به گزارش خبرنگار مهر، در مستند لشکر زینبی پدر شهید اسماعیل خان زاده درباره فرزند شهید گفت که در یکی از دست نوشتههایش به دیدار این شهید با حضرت ولیعصر اشاره کرد. شهید مدافع حرمی که در شب یازدهم ماه مبارک رمضان، توفیق تشرف به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را پیدا کرده بود.
اسماعیل خانزاده پاسدار مدافع حرم حضرت زینب کبری سلام الله علیها در تاریخ ۲۹/۰۹/۹۴ توسط تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید. اسماعیل خانزاده در روستای زنگی کلاً دابو شهرستان محمودآباد متولد شد و در سن ۳۱ سالگی در ۲۹ آذر ماه همزمان با شب شهادت امام حسن عسگری بازدهمین اختر تابناک امامت در منطقه حلب سوریه در درگیری با اشرار داعش به شهادت رسید و از این شهید گرانقدر یک فرزند ۵ ساله به نام نرگس به یادگار مانده است. این شهید نخستین شهید مدافع حرم شهرستان محمود آباد بود.اسماعیل خانزاده خادم افتخاری آستانه امام زاده عبدالله علیه السلام بود.این امامزاده در ۱۲ کیلومتری جنوب غربی آمل و در روستای اسکومحله قرار دارد. این بقعهی مبارکه، از شاخص ترین و پر زائرترین زیارت گاههای ایران به شمار میرود.
چندی پیش بود که عکس دختر این شهید بر سر مزار پدر شهیدش در اولین روز تحصیلی به پربینندهترین عکس در فضای مجازی تبدیل شد.
وصیتنامه این شهید همه از جمله وصیتنامههای عرفانی است که شاید در این روزگار نظیرش را نتوان یافت:
بسم الله الرحمن الرحیم
خدای یکتا، که جز او خدایی نیست. زنده به ذات و قائم است. هیچ گاه خواب سنگین و سبک او را فراهم نمیگیرد. آنچه در آسمانها و زمین است در سیطره و مالکیت و فرمانروایی اوست. کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند به آنچه را پیش روی مردم است و آنچه را پشت سر آنان است میداند و آن را به چیزی از دانش او احاطه ندارد مگر به آنچه او بخواهد. حکومت و قدرتش آسمانها و زمین را فرا گرفته و نگهداری آنها بر او مشقت آور نیست و او بلند مرتبه و بزرگ است. «قرآن کریم سوره بقره آیه ۲۵۵»
بنام یکتا معبودی که زنده به عشق او هستم و پیوسته از او خواستارم که عشق و محبت خویش را در دلم جای دهد و توفیق دل بریدن از همه چیز و همه کس را به من عطا نماید تا بتوانم در راه رضای او گام بردارم و در راه رضای او به شهادت برسم.
خداوندا، بنده نه عالم هستم که عالمانه وصیت کنم و نه عارف هستم که عارفانه بنویسم، بلکه یک بنده کوچک و گنه کاری هستم که خالصانه مینویسم.
خدایا، بارالها، معبودا و معشوقا! نمی دانم چه بنویسم، از کجا شروع کنم و به کجا ختم کنم، چشمهایم را می بندم و تصویری از عشق را در ذهن خود مجسم میکنم، عشق به هستی مطلق، عشق به ذات بی همتا، که جز او خدایی نیست. سلطان مقتدر عالم، دانا به هر آشکار و نهان، منزه از عیب و ناشایستی، و ایمنی بخش دلهای هراسان.
خدایا خسته ام، شکسته ام، دیگر آرزویی ندارم جز شهادت. احساس میکنم که این دنیا دیگر جای من نیست. از عالم و عالمیان میگریزم و به سوی تو می آیم. تو مرا در رحمت خود سکنی ده.
خدایا من نمی دانم روزی ام در کجاست و آن را تنها بر پایه گمانهایی که بر خاطرم میگذرد می جویم و از این رو در جستجوی آن شهرها و کوهها و دشتها را زیر پا گذاشتم. پس در آنچه که خواهان آنم همچون حیرت زدگانم.
نمی دانم آیا در دشت است یا کوه، در زمین است یا آسمان، در خشکی است یا دریا.
