۱۹ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۲۰

جمیله علم الهدی:

دولت سیزدهم باید به مطالبات آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی پاسخ دهد

دولت سیزدهم باید به مطالبات آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی پاسخ دهد

عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی گفت: مشکل پیش روی دولت سیزدهم  در قالب مطالبه همزمان آزادی‌خواهی و عدالت‌خواهی به نمایش درآمده و دولت مجبور است که به هر دو پاسخ دهد.

به گزارش خبرنگار مهر، در ادامه سلسله نشست‌های تخصصی فصل تحول، نشست گفتمان دولت سیزدهم: عدالت و عقلانیت با حضور اساتید علوم انسانی در دانشگاه علامه طباطبائی با دبیر محمد تقی کرمی استادیار؛ دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه به صورت حضوری و آنلاین برگزار شد.

در ادامه متن سخنرانی جمیله علم الهدی عضو هیئت علمی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی را در این نشست می‌خوانید؛

ضمن عرض تشکر و قدردانی از برگزاری این نشست تلاش می‌کنم متناسب با عنوان این نشست یعنی عقلانیت و عدالت در گفتمان دولت سیزدهم، از یک زاویه دیگر بحث عدالت در عقلانیت را مطرح کنم. به نظر می‌رسد بزرگترین بی عدالتی وقتی رخ می‌دهد که عقلانیت از جایگاه و معنای اصیل خود خارج می‌شود.

لازم هست مقدماتی را به صورت بسیار کوتاه مطرح بشود تا بتوانم چالش دولت سیزدهم را در موضوع عقلانیت و عدالت تبیین کنم. ولی در ابتدا به طور مختصر عرض می‌کنم که چالش اصلی در دولت سیزدهم رویکرد عدالت خواهانه و ماموریت‌هایی است که برای تامین معیشت مردم بر عهده گرفته ولی زیرساخت‌های مدرن تاب و توان کافی برای تحقق آن را ندارند. دارد. این رویکرد خودش به لحاظ معنایی چالش برانگیز هست چه اینکه زمانه این دولت را با رواج مفاهیم جدیدی مانند اقتصاد دانش بنیان نیز همراه کرده و می‌بینیم که دچار چالش‌های خیلی خیلی پر رنگ تری هست. برای اینکه بخواهم به این نکته برسم که چالش اصلی دولت سیزدهم مفهوم اقتصاد دانش بنیان در کنار رویکرد تامین معیشت و تامین کالاهای اساسی در کنار رویکرد فساد ستیز دولت هست مقدماتی را راجع به عقلانیت بیان کنم.

مقدمه اول: با نگاه واقع گرایانه و نه در شرایط انتزاعی اگر نگاه کنیم، در هر روز و شاید در هر لحظه تعدادی انسان وارد زندگی می‌شوند وارد زندگی با ماهیت طبیعی- اجتماعی می‌شوند. آنها از طریق تولد طبیعی و در خانواده به جامعه می‌پیوندند. چه بخواهیم و چه نخواهیم این اتفاق در حال رخ دادن است. اگر از لحظه ورود انسان به زندگی طبیعی- اجتماعی او را در نظر بگیرید می‌بینید که او محکوم به تعقل است. به محض اینکه انسان وارد حیات دنیوی می‌شود، به وسیله دو عامل مهم یعنی نیازهای حیاتی و استعدادهای یادگیری وارد عقل ورزی می‌شود. اگر انسان در ابتدای ورود در کما باشد نیازهای حیاتی او توسط دستگاه‌ها و افراد دیگر تامین می‌شود ولی اگر هشیار باشد برای تامین نیازهای حیاتی خود مجبور به یادگرفتن است.

یاد گرفتن صورتی از تعقل کردن و در واقع یک مقدمه ضروری برای تعقل کردن هست، بدون یادگرفتن عقل ورزی ناممکن هست. پس از ابتدای تولد، حیات عقلی انسان آغاز و خب برای عقل ورزی یک محتوایی لازم هست. خوشبختانه گونه انسان در میان همه گونه‌های جانوران موفق شده تا محتوای عقل ورزی نسل‌های متمادی خودش را جمع کند و این محتوای انباشته شده معرفت تاریخی خود را در اختیار نسل‌های بعدی قرار دهد. تربیت فرصتی است برای انتقال محتوای معرفتی به دست آمده از نسل‌های پیشین برای نسل‌های بعدی.

