهتاب در انشاء نوشته بود دوست دارد دکتر شود. اما پدرش گفته است نمیتواند بیشتر از کلاس ششم بخواند چون روستا برای دوره بعد تحصیلی مدرسهای ندارد و برای ادامه باید ۱۲۰ کیلومتر طی کند تا به یک مدرسه شبانه روزی برود. برخی از خانوادهها هم بهانه میآورند که چون معلمها مرد هستند به دخترها اجازه نمیدهند سرکلاس بیایند اما این بهانه اصلی نیست. آنها نمیخواهند و حتی نمیتوانند هزینه کنند. زهرا یکی از بچه درسخوانهای کلاس است که او هم دوست دارد دکتر شود اما چند وقتی است نظرش عوض شده و دوست دارد خیاط شود. ایوب دوست دارد فوتبالیست شود. یک پرسپولیسی و رئال مادریدی دو آتشه است که مدام سرکلاس درباره فوتبال بحث میکند. رضا دوست دارد معلم شود. به تیپ و ظاهرش هم میخورد چون خیلی بچه مودبی است. اما یکی از بچهها به اسم مراد مدام در فضای دزد و پلیس است و میخواهد پلیس شود. ولی من فقط برایشان دعا میکنم که عاقبت به خیر شوند.»

از محبت بچهها گاهی گریهام میگیرد

رابطه احساسی آقا معلم با بچهها به قدری بالا گرفته است که هیچ شبیه ترس و استرس روزهای اول نیست. آنقدر که گاهی از روی احساساتی شدن گریهاش هم میگیرد و مدام به این فکر میکند که اگر سال بعد مجبور شود روستای محل اشتغالش را تغییر بدهد چه طوری باید از آنها دل بکند. «یگانه یکی از بچه‌های کلاس اولی است. دوهفتهای به خاطر مشکل قلبی برادر کوچکترش باید خانه مادربزرگش می رفت. روز اول را طاقت آورده بود اما از فردایش مدام سرکلاس گریه میکرد. من برای اینکه گریه نکند حسابی مسخره بازی در میآوردم. من به گریه بچهها خیلی حساسم. شاید یک عدهای بگویند سبک بازی اما برای من سخت است. سه چهار روز گذشت و هنوز گریه میکرد هربار سرکلاس تا میخواست گریهاش بگیرد کلاس چهارمیها هم به کمک من میآمدند و او را میخندادند. خیلی هم قشنگ میخندد. یک روز وقتی زنگ ورزش بود همه رفته بودند حیاط دیدم یگانه سرکلاس آمد و رو کرد به من و با همان لهجه شیرین کردی گفت:آقایی من خیلی تو رو دوست دارم. آقایی میشه یه بوسی به من بدید؟ برایم خیلی لذت بخش بود. یکبار هم والدین یکی از بچهها آمد و گفت: شما بهترین معلمی هستید که به اینجا آمدید. این جمله آنقدر برایم شیرین بود که  گوشهای رفتم گریهام گرفت.‌ الان مدام استرس دارم اگر سال بعد نبودم تکلیف بچهها چه میشود؟ معلم بعدی با آنها چطور برخورد میکند؟»

آقای معلم یک آرزوی دیگر برای بچه‌هایش دارد. دوست دارد بچه‌ها یک اردوی درست و حسابی بروند. چند روزی از دل روستا بیرون بیایند و به جاهایی بروند که فقط آنها را درتلویزیون و خواب‌هایشان دیده‌اند. دوست دارد یک روز آدمهایی پیدا شوند که خواب‌های بچه ها را واقعی کنند.

کد خبر 3911996

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • sasan IR ۱۱:۱۲ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۲
      0 0
      خدا قوت پهلوان... شیر مردی تو
    • مهناز میناوند IR ۱۲:۰۴ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۲
      2 0
      خانم همتی بسیار بسیار ممنونم از این گزارش خوب. امکانش نیست شماره حسابی برای واریز کمک به این بچه ها اعلام کنید؟
    • meysam IR ۱۳:۰۲ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۲
      0 0
      درود بر تو ای آموزگار واقعی
    • علیرشا IR ۱۳:۲۵ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۲
      0 0
      دمت گرم خیلی مردی خدابهت خیربده انشاله
    • reza IR ۱۳:۳۰ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۲
      0 0
      شیر مادرت حلالت
    • آ IR ۱۶:۴۶ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۲
      1 0
      خوندن این گزارشات باعث میشه وقتی خبر از تنبیه بی رحمانه بعضی معلمها رومیخونم بدونم هنوزم معلمهایی هستن که عاشق بچه ها هستن، پولشون حلال، درضمن عکس آخری هم خیلی بامزه بود :)
    • حسن US ۲۲:۴۸ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۲
      0 0
      چرا جامعه ی ما، بعضی از معلمان رو به انسانهای بی رحم و خشن می شناسند. به نظر من گاهی اوقات یک سری اتفاقات کوچک دست به دست همدیگر میدهند و یه اتفاق ناخواسته رو رقم می زنند. مثل اتفاقی که در کرمان افتاد.
    • اییرانی IR ۰۱:۴۰ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۳
      0 0
      سلام همکار و پسر خوبم بهت افتخار می کنم امیدوارم همینطور تا آخر خدمت با انرژی و روحیه ایثار گری که در تو میبینم در هر کجا باشی به فرزندان این مرز و بوم خدمت کنی.
    • ایرانی IR ۰۱:۴۳ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۳
      0 0
      همچنان این عزیزان را در نظر داشته باشی خدا نگهدارت در تمام مراحل زندگی موفق باشی.
    • ناصرشیرزاده IR ۱۰:۴۷ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۳
      2 0
      معلمان واقعا زحمات زیادی میکشند ' اگریه نفریه گوشه مشکل داشت درست نیست زحمات بقیه رونادیده بگیریم ' درودبراین معلم فداکار
    • مسعودنیک ابدی IR ۱۱:۰۱ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۳
      2 0
      سلام اقای طالبی با وجودیکه من بیش از نیم قرن زیسته ام وازایثارگران ارتشم که در جنگ عراق مردانه جنگیدیم ولی تو قهرمان قلب منی ادامه بده که خدا با توست
    • سعید IR ۰۱:۴۳ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۴
      2 0
      سلام بادرودبه عزیزان خدمتگذار.ایکاش برای سرگرمی وجلوگیری ازافسردگی هم کاری کنیم مکان شادی و تفریح چرانباید داشته باشیم .معضلات ازفکرخراب ونداشتن روحیه پدیدارمیشوند.ازسرگرمی مردم خارجی حسرت میخوریم...........
    • مسیح پور IR ۱۴:۴۷ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۴
      1 0
      چطور میشه با ایشون در ارتباط بود؟
    • ناشناس IR ۱۶:۴۱ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۴
      2 0
      سلام خداقوت موضوع و متن هردو عالی بود فقط ای کاش از گزارش توصیفی نوشتن خارج می شدید و برای بهبود شرایط آن ها از مسئولان مطالبه می کردید،اینکه چرا نباید مدرسه دوره دومی در روستای اون ها وجود داشته باشه
    • میرزائی IR ۰۸:۴۲ - ۱۳۹۵/۱۲/۰۵
      2 0
      سلام حداقل آدرس اینیستاگرامش را می گذاشتید ما ماشین پانصد میلیونی نداریم اما می توانیم هزینه کتاب یک دانش آموز را بدهیم موفق باشید