۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۴۷

توسط انتشارات آفرینگان؛

رمان «شاهزاده خانم و کره اسب» به کتابفروشی ها آمد

رمان «شاهزاده خانم و کره اسب» به کتابفروشی ها آمد

رمان نوجوان «شاهزاده خانم و کره اسب» نوشته استیسی گِرِگ با ترجمه معصومه رستم زاد توسط انتشارات آفرینگان منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «شاهزاده خانم و کره اسب» نوشته استیسی گِرِگ به تازگی با ترجمه معصومه رستم زاد توسط انتشارات آفرینگان منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی این کتاب در سال ۲۰۱۳ به چاپ رسیده است.

این رمان ۲۲ فصل دارد و درباره یک شاهدخت علاقه مند به اسب سواری است. داستان از این قرار است که هر دختری آرزو دارد شاهزاده باشد اما شاهدخت این رمان با نام هیا که آرزوهای دیگری دارد، در صندوق عقب ماشین پادشاه مخفی می شود و با پدرش به ماموریت می رود.

شاهدخت این قصه، عاشق اسب هاست و بهترین روز عمرش روزی است که پادشاه به او کره اسبی هدیه می دهد. از آن به بعد خوشی این دختر در عشق به کره اسبش خلاصه می شود و در رویاهایش می بیند که با کره اسبش توانسته مدال بگیرد. او به کره اسب وابسته می شود و ماجراهای بعدی، یکی پس از دیگری، رخ می دهند...

این رمان درباره شخصیت واقعی شاهدخت هیا بنت الحسین است که در ۱۲ سالگی در مسابقات جام پادشاهی باعث پیروزی تیم اسطبل های سلطنتی، مقابل پلیس سواره نظام شد. او در ۱۸ سالگی اولین زن سوارکار و نماینده کشور اردن در مسابقات بین المللی بود. او در سال ۱۹۹۲ در مسابقات سوارکاری کشورهای عربی، مدال برنز انفرادی را در پرش نمایشی از آن خود کرد. او تا امروز تنها زن شرکت کننده در مسابقات سوارکاری کشورهای عربی است که مدال کسب کرده است. وقتی هیا تصمیم گرفت سوارکار حرفه ای شود، بحث های زیادی به راه افتاد اما پدرش پادشاه، همیشه حامی بی قید و شرط او بود.

رمان «شاهزاده خانم و کره اسب» براساس زندگی هیا بنت الحسین نوشته شده است. در قسمتی از این کتاب می خوانیم:

کلئر آن روز وقت ناهار هم پیش هیا می نشیند و وقت شام از او می خواهد سر میز او با دوستانش بنشیند. آن ها به اندازه کلئر حرف نمی زنند، اما خوب تر به نظر می رسند. همه آن ها می خواهند داستان هایی درباره زندگی در شبه جزیره عربستان بشنوند، بجز استفانیِ موبور قدبلند با چتریِ کوتاه و دماغ دراز و نوک تیز، که انگار بیش از حد خسته شده است. استفانی به ندرت لبخند می زند و هیا را از بالا تا پایین ورانداز می کند، همانطور که فرانسیس این کار را می کرد. آن شب، وقتی آن ها میز شام را ترک می کنند تا به اتاق هایشان توی خوابگاه برگردند، هیا دارد تنها می رود آن سوی حیاط چهارگوش که استفانی را دقیقا جلویش می بیند.

استفانی به دختری که با او را می رود می گوید: «اُه، آره. شاهدختی واقعی است. خیلی پرافاده، انگار همیشه دوست دارد فقط درباره خودش حرف بزند، درباره این که چطور می خواهد اسب سواری کند، اما اسب های این جا خیلی چاق هستند _ خیلی مناسب او نیستند.» و بعد با پچ پچ آرامی اضافه می کند: «پدرم می گوید آن ها همه همین طور هستند. خانواده سلطنتی خاورمیانه. آن قدر عادت دارند همه چیز به آن ها داده شود که فکر می کنند چون خیلی پول دارند با یک بشکن همه به دست و پایشان می افتند. باباش، یعنی پادشاه، به ظاهر کتابخانه ای جدید به مدرسه اهدا کرده. به خاطر همین توانست...»

هیا احساس می کند صورتش برافروخته و قرمز می شود. واقعیت ندارد! او فقط منظورش این بود که اسب های این جا مثل اسب های خانه شان نیست! دلش می خواهد فورا بدود و این را به استفانی بگوید، اما فایده ای ندارد. با عجله بر می گردد توی چمن ها و می کوشد اشکی را که توی چشمانش حلقه زده پنهان کند.

این کتاب با ۳۰۴ صفحه، شمارگان هزار و ۶۵۰ نسخه و قیمت ۱۸ هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 4299916

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha