به گزارش خبرنگار مهر بدون شک یکی از دشوارترین ابتلائات میدان جهاد، آزمون اسارت است. امتحانی که هم برای رزمندهای که اسیر دست دشمن خود و مجبور به زندگی اجباری در اردودگاههایی مالامال از سختی و تحقیر میشود دشواریهای خاص خود را دارد و هم برای خانوادههایی که شماری از آنها از حال عزیز خود باخبرند و با وجود امکان مکاتبات محدود از درد دوری رنج میبرند و صد البته هم برای خانوادههایی که به کلی از حال رزمنده خود بیخبرند و بدون در دست داشتن خبری از او، امیدوارانه برای دیداری دوباره چشم انتظار میمانند. ناگفته پیداست این دشواریها جایی که زندانبان اسرا، افسران بیرحم و سربازان بیاحساس بعثی باشند که برای تفریح اسرا را آزار میدهند و همانند زمان حضورشان در میدان، در اردوگاهها هم از هیچ جنایتی فروگذار نمیکنند کار به غایت سختتر میشود. این جاست که یک آزمون جدی برای محک زدن ایمان، صبر و استقامت بر پا میشود و نتیجهاش برگ زرینی از تاریخ این سرزمین و مایه افتخار تک تک ماست زیرا اکثر قریب به اتفاق آزادگان عزیز ایرانی از این آزمون دشوار سربلند بیرون آمدند.
شرح ایستادگی و دلاوریهای آزادگان سربلند این آب و خاک برگ زرینی از کتاب خواندنی و عبرتآموز دفاع مقدس است که به هیچ وجه نمیتوان جوانب مختلف آن را در نوشتاری موجز بررسی کرد پس محض تبرک کلمات به یادآوری حرکت تاریخی و غرور آفرین آزاده سرافراز جیرفتی، شهید محمد شهسواری، جایی که با دستان بسته و در حالی که اسیر دست دژخیمان بعثی بود با آزادگی ندا سر داد: «مرگ بر صدام، ضد اسلام» بسنده میکنیم.
به استناد اوراق تاریخ که بدون شک آمار تعدادی از قهرمانان بینام و نشان این دیار را در زندانهای حزب بعث و جنایتگاههایشان به دست فراموشی سپرده است تعداد آزادگان در طول دوران هشت ساله دفاع مقدس چیزی حدود ۴۳ هزار و ۱۷۳ نفر بوده است که حدود ۱۰۰۰ نفر از این عزیزان بدون اینکه اسمشان توسط صلیب سرخ ثبت شده باشد تا حدود ده سال مخفیانه در استخبارات و اردواگاههای عراق روزهایشان را به شب رسانده و نگهداری شدهاند. یعنی در شرایطی که از تمام حقوق از جمله ارتباط با خانواده یا مخابره خبر سلامتشان هم محروم بودهاند. نمونه قابل افتخار این قبیل آزادگان، شهید حسین لشگری است که ۱۸ سال اسیر دست دژخیمان بعثی بود و توسط رهبر معظم انقلاب به عنوان "سیدالاسرا" ملقب شد. ۴۵۰ نفر از آزادگان عزیزمان هم بر اثر شکنجه در زندانهای عراق به شهادت رسیدهاند و تعداد زیادی به درجه جانبازی نائل آمدهاند. ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که در میان آمار آزادگان کشورمان، ۵۸ آزاده مسیحی، ۳۴ آزاده کلیمی و ۲۳ آزاده زرتشتی هم به چشم میخورد.
به منظور ارج نهادن سالها سختی و تحمل رنج توامان اسارت و دوری این عزیزان، برگ پنجم هفته دفاع مقدس را به نام آزادگان سرفراز این دیار میزنیم و به معرفی چند اثر با محوریت خاطرات آزادگان میپردازیم.
