به گزارش خبرنگار مهر، کرسی ترویجی عرضه مناسبت اخلاق و سیاست در حکمت متعالیه و نقد ایده علمی، با عنوان «مناسبت اخلاق و سیاست در حکمت متعالیه»، با ارائه نجمه کیخا عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی، توسط مرکز همکاریهای علمی و بین الملل و پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی، پنج شنبه ۲۰ تیر در سالن جلسات حوزه ریاست دانشگاه باقرالعلوم (ع) برگزار شد.
مشروح مباحث مطرح شده توسط وی تقدیم خوانندگان میشود:
طرح محور بحث ما دست یافتن به یک مبنای نظری برای مناسبات اخلاق و سیاست است. بحث اخلاق و سیاست یکی از بحثهای جدید و کاربردی اخلاق است. ما در این زمینه فقدان مبنای نظری داریم. در بحث اخلاق هنجاری مشکل عمده ما عدم وجود مبنای نظری است.
یک سوال این بحث این است که آیا اولویت با وظیفهگرایی است یا با فضیلتگرایی؟ یک تششت نظری در این زمینه وجود دارد. مبنای نظری را ما از فلسفه متعالیه میگیریم.
یکی از ویژگیهای فلسفه متعالیه این است که برهان و عرفان را در خدمت قرآن گرفته است و تلفیقی بین علوم عقلی و علوم وحیانی ایجاد کرده است. جایگاه عالم خیال برای تبیین ارتباط میان اخلاق و سیاست استفاده میکنیم.
عالم مثال عالم میانی است این عالم در انسان هم وجود دارد یعنی انسان قوه خیال دارد و نقش واسطه بین حس و عقل را ایفا میکند ولی از دو عالم دیگر متفاوت است و معقولات را تبدیل به محسوسات میکند. در حکمت متعالیه ابتدا بعد حسی و بعد از آن بعد خیالی و بعد از آن بعد عقلی انسان مطرح میشود این سلسلهوار است یعنی اگر مرحله حس نباشد نوبت به بقیه مراحل نمیرسد.
خیال گنجینه محفوظات انسان است و چیزهای ترکیبی و جدیدی را ایجاد میکند و حتی موجوداتی را تصور میکند که تا حالا ندیده است و این عرصه میتواند وسیعتر هم باشد آزادی انسان به خاطر وجود همین بعد است یک هنرمند میتواند معقولات خود را به شکل محسوسات برای ما ترسیم کند. ما در یک عالم میان عالم حس صرف و عالم عقل صرف قرار داریم.
ما درجات مختلف اخلاق و سیاست داریم و عالم خیال ظرف اخلاق و سیاست است. دوگانگی بین اخلاق و سیاست، دین و سیاست و نیز سیاست و عرفان وجود ندارد. هانری کربن به این مساله به خوبی پرداخته است. او میگوید ما در اسلام علم میانه داریم و به دام سکولاریزم نمیافتیم. ولی آنها چون عالم میانه را ندارند و دسترسی به عالم بالا که ندارند به همین دلیل در عالم ماده صرف باقی میمانند.
عالم مثال میتواند تحت شرایطی به عالم محسوسات نزدیک شود و زمینی شود وقتی زمینی شد از حکمت خبری نیست چرا که حکمت وقتی است که اوج گرفته باشد. عالم سیاست وقتی به عالم حس نزدیک میشود متفرق میشود ولی وقتی از علوم حسی فاصله میگیرد وحدت پیدا میکند.
مک اینتایر میگوید ما مرجع واحد در حوزه اخلاق نداریم به همین دلیل در بحث تزاحمات اخلاقی با مشکل مواجه میشویم و تعیین اینکه حق با چه کسی است مشکل میشود. در بحث حقوق بشر امروزه این مشکل وجود دارد هر حاکمی بحث ملت خود را مطرح میکند لذا تفرق به وجود میآید. ما باید به اخلاق فضیلت محور ارسطویی برگردیم.
بین عمل طبیعی و قدسی فاصله وجود دارد و این فاصله به خاطر نیتها است. از خواص عالم خیال این است امکان حرکت انسان را تا مقامهای بسیار بالا فراهم میکند و انسان میتواند به مقام ولایت برسد. هم سیاست و هم شریعت باید ارتقا بدهیم. راههای قدرت گرفتن شریعت با عالم خیال پیوند خورده است.
مطابق با فهم افراد جامعه از شریعت، شریعت ظاهر میشود. عالم خیال امکان حضور انسان را در جهان فراهم میکند. ما باید فراتر از وجود خودمان باشیم و این با عالم خیال تحقق پیدا میکند هر قدر قدرت شناخت ما بیشتر شود جایگاه ما بیشتر ارتقا پیدا میکند. جامعه هم مثل افراد هر قدر هویت خود را بیشتر بشناسد بیشتر ارتقا پیدا میکند. امام خمینی (ره) میفرماید: وقتی ملتی به تمدن میرسد که معرفت پیدا کند.
