خبرگزاری مهر – سرویس فرهنگ
«مجتبی احمدی»، «علیرضا بلیغ» و «حسین شهرستانی» سه نام آشنا در بین فعالان تشکلهای انقلابی در سالهای اخیر است. هر سه حضور فعالی در فعالیتهای میدانی و همین طور نظری مربوط به حوادث اجتماعی تاریخ معاصر دارند و هر سه نیمنگاهی به نقد درونی جامعه محل فعالیتشان نیز داشتهاند. حالا آنها به «مهر» آمدهاند تا در فضای جدید باز شده برای نقد درونگفتمانی گروههای مذهبی و انقلابی مردمی؛ درباره مصرفگرایی در ایران و به طور خاص در بین این قشر از جامعه صحبت کنند. بحث در ابتدا با تاملاتی نظری در باب مصرفگرایی در جامعه ایرانی آغاز شد (بخش اول میزگرد) در حالی که هر سه معتقد بودند که وقت نقد درونی جامعه جوانان انقلابی و مذهبی و حزباللهی فرا رسیده است؛ در بخش دوم میزگرد، این نقد به طور شفافتری صورت گرفت و به بنیادهای قرائت ما از دین، انقلاب و عقلانیت مغفولمانده در این قرائتها پرداخته شد؛ اما در بخش پایانی این میزگرد، محتوای محوری، مصرفی شدن همه چیز اعم از ارزشهای مختلف این قشر و حتی خود آنها بود.
آقای شهرستانی، دوستان تحلیلشان را در خصوص مصرف نزد آن قشر اصطلاحاً مذهبی و انقلابی و حزباللهی ارائه دادند. مایلم به طور مشخص تحلیل شما را هم داشته باشیم. با توجه به مباحث طرح شده تا اینجا، چطور باید این قشر را تحلیل کرده و فهمید؟
شهرستانی: در تحلیل این قشر مذهبی و انقلابی باید ابتدا به طور عمیق بررسی کنیم که آنها دقیقا چه کار میکنند و در چه بستری مصرفگرا شدهاند! اینها در یک سمت دارند بازار مصرفی جدیدی را ایجاد میکند. برای تحلیل این موضوع باید نسبت بین سرمایهداری متاخر با فرهنگ پستمدرن را تا حدی روشن کنم؛
سرمایهداری متأخر با فرهنگ پستمدرن نسبت مهم و عمیقی دارد که «فردریک جیمسون» این قضیه را خیلی خوب توضیح داده است. پستمدرنیسم منطق فرهنگی سرمایهداری متأخر است، یعنی چه؟ سرمایهداری متأخر مستلزم «تنوع در مصرف» است و اگر در نظر بگیریم که در زمانی همهی مردم روی کره زمین به مصرفکننده این نظام اقتصادی تبدیل شدند، آیا کار توسعه و انباشت سرمایه در این نظام تمام است؟ یعنی وقتی همه به این بازار مصرف جذب شدند کار متوقف میشود؟ قطعا اینطور نیست، بلکه حالا باید بررسی کنیم که چطور میشود همین مصرفکنندهها بیشتر مصرف کنند! چطور؟ باید سلیقههای مختلفی وارد شود؛ سلیقههای مختلف هم از هویتهای مختلف بیرون میآید. برای همین ما از یک مدرنیته واجد یک هویت استاندارد، به یک مدرنیته واجد آغوش باز نسبت به هویتهای فرهنگی متضاد و کثرتگرایی هویتی روبهرو هستیم.
به عبارت دیگر، در این شرایط سیاست هویتی عوض میشود و ما از آن سیاست هویتی یکدست که مبتنی بر یک ایده متمرکز و ثابت بود گذر کرده و به سمت کثرتهای هویتی پیش میرویم، در همین فضاست که دین و هویتهای دینی به مثابه یکی از قلمروهای بسیار خوب برای دامن زدن به تنوع در مصرف تبدیل میشود.
بلیغ: یعنی دین تبدیل به ابژه مصرف میشود!