نمی دانم به دست کیست و از جانب چه کسی است ولی به یقین می دانم که دانش آن نزد توست و اسباب آن به دست توست. و تویی که آن را به لطف خویش تقسیم میکنی و با رحمت خود برای سبب فراهم میسازی. پس ای کمال مطلق هر چه زودتر فراهم ساز روزی ام را که چیزی جز شهادت نیست.
خدایا تو خود میدانی که شوق شهادت از کودکی در دلم موج میزد و علاقه ام به شهادت مانند علاقه طفل به پستان مادر است. پس خدایا تو خود شاهدی که چقدر برای رسیدن به این آمال و آرزویم همچون طفل بی تابی و بی قراری میکردم.
خدایا به من توفیقی عطا کردی که پاسدار حریم قرآن شوم و سبز پوش سپاه. خدایا هر وقت این لباس سبز و مقدس را به تن میکردم آنچنان احساس سرور و غرور میکردم و فکر میکردم هیچ عزتی بالاتر از این نیست. خدایا آرزویم این است که کفن من همین لباس سبز و مقدس باشد.
بارالها، مردن که حق است پس چه بهتر که مرگ با عزت (شهادت) را در آغوش بگیرم نه آنکه مرگ ذلت مرا در خواب غفلت فرا گیرد. خدایا هرشهید پرچمی برای عزت دین توست و به یقین می دانم که پرچم و خونی که خون بهایش توی خدا هستی هرگز بر زمین نخواهد افتاد.
خدایا تو خود شاهدی از روزی که خود را شناختم، تو را شناختم و از روزی که تو را شناختم به یاری دینت شتافتم. البته در حد بصیرت و بضاعتم. ولی اعتراف میکنم که توان من بیشتر بود و من کوتاهی کردم.
خدایا تو را شاکرم و بی نهایت شاکرم بخاطر برخورداری از نعمت بزرگ ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام و فرزندان علی. خدایا شکرت که مرا شیعه فرزندان آقا رسول الله (ص) قرار دادی و خونم را آنچنان به عشق حسین بن علی علیه السلام گره زدی که هر وقت آن قیام و انقلاب تاریخی روز عاشورای اباعبدالله علیه السلام در ذهنم خطور میکند بی اختیار اشکم سرازیر میشود.
حسین جان، مگر میشود از کنار داغ سنگین تو و برادران و فرزندان و یارانت بی تفاوت گذشت. مگر میشود ناموست به اسارت برود و من بی تفاوت باشم. حسین جان، مولای من، اگر آن روز مردم پست و بی وفای کوفه به هل من ناصر ینصرنی تو لبیک نگفتند من امروز با تمام وجودم لبیک می گویم.
لبیک یا حسین (ع) یعنی وسط میدان بودن است. لبیک یا حسین (ع) یعنی اینکه از جان گذشتن است نه اینکه از دور به آتش نگاه کردن و بعد از خاموشی خود را ناجی معرفی کردن است. حسین جان، روزی نبود که من زیارت عاشورا نخوانم و هر روز من این زیارت نامه را میخوانم به امید آنکه ای آموزگار شهادت مرا در مکتب خود بپذیری و در زمره شهیدانت قرار دهی و شب اول قبر هم یک نگاهی به من داشته باشی.
حسین جان، هر وقت من تابوت شهیدی را روی دوش مردم میدیدم احساس حقارت و حسادت میکردم. البته از بعد مثبت به خودم وعده میدادم که روزی قسمت من شهادت بشود. سر قبر هر شهیدی که میرسیدم با او نجوا میکردم و از او میخواستم و او را قسم میدادم که دعا کنند تا شهادت نصیب من هم بشود.