مناسبات اخلاق و سیاست در حکمت متعالیه، دست کم با تلقی ارسطویی در این نکته مشترک است که ماهیت دوگانهای برای اخلاق و سیاست قائل نیست.
دوگانگی اخلاق و سیاست، محصول جهان مدرن است، حال آنکه وحدت این دو، بیشتر در فلسفه سیاسی کلاسیک (اعم از فلاسفه یونان و حکمای مسلمان)، تعقیب می شده است. این نزدیکی و وحدت آن قدر جدی است که تایلور نظریه سیاسی ارسطو را نه متمایز از نظریه اخلاق او میپندارد، و نه حتی آن را حاصل کاربرد نظریه اخلاقی در قلمرو سیاسی میداند، بلکه از همه اینها بالاتر، آن را حوزهای علمی منضمّ به نظریه اخلاق میداند و این نکته مهمی است.
البته درک این نکته، چندان اعجاب آور هم نیست، به شرط آنکه به این مساله توجه شود که نقطه کانونی نظریه اخلاقی ارسطو، سعادت است و سعادت نیز جز در بسترِ حیاتِ سیاسی و زیست مدنی، امکان تحقق ندارد. با درک همین دقیقه فکری است که سیاست، اخلاق فردی و اخلاق، سیاست جمعی دانسته میشود.
در مورد ایده مناسبات اخلاق و سیاست در حکمت متعالیه هم باید گفت مناسبات اخلاق و سیاست در حکمت متعالیه، دست کم با تلقی ارسطویی در این نکته مشترک است که ماهیت دوگانهای برای اخلاق و سیاست قائل نیست (و حتی بر یکی شدن آن دو با استعانت از ایده خیال صدرایی تأکید میکند).
با آغاز دوران تجدد، اخلاق دیرین رو به زوال رفت و وحدت اخلاق و سیاست به نوعی نسبتِ دوگانگی (اگر نگوئیم بیگانگی)، تغییر ماهیت داد. نتیجه عملی این تلقی و تأثیر آن بر سیاست و دانش سیاسی این بود که سیاست را از ذات آن (که نوعی پیشه است)، تهی کرد و به نوعی بی پیشگی و ناپیشگی کشاند.
سیاستمداران هم در این میان، وارد دعواهای قدرت و زد و بندهای سیاسی شدند. شأن علم سیاست هم در این میان، به جای تلاش برای دست یابی به غایات تجویزی سیاست، صرفاً به توصیف گری این وضعیت بغرنج و غیراخلاقی تنزل داده شد، البته ناتوانی ایده دوگانگی اخلاق و سیاست (به مثابه ایده محوری جهان تجدد)، به دلیل بحرانهای ذاتی جهان تجدد (از جمله اینکه طبق تلقی مک اینتایر، تجدد اساساً محمل اخلاقی ندارد)، بیش از هر زمان آشکار شده است و همین مسئله، ضرورت معرفی الگوهای جدید در باب مناسبات اخلاق و سیاست را به ما گوشزد میکند.
ایده مناسبات اخلاق و سیاست در حکمت متعالیه، دست کم در بعد انتقادی و سلبی خود، میتواند چالشی نظری برای ایده اخلاقیِ جهان مدرن (که مبتنی بر نوعی فردانگاری و فایده گرایی است)، باشد، اما اینکه این ایده چقدر توانسته ایجاباً به طرحی خلاقانه، انضمامی و با وضوح بالا، دست یازیده باشد، در ارائه این ایده و ارزیابی نقادانه آن (که نشست پیش رو، عهده دار این مهم است)، مشخص میشود.
خروجی کار، حداقل از جهتی اهمیت مضاعف پیدا میکند و آن اینکه با توجه به اینکه حکمت متعالیه، اگر نه مثابه یک نظریه انقلاب، بلکه از آن رو که ادعا میشود بار بنیانهای نظری و فلسفی انقلاب اسلامی را بر دوش میکشد، باید بتواند طرحی را از منظر فلسفه سیاسی و یا فلسفه اخلاق، در جهت فائق آمدن بر چالشهای پیش روی انقلاب اسلامی (و نظام سیاسی برامده از آن) در حوزه اخلاق و سیاست، درافکند و یا حداقل تمهیداتی نظری برای تحقق آن طرح فراهم آورد؛ چنانکه در این میان نباید از ظرفیت بالای حکمت متعالیه به ویژه نگاه وجودی آن در این راستا غفلت کرد.
نظر شما