شهرستانی: بله دقیقا. یعنی سرمایهداری متاخر میآید کالای خود را در این بازار عرضه میکند تا از آنطرف مصرفکننده جدیدی را به بازار بیاورد؛ بدین ترتیب دین هم تبدیل به ابژه مصرف و هم تحریککننده مصرفکننده شده تا به مصرف تنوع دهد و این کاملاً با تمام ساختارهای نظام جهانی سازگار است. در این ساختارها، همه نمودهای فرهنگی مختلف یک مابهازای کالایی دارند، تبدیل به کالا شده و وارد عرصه مبادله میشوند؛ در این فضا هویت فرهنگ شیعی هم که تا دلتان بخواهد وجوه مناسکی دارد، میتواند کالاهای متنوعتری را ابجاب کند. چون در این ساختار کالاساز و مبادلهسازی بهخصوص ادیانی که جنبه مناسکی فربهی داشته و با اشیاء و رفتارهای مقدس تعاملات بیشتری دارند، میتوانند بیشتر مورد توجه قرار گیرند و کالاهای متنوعتری را به این بازار اضافه کنند؛ تشیع چنین ویژگیای دارد و از این جهت میتواند مورد توجه قرار گیرد.
با توجه به این نکات، آیا میتوانیم بگوییم که ما با قشری طرف هستیم که از یک طرف شیعهای مؤمن و حزباللهی است و از سویی هم یک نئولیبرالیست؟
شهرستانی: نئولیبرالیسم یک ساختار است و چنین آدمی اصلاً درکی از آن ساختار ندارد، بلکه این آدم خودش توسط آن ساختار مصرف میشود و در حقیقت ابژه آن ساختار است. نئولیبرالیسم اسم ساختار است که یک هویت مشخص دارد و چنین آدمی اصلاً از آن هویت بهرهمند نیست. این صرفاً در آن چرخه زاده میشود و میمیرد؛ شاعر گفت: «کاو بهاران زاد و مرگش در دی است/ پشه کی داند که این باغ از کی است؟» این آدم در حقیقت مستحیل در این چرخه است و کاملا مصرف میشود.
شهرستانی: در یک ساختار کالاساز و مبادلهسازی بهخصوص ادیانی که جنبه مناسکی فربهی داشته و با اشیاء و رفتارهای مقدس تعاملات بیشتری دارند، میتوانند بیشتر مورد توجه قرار گیرند و کالاهای متنوعتری را به این بازار اضافه کنند؛ تشیع چنین ویژگیای دارد و از این جهت میتواند مورد توجه قرار گیرد.
پس چنین آدمی به طور ناخودآگاه منطق نئولیبرالیسم را پذیرفته است و به ابزاری برای پیشبرد آن تبدیل شده است؟
احمدی: من فکر میکنم منطقش را هم نپذیرفته است. از نظر من این مسئله بیشتر یک پدیده روانشناختی است و باید از آن منظر فهم شود. با این تحلیل خیلی راحت میشود فهمید که چطور ما میتوانیم «سلبریتیهای محجبه» داشته باشیم؛ این آدم اینجا محجبه است و آن سوی جهان هم دارند چادر مشکلی تولید میکنند تا این مصرف کند. همچنین الآن خیلی راحت میتوانیم بپذیریم که ما در جریان حزب الهی هم به موسیقی پاپ نیاز داریم و لذا «حامد زمانی» باید برای ما بخواند. یعنی نسلی از پاپیستهای حزباللهی که برای این طیف میخوانند، به نظرم یک فرهنگ جهانی و اتمسفری است که همه در آن شریک هستند و اتفاقاً خیلی جذاب است. فرمود: «زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَوتِ مِنَ النِّساءِ والبَنینَ والقَنطیرِ المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ و الفِضَّةِ و الخَیلِ». این یک چرخه و اتمسفر است و آن تولیدکننده این را فهمیده و از لحاظ روانشناختی دارد کار میکند. به قول آقای شهرستانی اصلاً مسئله هویتی به آن معنا وجود ندارد که این آدم مصرفکننده آن را فهم کرده باشد یا با منطق آن همراه شده باشد. ما داریم در این چرخه بازی میکنیم.
بلیغ: موافقم؛ البته آن منطق مصرفی و فرهنگ کالایی حاکم است، اما این به آن معنا نیست که آن آدم رفته با این منطق مواجه شده و میگوید من میخواهم آدم مصرفی باشم، بلکه شرایط و اقتضائاتش را به طور طبیعی پذیرفته است. چون شما وقتی میخواهید زندگی روزمره، معیشت و حیات زیستی خودتان را بگذرانید در شرایط محیطی اطرافتان هضم میشوید. اتفاقاً آن کاری که آن منطق مصرفی میکند دقیقاً سیاستزدایی از هرگونه مناسک و امر دینی است که بتواند شما را از این وضعیت فراتر ببرد و شما را مصرف کند. برای همین هرچه نماد و سمبل دارید که آن وجه سیاسی و امر سیاسی حاضر در هسته مرکزی دین را به تو یادآوری میکند، همه را تبدیل به کالا میکند و از این طریق آنها از حیّز انتفاع ساقط میکند.
