
امروزه در كشور ما به فلسفه اسلامي كمتر توجه مي شود ، در حالي كه استقبال از فلسفه هاي غربي رو به افزايش است . چه دلايل وعواملي را در اين وضعيت موثر مي دانيد ؟
|
يكي از مورخان نامدار به نام "لائرتيوس " كتابي تحت عنوان زندگي فيلسوفان نوشته كه در شروع آن به عنوان اولين سوال مي پرسد آغاز فلسفه نزد كدام قوم بوده است؟ وي در پاسخ به اين پرسش ابتدا نام ايران ، سپس هند، مصر و يونان را مطرح مي كند . با توجه به اين كه يونانيان در آن زمان رقيب ايرانيان بوده اند و او در ابتدا نام ايران را مي برد . اين امر نشان دهنده واقعياتي در اين خصوص است . در اين كتاب سابقه تفكر و فلسفه در ايران حدود 8000 سال عنوان شده است . هرچند كه اين گفته مي تواند مقداري گزاف باشد ، اما بيانگراين است كه در ان زمان( 2000 سال پيش) ايرانيان به خرد و فلسفه معروف بوده اند |
نياكان ما از ديرباز اهل فكر، انديشه ، فلسفه ، وخرد بوده اند و براي دشمنان نيز اين نكته معلوم بوده است . به عنوان مثال ، يكي از مورخان نامدار به نام "ديوگنس لائرتيوس " كتابي تحت عنوان « زندگي فيلسوفان » نوشته كه در شروع آن به عنوان اولين سوال مي پرسد : آغاز فلسفه نزد كدام قوم بوده است؟ وي در پاسخ به اين پرسش ابتدا نام ايران ، سپس هند، مصر و يونان را مطرح مي كند . با توجه به اين كه يونانيان در آن زمان رقيب ايرانيان بوده اند او در ابتدا نام ايران را مي برد. اين امر نشان دهنده واقعياتي در اين خصوص است . در اين كتاب سابقه تفكر و فلسفه در ايران حدود 8000 سال عنوان شده است . هرچند كه اين گفته مي تواند مقداري گزاف باشد ، اما بيانگراين است كه در آن زمان( 2000 سال پيش) ايرانيان به خرد و فلسفه معروف بوده اند . در منابع بسيار قديمي نيز اين مطلب آورده شده است . الحمدالله بعد از اسلام نيز ايران و عالم تشيع به فلسفه و حكمت پرداخته است .
نكته دوم اين كه فلسفه درايران يك حيات پيوسته و مستمر داشته است . اگر ما تاريخ فلسفه در اسلام رامطالعه كنيم هر چند در بعضي از دوره ها مجهول به نظر مي رسد ، اما داراي يك زندگي مستمري بوده است . بعضي از اساتيد درحال حاضر سلسله نسب خود را تا ابن سينا ذكر كرده اند كه اين استمرار فكر يكي از سرمايه هاي ارزنده ما است . اگر به فلسفه يونان نيز توجه كنيد متوجه خواهيد شد كه هر چند اروپاييان خود را وارث فلسفه يونان مي دانند اما دريافته اند كه حكمت يوناني مستقيما به اروپا منتقل نشده است، بلكه وارث فلسفه يوناني هم مسلمانان بوده اند . كتب يوناني در بيت الحكمه بغداد توسط مترجمان نامدار همگي به زبان عربي ترجمه شده و باعث رشد ، رونق و شكوفايي علوم وفلسفه شد . بعدها از طريق ترجمه هاي آثار مسلمانان ، حكمت يونان به اروپا منتقل شد . اساسا آنها در مورد فلسفه ارسطو اطلاعي نداشتند ، وحتي دردوره تاريكي اروپا، فلسفه در آنجا تدريس نمي شد و با نام فلسفه آشنا نبودند . با ترجمه آثار مسلمانان بود كه آنها براي اولين بار با آثار ارسطو آشنا شدند .