حالا اگر بخواهید بدانید این محتوای معرفتی شامل چیست، بهتر است به تقسیمات معرفت نزد حکماً اشاره کرد، در تقسیمی که حکمای ما کردن و تا حدود زیای متاثر از تعالیم دین بوده و تا حدی متناسب با نظر حکمای یونانی بوده محتوای معرفت بشری دست کم به سه قسمت تقسیم می‌شود: حکمت نظری. حکمت عملی و صناعات که صناعات شامل عمل‌های انسان یعنی تولیدات کالا یا مصنوعات و خدمات و همچنین رفتارها است.

مقدمه دوم: حکمت نظری دانش‌ها مختلف را شامل بود و البته آن علوم همراه با حکمت بود و توسط عالمان حکیم گسترش می‌یافت و عالمان حکیم معمولاً به اصول اخلاق که بخش مهمی از حکمت عملی است ملتزم بودند حکمت عملی علاوه بر اخلاق، شامل سیاست تدبیر منزل می‌شد. البته تصور نشود که این سه بخش معرفت بشری منفک از هم هستند بلکه حکمت نظری شامل معرفت‌هایی بود که به کمک عقل ورزی درباره جهان و اشیاء و روابط آنها و تفکر درباره چیستی و چرایی و چگونگی موجودات عالم حاصل شده بود. حکمت عملی خاص عقل ورزی درباره فعل ارادی انسان بود. عقل ورزی در حوزه عمل انسان علاوه بر شناخت ماهیت فعل انسان جهت دهی و سامان بخشی به آن را نیز شامل می‌شود. در نتیجه حکمت عملی که محصول عقل ورزی درباره فعل انسان است برای سامان دهی به حیات طبیعی- اجتماعی او و حتی برای سامان دهی به حیات عقلی انسان بسیار بسیار مهم است. در واقع حکمت نظری به شکل گیری حکمت عملی کمک می‌کند و از آن نیز متاثر است و حکمت عملی در سر و سامان دادن به عمل و هدایت عمل نقش دارد. و در واقع هم بر صناعات و تولیدات و خدمات و… متمرکز می‌شود و هم در هدایت رفتار و توسعه آداب و رسوم و سبک زندگی و آیین‌های مذهبی و غیره..

بررسی نسبت حکمت عملی با حیات طبیعی- اجتماعی بشر در گذشته نشان می‌دهد که به طور خلاصه هم تصور وجود عالمان حکیم و حاکمان حکیم و حاکمان عادل ممکن و مطلوب بوده است. از این رو افلاطون حکیم خواستار حاکمیت حکیمان می‌شود و در دیدگاه‌های افلاطونی و ارسطویی و حتی فارابی سعادت جامعه در گرو حضور حاکمان حکیم و عادل است. مدینه فاضله متکی به وجود حاکم حکیم عادل است و در مدینه فاسقه حاکم جور حکومت می‌کند. شواهد تاریخی از درگیری بین عالمان حکیم عادل با طبقه‌ای از حاکمان جور فراوان است هم در ایران هم در یونان و در اغلب جوامع

اما ببینیم در عصر جدید چه اتفاقی رخ داد. عصر جدید چند ویژگی دارد که مهم‌ترین ویژگی این عصر انقلاب صنعتی است. در انقلاب صنعتی، تدبیر منزل به اقتصاد تعریف شد چون جایگاه نهاد خانواده و کیفیت و کمیت آن تغییر کرد و با رشد ناگهانی و انفجاری صنایع، اقتصاد نیز صنعتی شد. وقتی اقتصاد صنعتی شد در واقع قسمتی از فعل انسانی که در گذشته تحت تاثیر حکمت عملی و حکمت نظری شکل می‌گرفت خود به قدری بزرگ شد که توانست یک بخش از بخشهای حکمت عملی یعنی اقتصاد را نیز فربه کند و بسیار بسیار بسیار فربه کرد و این فربه شدن اقتصاد باعث اتفاقات بعدی شد. در این بعد و قبل گفتن‌های من مقداری تسامح وجود دارد.