اما در این شرایط مسئله این است که آنها خود را آدمهای هضم شده در جریان روزمره و معیشت نمیدانند؛ اتفاقا این سبک زندگی و این سیاستزدایی را تئوریزه میکنند و به عنوان شکلهای پیشرفته از زندگی انقلابی و حتی آوانگارد مذهبی القا میکنند. هر کسی هم اینها را میبیند به عنوان انقلابی و مذهبی و حزباللهی میشناسد. اما ما میدانیم که اینها هیچ نسبتی با آن خوانش انقلابی از دین و مذهبی که بنا بر تفسیر دکتر شریعی نمیتواند فارغ از سیاست باشد، ندارند. گویی اینها نماد مومنان و انقلابیونی هستند که خود دین و انقلاب را از معنا تهی میکنند.
بلیغ: خلط آنجایی است که شما دارید این آدمها و هویتشان را بر اساس شاخصهها و المانهای مصرفی تعیین میکنید، نه بر مبنای کنش سیاسی و اجتماعی و کنشهای جمعیشان. معیار باید این کنشها باشد.
از نظر من این شکل مصرفزدگی و کنشهای مبتنی بر سیاستزدایی از دین هم خودش شکلی از کنش سیاسی است!
بلیغ: به نظر من این کنش خودآگاه نیست، بلکه اینها بیشتر چون احساس بیهویتی میکنند به این سبک از زندگی روی آوردهاند.
بلیغ: کاری که منطق مصرفی میکند، سیاستزدایی از هرگونه مناسک و امر دینی است که بتواند شما را از این وضعیت فراتر ببرد و شما را مصرف کند. برای همین هرچه نماد و سمبل دارید که آن وجه سیاسی و امر سیاسی حاضر در هسته مرکزی دین را به تو یادآوری میکند، همه را تبدیل به کالا میکند و از این طریق آنها از حیّز انتفاع ساقط میکند.
شهرستانی: ببینید، این نظام اقتصادی جدید و این شکل متأخر سرمایهداری آمریکایی – انگلیسی، یک هیولای همهچیزخوار است. این میتواند همه چیز را ببلعد و بخورد؛ تفاوتش با سیستم بلوک شرق همین است. در بلوک شرق ما با سیستم مارکسیسم مواجه بودیم که یک ایدئولوژی بسته است و خط و مرزهای مشخص، محکم و غیرمنعطفی داشت، و اتفاقا چون غیرمنعطف بود، شکست. اما نظام سرمایهداری در قالب جدیدش، شکل پراگماتیسمی محض دارد و همه چیز را در درون خود میبلعد. اما برای این بلعیدن و خوردن باید همه چیز را از صورت خودش تهی کرده و به ماده خود تبدیل کند. حتی انقلابیگری، اسلام، عرفان، چپگرایی، سوسیالیسم و... . شما ببینید که امروز سوسیالیسم از هضم رابع نظام جهانی هم گذشته است. همچنین اشکال مختلف شورش بر نظام سرمایهداری از قبیل چپگرایی و اقسام مختلف آنارشیسم یا اعتراضات ضد تمدنی و... همه تبدیل به مُدهای جدید فرهنگی و هویتی شدهاند که تغییر شکل داده و از درون خالی شدهاند و اتفاقا به کار همین نظام جهانی میآیند و توسط آن مصرف میشوند.
نمونه بارز آن را میتوان در تاریخ موسیقی نشان داد؛ ببینید که چگونه خود بازار موسیقی از طریق همین مدهایی که ابتدا بر علیه این نظم جهانی شکل گرفتند، رونق پیدا کرد و به خدمت خود این نظم درآمد. یا مثلا همین مد لباسها را در نظر بگیرید؛ همین شلوار لی پارهای که الآن میپوشیم و هیچ معنایی برای ما ندارد، یک کنش ضدتمدنی و ضدسرمایهدارانه بود که خودش تبدیل به یکی از مدهای خیلی پرسود نظام جهانی سرمایهداری شده است و توانست به کمپانیهای سرمایهداری کمک بزرگی بکند.