|
بعد از ابن رشد در جهان عرب به خاطر مخالفت اشعريان و خاصه امام محمد غزالي و تكفير فلاسفه ، فلسفه درجهان عرب پايان مي گيرد و تدريس نمي شود و جاي آن را كلام اشعري مي گيرد . در حالي كه درايران، بعد ازابن رشد و بعد از حمله غزالي به فلسفه ، فلسفه حقيقي شروع به رشد مي كند ومكتبهاي بزرگي مانند مكتب اشراق سهروردي مكتب شيراز، اصفهان و تهران به وجود مي آيد و موجب رشد وغناي فلسفه مي شوند |
نكته سوم اين كه ، متاسفانه غربيها فلسفه اسلامي را فقط به عنوان يك مرحله انتقال به اروپا تلقي مي كنند و غربزده هايي هم كه از زاويه نگاه غربيان به فلسفه اسلامي نگاه كرده اند اين قول غربيها را پذيرفته اند ، يعني كتابهاي تاريخ فلسفه كه در جهان عرب نوشته مي شود هميشه فلسفه اسلامي را به ابن رشد ختم مي كنند . اين روش در واقع روش اروپاييان است كه ابن رشد را آخرين فيلسوف مسلمان مي دانند . چون به فلسفه اسلامي نه به عنوان فلسفه اسلامي في نفسه، بلكه به عنوان حلقه انتقال فلسفه از يونان به جهان مدرن و قرون وسطي نگاه مي كنند و بيش از اين براي فلسفه اسلامي اهميتي قائل نيستند . درحالي كه چنين نيست ، بعد از ابن رشد تازه شروع فلسفه حقيقي اسلام است . بعد از ابن رشد در جهان عرب به خاطر مخالفت اشعريان و خاصه امام محمد غزالي و تكفير فلاسفه ، فلسفه درجهان عرب پايان مي گيرد و تدريس نمي شود و جاي آن را كلام اشعري مي گيرد . در حالي كه درايران، بعد ازابن رشد و بعد از حمله غزالي به فلسفه ، فلسفه حقيقي شروع به رشد مي كند ومكتبهاي بزرگي مانند مكتب اشراق سهروردي مكتب شيراز، اصفهان و تهران به وجود مي آيد و موجب رشد وغناي فلسفه مي شوند . بنابراين نه تنها فلسفه در ايران پايان نمي پذيرد ، بلكه رشد بيشتري نيز پيدا مي كند و به حكمت متعاليه صدرالدين شيرازي منتهي مي شود .
و نكته چهارم اين كه ،
|
در فلسفه اسلامي ، فلسفه هميشه مترداف با حكمت بوده و هيچ گاه از حكمت عدول نكرده است . همه مسائل فلسفه در قالب حكمت آورده شده است . حكمت نيز به تدريج به سوي حكمت متعاليه و الهي پيش رفته است ، به طوري كه صدر المتلهين كه از بزرگترين فيلسوفان اسلام است در قرن 11 هجري قمري حكمت متعاليه را به كمال رسانده و بعد از آن هم در اصفهان ، سبزوار، شيراز و تهران و جاهاي ديگر تا به امروز ادامه پيدا كرده است |
چرا فلسفه اسلامي در دوران جديد قوت و قدرت دوران پيشين را ندارد ؟
در پاسخ به اين پرسش بايد به اين نكته اشاره كرد كه تا اواخر قرن گذشته ايرانيان با فلسفه اروپايي چندان آشنايي نداشتند و تمام علوم را در قالب علوم سنتي وحكمت درمقام سنتي آن مي آموختند . در تهران اساتيد بزرگي مانند آقا عبدالله زنوزي ، آقا علي مدرس زنوزي ، ميرزاي جلوه، آقا محمد رضا قمشه اي، آقا ميرزا حسن كرمانشاهي و شاگردان آنها ، حكمايي بودند كه اين مكتب را حفظ كردند . اما با آمدن آموزش جديد و دانشگاه ، علوم تجربي غلبه يافت و متاسفانه كساني كه دست اندركار كارهاي فرهنگي بودند نتوانستند پيوندي ميان سنتي كه هزاران سال در ايران وجود داشته با علوم و فنون و فلسفه جديد به وجود آورند . البته بعضي از دست اندركاران فرهنگي اساسا به علت غربزدگي مخالف علوم سنتي بودند و بعضي ها هم در نتيجه اين عوامل باعث شدند كه آن مكتبها در معناي سنتي خود تضعيف شوند . من به خاطر دارم در همين تهران اساتيد مبرزي مانند مرحوم رفيعي قزويني ، مرحوم آفاق ، ميرزا علي آشتياني ، ميرزا محمود آشتياني درهمين چند سال اخير زندگي مي كردند كه بسيارتوانا بودند . البته اين آقايان شاگرداني نداشتند و كسي به سراغ آنها نمي رفت كه تاسف اين موضوع هنوز هم براي ما مانده است. در قم هم حكمت تدريس مي شود، البته اين موضوع خيلي متاخر است و به تاسيس حوزه جديد بر مي گردد . اساتيدي هم كه در آن جا حكمت را تدريس مي كردند كساني بودند كه از تهران به آن جا رفته بودند . بنابراين ، در حال حاضر هر چند اين مباحث تدريس مي شود اما آن اساتيد مبرز يا وجود ندارند و يا بسيار انگشت شمار مي باشند.