از سوی دیگر در عصر جدید حکمت نظری نیز دچار تحول شد. از حکمت نظری علوم متولد شدند. یعنی حکمت نظری از شاخه‌های و زیر شاخه‌های خود جدا شد. در نتیجه با تکثر موضوعی و روشی و انفجار یافته‌های علمی اتحاد علوم به تکثر تبدیل شد. هر یک از رشته‌های علمی روش‌های بسیار بسیار پیچیده‌ای پیدا کرد و خیلی رشد کرد و به صورت انفجاری و معجزه آسا متکثر شدند و شاید چیزی که خیلی کم دیده می‌شود این بود که دانش‌های نظری تبدیل شدند به حرفه‌های تخصصی. حرفه هم به معنای کار تخصصی است و هم به معنای شغل است. یعنی متخصصان حرفه‌ای مشغول انجام کارهایی هستند که مبتنی بر روش‌های تحقیق تخصصی. تولید آثار تخصصی پرورش متخصصان، گروه‌های تخصصی مشتریان و بازار توزیع تخصصی و بالاخره خدمات تخصصی می‌باشند. این فعالیت‌های تخصصی شغل آنهاست و درآمدی به آن تعلق می‌گیرد. به این ترتیب حکمت نظری هم حرفه‌ای شد هم متکثر شد و هم وابسته به اقتصاد شد. یعنی اقتصاد که بخشی از حکمت عملی بود صنعتی شد و شاخه‌های مختلفی از حکمت نظری را نیز که تخصصی و متکثر و حرفه‌ای شده بودند به خدمت گرفت.

در اینجا بود که قسمت اصلی کار عقل ورزی انسان که حکمت و التزام به اصول اخلاق و پایبندی به اقامه عدالت توسط عالمان بود کم کم به حاشیه رفت. علاوه بر این اغلب اموری که به حکمت عملی مربوط می‌شد بخشی به دانش تخصصی و حرفه‌ای تبدیل شد مثلاً سیاست تبدیل شد به علوم سیاسی و یک حرفه و تخصص خاص و دارای روش تحقیق تخصصی اثار تخصصی بازار تخصصی و خدمات تخصصی شد. اخلاق هم به همین ترتیب تبدیل شد به دانش تخصصی و گروهی متخصص اخلاق یا فلسفه اخلاق یا … شدند در این کار به تولید و توزیع دانش تخصصی و حتی خدمات مشاوره‌ای و.. دست زدند.

عرض کردم منزل هم خیلی کوچک شد. از آن منزل بزرگی که نهاد خانواده به عنوان نهاد تاثیر گذار در سیاست و اقتصاد و … بود تبدیل شد به یک منزلی که حالا دوتا والد یا کمتر از دوتا والد دارد

در عصر جدید به نظر می‌رسد اتفاقی مهم دیگری نیز رخ داد: نگاه انسان به طبیعت وارونه شد و به جای ترس و احترام به موجودی والا و حتی قابل پرستش که در طبیعت گرایی شرقی رواج داشت تغییر کرد. طبیعت گرایی عصر جدید بر شخصیت زدایی از طبیعت استوار است. یعنی نگاه عالمان متخصص به طبیعت از نگاه به یک شخص با هوش یک شخص با شعور و یک موجود هدفمند و فعال یا کنشگر تغییر کرد و طبیعت را همچون یک ماشین یک سیستم یک اکوسیستم مورد ملاحظه قرار دادند. به عبارت دیگر نچرالیسم سنتی تبدیل شد به نچرالیسم مدرن. در نچرالیسم سنتی اشیا طبیعی بسیار مقدس‌اند حتی قابل پرستش تلقی می‌شوند در اغلب ادیان سنتی احترام و پرستش طبیعت بخشی از زندگی انسان است. ولی در نچرالیسم مدرن این شخصیت زدایی این depersonalize شدن طبیعت را می‌بینیم. قصه به همین جا ختم نشد که طبیعت تبدیل شد به سیستم و روابط اشیا طبیعی تبدیل شد به مکانیزم‌های خودکار، بلکه این اتفاق متاسفانه برای جامعه هم رخ داد جامعه نیز شخصیت زدایی شد. به عبارت دیگر جامعه دیگر شخصیت با شعور مستقل دارای فکر و اندیشه و هدف و حرکت‌های خود جوش و دارای عمر معین نیست در عصر جدید جامعه با مفهوم سیستم و مکانیسم فهم می‌شود. ناس که عبارت دینی جامعه هست که در قرآن و تعالیم دینی می‌بینید یک موجود متحرک حیات مند با شعور است پیروی و امات می‌کند شهادت می‌دهد اجل دارد و … ولی جامعه در معنای مدرن شخصیت زدایی شده.