و حال با اذن خدای متعال و حضرت ولی عصر (عج) وصیت خودم را در ۲ بخش اجتماعی و خانواده مینویسم: اول از اجتماع مینویسم. تا آنجایی که به ذهنم خطور میکند به کسی بدهکاری مادی ندارم و قرضی به گردنم نیست. اما بدهکاری معنوی من بی نهایت است. از همه دوستان، آشنایان، همکاران و هم محلیها میخواهم که اگر دینی به گردن من دارند، اگر کسور یا قصور یا اصطحکاکی از من دیدند اعتراف میکنم که تقصیر گناه از من بود و به بزرگواری خودشان بنده را مورد عفو و گذشت قرار دهند و اگر طلب مادی دارند به خانواده بنده مراجعه کنند. از همه شما میخواهم که هرگاه یاد و نام من در ذهن شما خطور کرد یک صلوات و حمد و سوره برایم هدیه کنید و در صورت امکان یک روز نماز و روزه برایم بجای آورید. از اهالی محترم محل خواهانم که کما فی سابق این شعور فاطمی و حسینی آنها در ایام فاطمیه و یادواره شهدا و دهه محرم تداوم داشته باشد؛ چرا که با این حرکت خودجوش زندگی خود را با حب اهل بیت (ع) گره زدید و قیامت خود را بیمه کردید. مبادا روزی شود که یاد و نام شهدا از کوچهها محو شود و در محافل فراموش شود.
پیرو خط مبارک ولایت فقیه باشید و خدای متعال را بخاطر این نعمت بزرگ شاکر باشید که چه بسا اگر نعمت بزرگ ولایت نبود مشخص نبود که چه مصیبتی برسر ما و نوامیس ما میآمد. اختلاف و تفرقه را کنار بگذارید و دنبال وحدت باشید.
خود را مسافر قیامت بدانید نه ساکن دنیا. به دنیای فانی دل مبندید و در فکر آخرت باشید. اگر مسلمانی در زندگی مشکلی داشت به یاریش بشتابید و از تجملات زندگی پرهیز کنید. به فرموده امام راحل مسجد سنگر است و از شما میخواهم عاجزانه میخواهم که این سنگر الهی را خالی یا خلوت نکنید.
از همکاران محترم میخواهم که قدر این لباس و سازمان را بدانند و یک روز را با تامل در مورد سپاه فکر کنند که خداوند چه نعمت بزرگی را شامل حال آنها نمود. مبادا روزی با حرکات و رفتار خود عامل خدشه دار شدن این نهاد مقدس شوند. مبادا کاری کنید که مردم از سپاه دلسرد شوند. هرچند گاهی اوقات در سپاه کار به کاردان سپرده نمیشود و جناح بازی در سپاه در حال رشد سریع است و مسئولین امر سلیقهای عمل میکنند و غافل از اینکه فردای محشر در محضر شهدا باید جوابگو باشند و خون شهدا برای آنها فقط یک شعار شده و امیدوارم که از عاقبت کارشان غافل نباشند.
در بعضی از محافل فرهنگی و مذهبی و یادواره شهدا با توجه به اینکه با نام اهل بیت (ع) برگزار میشود ولی از سوی بعضی افراد رنگ و بوی ریا مشاهده میشود و البته مردم هم کاملاً به احوال آنها آشنایی دارند.
ملت ایران بلکه جهان اسلام زمانی پیروز خواهید شد که تحت فرماندهی حضرت آیت الله خامنه ای باشید و زمانی که از این مراد و مقتدای خود فاصله گرفتید شکست خود را در آغوش بگیرید.
▪️برادران و خواهران، بدانید که من با فکر باز و عقلی سالم و در صحت و سلامت کامل و بدون هیچ گونه اجباری راه خود را انتخاب نمودم و اگر توفیق شهادت نصیبم شد دوست دارم با لباس سبز و مقدس پاسداری و بدون کفن و بدون غسل دفن شوم چرا که فردای محشر پیش اربابم و مولایم حسین (ع) شرمنده نباشم.
بگذارید دستانم از تابوت بیرون باشد تا دشمنان بدانند که من شهادت را در آغوش گرفتم و با دست خالی رفتم و از دار دنیا چیزی با خودم نبردم و در پایان از شما عاجزانه تقاضا دارم که این شاگرد تنبل سپاه پاسداران را مورد عفو و گذشت خود قرار دهید و بدانید که همواره به دعای خیر شما محتاجم و مرا از دعای خیر خود بی بهره نسازید. ▪️و اما خانواده عزیز و محترم:
پدر جان و مادر جان، نمی دانم چگونه از زحمات شما تقدیر و تشکر کنم و چگونه عذرخواهی کنم به یقین می دانم که در این دنیای فانی از عهده چنین امر مهمی عاجزم. اما اگر فردای قیامت بعنوان شهید وارد عرصه محشر شدم آنقدر می چرخم تا شما را پیدا کنم و پیش خدای متعال برای شما شفاعت میکنم. پدرم بهترین هدیه برای من صبر و بردباری توست. اگر خبر شهادت مرا شنیدی به یاد جوان امام حسین (ع) باش و گریه نکن چرا که مولای من ولی عصر آقا امام زمان (عج) با گریه پدران شهید شاید داغ عاشورا برایش زنده شود.