حكيم ابونصرفارابي
آقاي دكتر با توجه به اين كه حكمت و فلسفه سابقه طولاني در ايران دارد و فيلسوفان طراز اول اسلام همگي ايراني هستند، اما در جهان غرب و عرب به جاي فلسفه اسلامي از فلسفه عربي استفاده مي كنند .
|
درحال حاضر با اين كه ايران مهد فلسفه اسلامي است ما كتابي با عنوان تاريخ فلسفه ايراني نمي نويسيم . ما ايراني ها خودمان را مسلمان مي دانيم و به خود اين اجازه را كه تاريخ فلسفه را ايراني بدانيم نمي دهيم |
دركتابهايي كه توسط اعراب نوشته مي شود اين اشتباهات وجود دارد . اعراب اشتباهات زيادي دارند و يكي از آنها اين است كه فلسفه را اساسا عربي مي دانند و چيزي را كه متعلق به اسلام است به عرب باز مي گردانند، اما بايد بگويم كه عرب هيچ نقشي در فلسفه اسلامي نداشته است.
اين بزرگواران مسلمان بوده اند و چون زبان عربي زبان علمي جهان اسلام بود، آثار خود را به عربي نوشته اند . آيا مولف هر كتابي كه به زبان عربي نوشته شده عرب است ؟ آيا دكارت كه برخي از آثارش را به زبان لاتين نوشته فرانسوي نيست ؟ البته برخي از اعراب كه خيلي ديندار هستند از تعبير عربي اسلامي استفاده مي كنند ، اما در بيشتر موارد قيد اسلامي در نوشته هاي آنان وجود ندارد .
اين يك نوع جاهليت محض است . ما عرب و عجم در اين زمينه نداشته ايم ، تاريخ فلسفه اسلامي بوده است نه عربي . درحال حاضر با اين كه ايران مهد فلسفه اسلامي است ما كتابي با عنوان تاريخ فلسفه ايراني نمي نويسيم . ما ايراني ها خودمان را مسلمان مي دانيم و به خود اين اجازه را كه تاريخ فلسفه را ايراني بدانيم نمي دهيم ، بلكه آن را تاريخ فلسفه اسلامي مي دانيم . همچنين براي اشاره به سابقه تفكر در ايران ازعنوان تاريخ فلسفه ايران پيش ازاسلام استفاده مي كنيم . اما در مقابل ، كساني كه هيچ كار مهمي در فلسفه انجام نداده اند اكنون مدعي آن شده اند . اين چيزي جز بازگشت به جاهليت نيست.
ابن سينا، فارابي ، سهرودي ، ملاصدرا عرب نبودند اما به زبان عربي مي نوشتند، چون عربي زبان اسلام بود . عربي خواندن فلسفه اسلامي ضربه زدن به اسلام و تفكر است . هر قوم ديگري نيز اگر اين ادعا را داشته باشد به دوران جاهليت بازگشته است . متاسفانه امروزه گرايشهاي استعماري نيز براي به وجود آوردن شكاف درعالم اسلامي اين مباحث را خيلي تقويت مي كنند . من به برادران عرب توصيه مي كنم كه اين كار را انجام ندهند.


نظر شما