پس در سیطره رویکرد سیستمی یا همان ماشینیسم مدرن، به تدریج ماشین‌های صنعتی که کار تولید کالاهای صنعتی را انجام می‌دادند سیر تکاملی طی کرده کم کم به مرحله پیدایش ماشین‌های اجتماعی رسیدیم. ماشین‌ها یا سیستم‌های اجتماعی در واقع جایگزین شخصیت‌های اجتماعی شدند. بدین ترتیب با شخصیت زدایی از جامعه، نهادهای اجتماعی به عنوان سیستم‌های اجتماعی تلقی می‌شوند. مثل سیستم تولید و توزیع علم یا همان دانشگاه و سیستم تولید و توزیع خدمات درمانی یا سیستم بهداشت و درمان و سیستم تولید و اجرای قانون یا همان سیستم‌های بروکراتیک یا اداره‌جات و سیستم‌های تولید و توزیع کالاها و خدمات آموزشی و سیستم بازار فرهنگی یا ادارات فرهنگی و شرکت‌های آموزشی یا ادرات آموزشی.

البته ماشین‌ها اجتماعی چند نسل داشته‌اند. .نسل اول، نسل ماشین‌های دستی یا manual هستند. این نسل شامل ماشین‌هایی است که تا حدی انسان‌های تولید کننده یا تنظیم کننده بر پیدایش و کار آنها نظارت و کنترلی دارند. یعنی نظر و دیدگاه و اراده اشخاص در ظهور و به کار گرفته شدن آنها دخالت داشته و در تنظیمات آنها موثر می‌باشد. مکاتب اندیشه‌های اجتماعی یا روانشناختی یا مکاتب فلسفی و همچنین احزاب سیاسی و شبه حزب‌هایی که به طور عمدی و آگاهانه طراحی می‌شوند و با برنامه‌ریزی های قصد مند و جهت دار بنا دارند اذهان همه یا بخشی از مردم را مدیریت کنند. در حوزه سیاست نسل اول ماشین‌ها احزاب سیاسی یا شبه حزب‌هایی هستند اغلب قیم مآبانه به جای مردم فکر می‌کنند برخی جریان‌های روشنفکری در همین قالب و به قصد قیومیت توده‌ها و جهت تاثیرگذاری بر ذهنیت و رفتار آنها تولیت فعل سیاسی مردم را برعهده می‌گیرند و روابط سیاسی حاکمیت را با مردم تنظیم می‌کنند و کنشگری مردم را سامان می‌دهند.

این نسل اول ماشین‌ها معمولاً به شخصیت‌های معین و مشهوری نسبت داده می‌شوند. برای مثال مکتب‌های فکری اغلب به فیلسوفان و روانشناسان و اندیشمندان مشهور نسبت داده می‌شوند. شخصیت زدایی از نهادهای علم و سیاست و اقتصاد و تربیت و … تا همین جا پایان نیافت بلکه نسل دوم ماشین‌ها یعنی ماشین‌های خودکار متولد شدند.ماشین‌های خودکار سازمان‌های بورکراتیکی بودند که به شدت علم و سیاست و اقتصاد و غیره را به صورت خودکار تولید و بازتولید و مصرف می‌کنند. این ماشین‌های خودکار به شخص یا اشخاص ربط ندارند دانشگاه‌ها و سیستم آموزشی نمونه‌ای از نسل دوم یعنی ماشین‌های خودکار هستند. این سیستم‌های به طور خیلی خیلی عجیبی در عصر جدید گسترش پیدا کردند و سامان دهی علم و تربیت انسان و تقریباً همه بخش‌های حیات طبیعی- اجتماعی انسان را برعهده گرفته‌اند. مثلاً دانشگاه‌ها به صورت خودکار تولید و توزیع و مصرف علم را تنظیم می‌کنند. و هیچ شخص معینی مسوولیت این کارهای اتوماتیک را برعهده نمی‌گیرد. آنها نه تنها در تولید متخصص و آثار تخصصی و در تولید توزیع خدمات تخصصی مداخلات همه جانبه و خودکار دارند بلکه توزیع ثروت و قدرت نیز تا حدی برعهده آنهاست. زیرا حرفه‌ای شدن علوم و قرار گرفتن آنها در فهرست مشاغل و وابستگی آنها به مولفه‌های اقتصادی و حرفه‌ای دانشگاه را به اقتصاد سیاسی گره می‌زند.