بنابراین این نظام توان این را دارد که همه چیز را در خودش هضم کند و این مراقبت عجیبی میخواهد. وقتی ما آگاهی عمیق به ماهیت نظام جهانی نداشته باشیم و صرفاً با یک «آمریکای جهانخوار» در سطح سیاست و هژمونی سیاسی و میلیتاریسم روبهرو باشیم و این ماهیت هولناک را نشناسیم، عزم جدیای برای ایستادن در برابر آن را هم نخواهیم داشت و این دیگر حزباللهی و غیر حزباللهی و مومن و غیرمومن نمیشناسد. این عزم برای مواجهه با آن نظام هولناک در حوزههای فرهنگی وجود ندارد.
طبق رسم میزگردها، بخش آخر صحبتها را بگذاریم برای جمعبندی؛ منتها مایلم دوستان با رویکرد «چه باید کرد؟» این جمعبندی را صورتبندی کنند.
بلیغ: اگر بخواهیم از این موجود همهچیزخواری که آقای شهرستانی تشریح کردند، گذر کنیم، باید این طبقهای که در خصوصش حرف زدیم و به عنوان طبقه انقلابی و حزباللهی شناخته میشوند و در فرایند مصرف قرار گرفته است، بتواند به سرآغاز سیاست و به امر سیاسی به معنای حقیقی کلمه دست پیدا کند.
اما سوال این است که در کجا میتوانم به سیاست در معنای واقعی کلمه دست پیدا کنم؟ پاسخ از نظر من این است: «در شرایطی که از همه چیز دارد سیاستزدایی میشود». ما امروز اگر بخواهیم در این فرایند عام کالایی شدن، به هر نحوی کنشی داشته باشید، وجه سیاسی آن از دست میرود. اما باید در این شرایط بتوانید درک تاریخی عمیق از قضیه و ماهیت چیزی که با آن روبهرو هستید، داشته باشید و وجوه سیاسی و اقتصادسیاسی را در ان تشخیص دهید. اگر ما بتوانیم به این توان دست پیدا کنیم و بتوانیم آنچه را که الآن بر ما احاطه پیدا کرده، روایت کنیم، یعنی بتوانیم درباره استکبار و استعمار و استثمار جهانی و آمریکا حرف بزنیم، یعنی توانستهایم تا حدی این درد را علاج کنیم. چون من معتقدم ما الآن راجع به آمریکا حرف نمیزنیم، بلکه آن چیزی را که او میگوید تکرار میکنیم! دشمنیهایی ما هم با آمریکا به تعبیر آقای احمدی که به هیجانات اشاره کردند، یک برخورد و دشمنی هیجانی است. ماکس وبر هم میان شور و شوق و انگیزهای که میتواند زمینه سیاست شود با هیجانات سترون تمایز قائل میشد. من معتقدم آن چیزی که الآن داریم یک هیجان سترون در مقابل آمریکا است، به همین دلیل است که دشمنی ما با او در لایهی خاصی از سیاست خلاصه میشود و هیچ عمقی پیدا نمیکند.
به نظر من اگر آن قشر و انسان آرمانی انقلاب اسلامی بخواهد کاری انجام دهد، واقعاً باید بتواند به سرآغاز سیاست دست پیدا کند و در این فضا بتواند حرفی بزند که در چنبره کالایی شدن، از بین نرود. زدن آن حرف مستلزم این است که عمق پیدا کنیم وگرنه هر چه بگوییم در این فرایند مصرف شده است. از حساسترین نقاط و موضوعات و کالاهای فرهنگی بگیرید تا هیئت عزاداری برای شهادت امام حسین(ع) و حتی روزمرهترین مناسکی که میتواند در زندگی ما بهعنوان تیپ حزباللهی و انقلابی قرار بگیرد.
ممنونم. آقای احمدی جمعبندی شما از مباحث مطرح شده چیست؟
احمدی: ما یک سنت سترون تاریخی داریم و آن هم سنت انتقادی نسبت به انسان است؛ این مسئله هم قرآن کریم هست و هم در مورد انبیاء وجود داشته است. خداوند میفرماید: «وَلَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما» ما عزمی در آدم ندیدیم و آدم هم شکست خورد!
من میخواهم روی مفهوم «صبر تاریخی» دست بگذارم که گویی خداوند دنبال ایجادآن در ما بوده است. وقتی مومنان در بهشت وارد میشوند و ان شا الله ما هم با آنها همراه باشیم، میگویند «سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ». یا مثلا قرآن حتی در قضیه قتال میفرماید «إِن یَکُن مِنکُم عِشرونَ صابِرونَ یَغلِبوا مِائَتَینِ». این مفهوم صبر جلوی هیجانات را میگیرد و مانند یک مکانیزم ما را به عقلانیت میرساند. هیجان چیزی وحشتناک مانند شهوات رهاشده است.