پیشنهاد اول
کتاب «پایی که جا ماند»
نویسنده: سید ناصر حسینی پور
ناشر: سوره مهر
«همه آنچه در جاده میدیدم، به یک عقده تبدیل شده بود. هیچ صحنهای به اندازه نصب پرچم عراق روی شکم این زجرم نمیداد. در زندگیام یاد ندارم جماعتی را اینطور با سوز درون نفرین کرده باشم. از ته قلبم گفتم: خدایا! به مظلومیت این شهدا قسم خودت انتقام این کار عراقیها رو ازشون بگیر! سعی کردم صبورتر باشم و جلوی گریهام را بگیرم. فکرهای پراکندهای در مغزم دور میزد. به یادم آوردم چند روز قبل در همین جاده سوار موتور تریل به پد خندق میرفتم. جاده دست بچههای ما بود. کنار همین جاده آبتنی کردم، ماهی گرفتم و با نیهای خشک آتش درست کردم، با پیران مستوفیزاده ماهی خوردیم. به یاد میآوردم توی همین جاده پایم سالم بود. بعضی از شهدایی را که حالا روی جاده افتاده بودند در حال عبور از همین جاده میدیدم، اکنون ورق برگشته بود و جاده زیر چکمه نظامیان بعثی بود. هر کس از جاده رد میشد، به جنازه شهیدی که پرچم روی شکمش نصب بود، خیره میشد. بعضیهاشان با دیدن این صحنه میخندیدند. دلم میخواست میتوانستم پرچم عراق را بیرون بکشم. در دل میگفتم: کاش بچهها میتوانستند جنازه شهدا را به پشت خط منتقل کنند. به دستور یک افسر برای لحظاتی دستهایم را باز کردند. دلم میخواست کاری کرده باشم. دلم نمیخواست به جنازه شهید جمشید کرمزاده و سید محمدعلی غلامی که در سه، چهار متریام افتاده بودند، بیحرمتی شود. خدا خدا میکردم روی بدنشان پرچم نکوبند. یکی از آن عکسهایی که روی دکمه جیب لباس نظامیمان نصب میشد. پرس پلاستیکی عکس را پاره کرد، به طرفم آمد، عکس امام را نشان میداد و در حالی که به امام و ایرانیها بد و بیراه میگفت، پارههای عکس امام را به سر و صورتم پاشید و رفت. نمیدانم چه شد که تصمیم گرفتم روی سر و صورت شهیدان غلامی و کرمزاده خاک بریزم. با وجود ضعف شدیدی که داشتم، نمیتوانستم بیخیال اطرافم باشم. چند متری روی زمین خودم را کشیدم تا نزدیک جنازه کرمزاده شدم. ترکش به سرش اصابت کرده بود. سر و صورتش خونی بود و معصومیت خاصی داشت. همسن و سالم بود که یادگار دوستم احمد فروزان بود. در عملیات کربلای چهار انگشتر را بهم یادگاری داده بود. انگشترم را به طرف نظامی عراقی گرفتم و بهش گفتم: بیا این انگشتر برای خودت! خواستم دلش را به دست آورم. تعجب کردم. دستم که به طرفش دراز بود، مردد بود که انگشتر را بگیرد یا نه. فکر میکنم عاطفهاش تحریک شد و دلش به حالم سوخت. به طرفم آمد و گفت: لا! حرفهایم را درست نمیفهمید؛ اما منظورم را متوجه شد. به او گفتم: برای خودت، تو نگیری جای دیگه ازم میگیرن! با اکراه انگشتر را گرفت. به جنازه شهیدی که روی شکمش پرچم عراق نصب بود، اشاره کردم و از او خواستم پرچم عراق را از شکمش درآورد. میترسید. با ایما و اشاره از او خواستم اجازه دهد، خودم را تا کنار جنازهاش بکشانم و پرچم را درآورم، اما او چند بار تکرار کرد: لا! لا! …»
برای معرفی این کتاب اشاره رهبر معظم انقلاب به استثنایی بودن روایت کتاب و آنچه در متن تقریظشان متذکر میشوند: «تا کنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده بودم که صحنههای اسارت مردان ما در چنگال نامردان بعثی را آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد» کافی است."پایی که جا ماند" سید ناصر حسینی پور به لطف یادداشتهایی که او در دوران اسارت برداشته است جوری از جزئیات لبریز است و آن قدر صادقانه همه چیز را روایت میکند که مخاطب ناگزیر به همراهی مشتاقانه با کتاب میشود. به طوری که از دست دادن لذت همراهی با خاطرات آزاده سرفراز سید ناصر حسینی پور بدون شک با هیچ اثر دیگری قابل جبران نخواهد بود.
پیشنهاد دوم
کتاب «حکایت زمستان»
نویسنده: سعید عاکف
ناشر: ملک اعظم
نکتهای که بیش از هر چیز دیگر کتاب "حکایت زمستان" را خواندنی میکند شخصیت آزاده سرافراز عباس حسینمردی است که بر تمام کتاب سایه میاندازد. عباس حسینمردی از لحظهای که نزدیک است در یک گور دسته جمعی به همراه دیگر شهدا زنده به گور شود اما به مدد حضرت عباس علیه السلام نجات پیدا میکند تا تمام روزهایی که به خاطر رفتار عزتمندانه و برخورد شجاعانهاش بارها به دست جلادان بعثی و منافقین وحشیانه شکنجه میشود، اجازه نمیدهد کسی کتاب را بعد از دست گرفتن زمین بگذارد.
پیشنهاد سوم
کتاب «آن بیست و سه نفر»
نویسنده: احمد یوسف زاده
ناشر: سوره مهر
"آن بیست و سه نفر" خاطرات خود نوشته احمد یوسف زاده، یکی از آن بیست و سه نفری است که علی رغم سن و سال کم خود حماسه مقاومت و ایستادگی آفریدند و اجازه ندادند نظامیان عراقی حزب بعث آنها را دست آویزی برای تبلیغات علیه ایران و سوء استفاده قرار دهند. شرح چگونگی این مقاومت، آن هم با دستهای بسته و در زندانهای درجه داران صدام، بدون شک آنقدر خواندنی هست که هیچ خوانندهای را از همراهی پشیمان نسازد.
نظر شما