خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه- سیدمهدی ناظمی قرهباغ: روز ملی سینما، بهانه ای است برای گفت و شنود درباره سینمای ملی، آنچه که هست و آنچه که باید بشود. آیا فلسفه می تواند برای طرح سینمای ملی کمکی بکند؟در واقع پرسش بنیادی تر این است که آیا سینمای ملی اصلاً اصطلاح معناداری است؟ در دنیای امروز که بیشتر ابداعات سینمایی و تولیدات سینمایی و حتی اصلاً جو سینمایی محدود به هالیوود یا کپی کردن از هالیوود است، سینمای ملی معنای محصلی دارد؟ چرا باید دنبال سینمای ملی بود؟
این درست است که «ملی بودن» که غیر از ملی گرا بودن است، در تمام دنیای امروز خدشه دار و متزلزل شده است، اما به هر حال هر آنجایی که فرهنگ متعینی رشد کرده و بالیده است، تجلیات فرهنگی هم رنگ و بوی خاص آن قوم را یافته اند و اینجا قوم، معنایی جز یک ملت ندارد. طبعاً این هم هست که قبل از ظهور عصر جدید و ملتهای جدید فرهنگ هایی متولد می شده اند و رشد می کرده اند، اما تاریخ امروز ما تاریخ مدرن است و در این تاریخ، ظهور یک قوم با یک فرهنگ جدید، خودبخود ظهور یک ملت است. درست به همین خاطر است که ما امروزه از هویتی به نام چینی یا هندی نام می بریم، با وجود هزار و یک خرده فرهنگ و تفاوتهای سیاسی و اجتماعی که در این ملل وجود دارد و با وجود آنکه بی شک این ملت، یک ملت یکسره ناب و بی تزلزل نیست.
اهمیت این بحث آنجاست که از یاد نبریم وقتی درباره سینمای ملی صحبت می کنیم، درباره صورتی از هنر مدرن صحبت می کنیم که بسیاری معتقدند اولاً این صورت تنها صورت هنری است که در دنیای پیش از مدرن نبوده است، ثانیاً این صورت در دوره معاصر، قوی ترین و عمومی ترین صورت هنر است. بنابراین و در جمع بندی سخن تا بدینجا می توان گفت که اگر جایی در دنیای مدرن، فرهنگی موفق به زایش و بیان صورتی متعین از زندگی شده باشد، ملتی هم ظهور کرده است و اگر چنین اتفاقی افتد، نمی تواند بدون صورتی از مدرن ترین و یا حداقل عام ترین مجلای هنر معاصر حضور داشته باشد.
برای روشن تر شدن منظور، می توانیم به سیر تطور ملل مدرن نگاه کنیم. سینما به مثابه پدیده ای مربوط به فرهنگ غرب، ابتدا در اروپا و آمریکا ظهور کرد و بسط یافت. به تدریج برخی کشورهای آفریقایی مانند مصر و یا کشورهای آسیایی مانند ژاپن و هند هم صاحب سینما شدند. ژاپن را شاید بتوان غربی ترین کشور شرق دانست و کشوری که سینمای آن هم برای جهان سخن دارد و هم دارای فرمی معتبر و بیانی روشن برای خود ژاپن است. هند کشوری است که به سختی با جهان مدرن هم آوا شد ولی بعد از این هم آوایی به تدریج سینما را نیز پیدا کرد. هر چند شاید سینمای امروز هند کمتر هندی باشد. چین بعد از گذار از بحران، سینما پیدا کرد و کره به تازگی صاحب سینمایی هر چند نه چندان معتبر شده است. اما ایران در آغاز مدرنیزاسیون صاحب سینما شد، اما همزمان با زوال این مدرنیزاسیون بی ریشه، سینمای بی ریشه آن نیز به مرگ طبیعی از بین رفت و بعد از انقلاب اسلامی تحولاتی را هم در فرم و هم در محتوا، تجربه کرد.
بنابراین، پرسش از سینمای ملی، یعنی پرسش از هویت فرهنگی یک ملت و این هر دو در یک بستر تاریخی واحد رخ می دهد. سینما وجهی از فرهنگ و هنر است و ملت، تعین فرهنگ برای یک قوم خاص در دنیای امروز است. پس سخن گفتن از سینمای ملی، خودبخود ما را با پرسشهای بنیادین درباره فرهنگ، هنر، ملت و مانند آن درگیر می کند. علی القاعده چنین پرسشهای بنیادینی را در فلسفه باید پی گرفت. البته فلسفه امروز ادعا ندارد چنین پرسشهایی مخصوص به فیلسوفان است، بلکه امکان مواجهه سایر رشته ها با این پرسشها را نفی نمی کند، اما به هر حال فلسفه هم سعی دارد به عمیق ترین و دقیق ترین شکل ممکن به این پرسشها پاسخ دهد.
مقصود از این سخن این نیست که باید فلسفه ای خاص، مثلاً به نام یک ملت خاص، سینمای ملی را طرح ریزی کند. چنین سخنی در دنیای امروز مفاد معناداری ندارد. منظور این است که فلسفه می تواند راهی باشد برای جدی تر فهمیدن سینما و مناسبات فرهنگی و فکری و تاریخی آن. با فلسفه می توان امکانات و محدودیت های سینما را بهتر دریافت. با بهتر دریافتن سینما در اساس خود، می توان نسبت سینما را با فرهنگ خود فهمید و با بهتر فهمیدن هر دو، می توان پا در راهی گذاشت که سینمایی با فرهنگ متعین متولد شود و بالنده گردد. این چنین امری، امید به زایش فرهنگی-هنری و به عبارت دیگر، راهگشایی فکری را تقویت و این امید را هم ایجاد می کند که از سرگشتگی ها و حیرتها و تقلیدهای سینمای وارداتی راه نجاتی پیدا شود.
نظر شما