من فکر میکنم آن سنت انتقادی باید بازخوانی شود؛ هم در محافل آکادمیک و هم در محافل حوزوی. بالأخره ما میگوییم «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست!» یا «تو کز سرای طبیعت نمیروی برون/ کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد؟» اگر این را میگوییم باید در این مسیر سنت انتقادی برای نیل به آن انسان تلاش کنیم. هیچ راهی نداریم جز اینکه این سنت انتقادی را جدی بگیریم که این سنت ما را نجات خواهد داد.
احمدی: خوشبختانه ما در آستانه عقلانیت هستیم و دیگر سرمان دارد به سنگ میخورد و اپوزیسیون ما هم دارد تقریباً عاقل میشود و دارد اصلاحاتی را در درون خودش ایجاد میکند. خوشبختانه هر دو طرف دارند دست به بازاندیشیهایی میزند و این خیلی هم خوب است. آن سنت انتقادی را که رهایش کردیم میتواند تبدیل به فرهنگ عمومی شود و به یک خودآگاهی انتقادی نسبت به خودمان، جهان و تاریخمان بدل ش
البته نکته اینجاست که این سنت انتقادی، تنه به تنه آن چیزی میزند که الآن در وضع عمومی کشور داریم. این سنت به نظم موجود شدیدا ضربه خواهد زد و ما باید آمادگی این را ایجاد کنیم؛ آن سنت نظمیافتهی موجودی که میگوید «می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب/ چون نیک بنگری همه تزویر میکنند»! حتی این سنت انتقادی تنه به تنه طبقه حاکمه موجود و حتی به خود ما که به عنوان مدافع آن شناخته میشویم خواهد زد؛ ولی ما باید اجازه بدهیم این اتفاق بیفتد تا این جامعه به عقلانیت برسد. چون اگر گفتیم ما خوب هستیم و دیگران بد هستند، دوباره در هیجانات ایدهآلیستی و صفر و صدی و سیاه و سفید گرفتار شدهایم و روز از نو، روزی از نو.
من باز تاکید میکنم که انشاءالله ما در آستانه عقلانیت هستیم و دیگر سرمان دارد به سنگ میخورد و اپوزیسیون ما هم دارد تقریباً عاقل میشود و دارد اصلاحاتی را در درون خودش ایجاد میکند. خوشبختانه هر دو طرف دارند دست به بازاندیشیهایی میزند و همینکه آقای قالیباف از «نواصولگرایی» سخن گفتند چیز کمی نبود. این واقعیتی است که زمینههایش دارد فراهم میشود و خیلی هم خوب است. آن سنت انتقادی را که رهایش کردیم میتواند تبدیل به فرهنگ عمومی و ضربالمثل شود و به یک خودآگاهی انتقادی نسبت به خودمان، جهان و تاریخمان بدل شود.
چون به نظر من راهی نداریم جز اینکه این گفتوگوهای انتقادی را در یک سطح وسیعتری در رسانههای رسمیمان و فضاهای فرهنگیمان ایجاد کنیم و به آن دامن بزنیم؛ چیزی که متأسفانه الان نداریم. همچنین باز متاسفانه ما از طریق شخصیتهای تراز اول نظام و دولت و مملکت گفتوگوهای انتقادی خاصی را نمیبینیم و من معتقدم اینها باید زیاد شود. حالا هر از گاهی در ماه رمضان دانشجوها میروند و یک صحبت انتقادی جلوی حضرت آقا میکنند و در مورد ۴ تا موضوع بحث انتقادی میشود، ولی این باید به یک فرهنگ در همه مسئولین تبدیل شود که هنوز متاسفانه نشده است. ما علیرغم اینکه جامعهمان عموما در هیجان بوده، ولی چون سنت تاریخی و دینی ما واجد این خودانتقادی بوده، خیلی راحت میتوانیم با سنت انتقادی این فرهنگ عمومی را بازسازی کنیم.
ممنونم. آقای شهرستانی صحبتهای پایانی شما؟
شهرستانی: من در این بخش پایانی چند مصداق بیان میکنم تا قضیه کمی برهنهتر و عریانتر دیده شود. شما پرسیدید چطور ممکن است یک نفر انقلابی باشد و در عین حال، در این ساختار هضم شود؟ من میخواهم بگویم کار از این حرفها گذشته است! و برای این مثالهایی میآورم.