مادرم حجاب تو بهترین ارمغان برای من است چرا که من سرافرازم مادرم و خواهرم پیرو خط حضرت زهرا (س) میباشند. در تربیت فرزندم تلاش کنید. آنچنان او را تربیت کنید که من پیش حضرت رقیه (س) شرمنده نباشم.
خواهر عزیزم، هیچ وقت در زندگی از حجاب حضرت زهرا (س) فاصله نگیر و شان خواهر شهید بودن را برای خودت حفظ کن.
برادر عزیزم، بعد از من مسئولیت سنگین بر روی دوش تو میافتد. اولین مسئولیت حفظ خون من است. مبادا کاری کنی که خون من خدشه دار شود. دوم مراقبت از پدر و مادر است که بعد از من مایه دلگرمی آنها تو خواهی بود. از آنها فاصله نگیر و کنار آنها باش. مبادا روزی شود که بخاطر شهادت من تو از انقلاب چشم داشت داشته باشی و از خون من مایه نگذارید.
و اما تو ای همسر عزیزم، همسری که در تمام مراحل زندگی هرچند کوتاه اما شیرین با من همراه بودی و در تمام مراحل زندگی چه در سختی و چه در سرما و گرمای زندگی با من همراه بودی. در تمام ماموریتها دلم خوش بود که سایه تو بر سر دخترم هست. بی شک بخشی از جهاد من را تو نیز شریک هستی. نمی دانم آن لحظه که خبر شهادت من را می شنوی چه حالی داری؛ اما تقاضا دارم که حفظ حجاب کنی. حفظ حجاب تو مرا همواره خوشنود میکند. مبادا صدایت را میان نامحرم بلند کنی. همچون قهرمان کربلا، آن شیرزن تاریخ حضرت زینب کبری (س) مقاوم باش و راه من را ادامه بده. اگر در زندگی از من کم مهری دیدی و دلسرد شدی بدان که من تو را دوست داشتم و عاشق تو بودم. پس بیا و از من گذشت کن که من بیشتر از این به روی تو شرمنده نباشم.
مسئولیت تربیت و حجاب دخترم را بیش از همه به چشم تو می بی نم این مسئولیت سنگین را بردوش تو میگذارم و همچون گذشته دخترم را در حفظ و قرائت قرآن به کلاس ببر و او را با مفاهیم قرآنی آشنا کن.
و تو ای دختر عزیزم، جگر گوشه بابا، خیال نکن من بی خیال تو بودم، بدان که بابا تو را بی نهایت دوست داشت اما چه کنم که بر من تکلیف بود و احساس مسئولیت داشتم. بابا لحظهای از یاد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگی در یاد تو خواهم بود ولی اگر دوست داری بابا هم از تو راضی و خوشحال شود حفظ حجاب و شعائر دینی است و اگر روزی حافظ قرآن شدی به یاد من هم باش و برای شادی روح من قرآن تلاوت کن و همچون شبها که برای من آیه الکرسی میخواندی، بیا سر قبر بابا بخوان.
از دار دنیا یک باب منزل مسکونی و یک قطعه زمین و یک باب ماشین دارم و چون به امور دینی مسلط نیستم که چگونه تقسیم کنم ولی شما به یک متخصص و کارشناس دینی مراجعه کنید و از او بخواهید که اول سهم من (ثلث، خمس، نماز و روزه و …) را حساب نمایند و بعد حق به حق دار برسد. (پدر و مادر و همسر و فرزند) و در این بین حقی از کسی ضایع نشود و رضایت همه را جلب نمایید و در کنار عکس امام و رهبری عکس علامه حسن زاده را بر مزارم بگذارید.
ملتمس دعا و ارادتمند صمیمی همه عزیزان
اسماعیل خانزاده.
نظر شما