شما ببینید بالاترین کسی که در انقلاب و جمهوری اسلامی نماد این هویت انقلابی و مقابلهکننده با ساختار نظام جهانی است، شخص «امام خمینی(ره)» است. شما مزار ایشان را نگاه کنید! ببینید این مسئله جناحی نیست که بگوییم این بنا را این جناح ساخته یا آن جناح ساخته است. حتی وقتی یکی از مراجع بزرگ تقلید ما برای زیارت مرقد امام(ره) رفته بود آنجا، گفت «این بنا واقعاً شأن نظام اسلام و آن امام بزرگوار بود»! این به نظر من از یک عقبافتادگی و فلاکت عقلی روایت میکند که ما اینگونه به مسئله نگاه میکنیم. من واقعا به همه مراجع تقلید ارادت دارم ولی وقتی میخواهیم ساختاری تحلیل کنیم باید بدانیم که یک عالم بزرگوار و مرجع تقید که به لحاظ حکمت و فقه و علوم قرآنی و... همه از ایشان تعلیم میگیریم، نمیتواند مناسب این جهان را بفهمد و بشناسد و حتی عظمت و عزت سیاسی را نمیتواند درست درک کند و نمیداند که آن شان و عظمت به این زرق و برقها نیست! بنا و زرق و برقی که هر کسی از هر جای دنیا بیاید ببیند، خندهاش میگیرد! بنابراین ما امروز با نماد حضور امام خمینی(ره) در این کشور که به تعبیری همان مزار ایشان باشد کاری میکنیم که به کلی خارج از منطق مقابلهای است که ایشان در طول حیاتشان داشتند و از این طریق از این نماد یک ابژه مصرف میسازیم، آنهم شکل شلخته و بیمعنایی از مصرفگرایی!
شهرستانی: اگر صرفاً به آن ساعت یا ماشین لوکس که دست یک نفر است توجه کنید و این بنایی را که ۳۰ سال است دارد برایش خرج میشود و همین نهادهای علیهالسلام دارند در آن خرج میکنند که متعلق به هر دو طرف جناح سیاسی نظام هستند، نبینیم، به بیراهه رفتهایم.
حالا برای اینکه این توهم رفع شود که مثال قبلی مخصوص یک جناح است، من مثال مصلی تهران را هم میزنم؛ مصلای تهران اتفاقا بسیار مبتذلتر و پرخرجتر از مرقد امام بوده است و معلوم هم نیست کی میخواهد تمام شود! ما مثلا قرار است برویم آنجا نمازی بخوانیم، مگر قرار است چه کنیم؟ جالب اینجاست که از نمازگزاران محترم هم هیچ کسی اعتراض نمیکند که آقایان این چه بساطی است؟ انگار ما یکسری موجودات رامی هستیم که چیزهایی را مطالبه میکنند که به آنها گفته شده مطالبه کنند!
حالا همین مصلا جدیداً هم شده صحنه نمایش یکسری کارهای جدید که خودشان نماد مصرف کردن همه چیز هستند، از جمله مداحی و شعر و نمایشگاه و... . واقعا این چیزی که به عنوان مصلا دارند میسازند چه هویتی دارد؟ اصلاً انسان در آن متحیر میشود. چند مناره ساختند و تازه دارند یک گنبد جدید میسازند؛ ما عصر صفویه را با مسجد شاه عباس و میدان نقشجهان میشناسیم؛ سوال این است که این چیست که از دوره جمهوری اسلامی میخواهد باقی بماند؟ این چه نمادی است؟ جز اینکه نماد این است که ما مصرفکننده بودیم و بلد هم نبودیم درست مصرف کنیم؟ چیزی جز نشانه این است که مصرفکننده بیهویت و لجامگسیخته بودیم؟ و همه ما هم در این قضیه مشترکاً سهیم و خرسند بودیم؟ حرف من این است که اگر صرفاً به آن ساعت یا ماشین لوکس که دست یک نفر است توجه کنید و این بنایی را که ۳۰ سال است دارد برایش خرج میشود و همین نهادهای علیهالسلام دارند در آن خرج میکنند که متعلق به هر دو طرف جناح سیاسی نظام هستند، نبینیم، به بیراهه رفتهایم.
نظر شما