در حوزه دولت و سیاست هم اتفاقی که رخ داده این است که ماشین‌های خودکاری برای تولید و اجرای قانون بوجود آمده و دموکراسی‌ها را به بروکراسی‌ها پیوند زده است. دموکراسی و پارلمانتیسم بدون ماشین خودکار بروکراسی تقریباً محقق نمی‌شود. بروکراسی دارای ظرفیت بالایی است و علاوه بر دموکراسی، حتی دیکتاتوری را می‌تواند سامان دهی کند و دیکتاتورها به نحوی مسئولیت ناپذیر می‌توانند از سیستم‌های قانونگذاری و اجرای قانون و از ادارات مختلف برای تحقق مقاصد خویش بهره بگیرند. زیرا در سیستم کارشناسانی فعالند که ما اصلاً نمی‌شناسیم و نمی‌بینیم و هیچکدام مسئولیت کاری را به طور اساسی قبول نمی‌کنند و قابل نقد شدن نیستند و در آسیب شناسی ها و برنامه‌های اصلاحی مخفی می‌مانند.

شخصیت زدایی جامعه در قالب ماشینی شدن نهادهای اجتماعی از این هم بیشتر پیشرفت کرده و اخیراً به نسل سوم ماشین‌ها رسیده‌ایم. نسل سوم ماشین‌های اجتماعی ماشین‌های باز و خود تنظیم گر هستند. ماشین‌هایی که از خودکاری به خود تنظیم گری رسیده‌اند و به همین دلیل باز هستند و تا حدی پیش بینی ناپذیرند. ماشین‌های خودکار دست کم قابل پیش بینی بودند، قابل برنامه ریزی بودند و به وسیله برخی متخصصان یا سیاستمداران، سیاستگذاری و برنامه ریزی می‌شدند و قابل اصلاح و تکمیل بودند. ولی متاسفانه ماشین‌های نسل سوم، ماشین‌هایی هستند که خود تنطیم گزند و غیر قابل پیش بینی هستند و خود درگیر این مساله هستند که کی و کجا و چگونه به چه سویی باید رهسپار شوند. نمونه این ماشین‌ها در شبکه‌های مجازی وجود دارد.

پیدایش و گسترش این سه نسل از ماشین‌ها ویژگی دنیایی است که ما در آن هستیم. ولی اتفاقی که همزمان با همه این مسایل رخ داده این است که خوشبختانه یا متاسفانه تولد طبعی انسان ادامه یافته و انسان هنوز در خانواده و به طور طبیعی پدید می‌آید و رشد می‌کند. او از ابتدای تولد درگیر تعقل و خردورزی می‌شود و به حیات عقلی ورود می‌کند. اینجاست که به اختیار و آگاهی و آزادی ذاتی خویش واقف می‌شود. انسان مختار همین‌طوری که اقتضای ماهیت اوست هم دارای اراده هست هم آزادی اراده خویش را خواهان است. هم قصد عقل ورزی دارد هم استعداد یادگیری دارد. انسان محکوم که به حیات عقلی است. در عصر جدید با سیستم‌های نسل اول و دوم و سوم درگیر می‌شود به واقع عصر جدید متضمن یک چالش بسیار بزرگ میان انسان و ماشین است..

امروز انسان‌ها با سیستم‌های اجتماعی در نزاع واقع شده‌اند و آزادی خود را در عصر ماشین مطالبه می‌کنند. زیرا در عصر جدید که بر انسان سالاری یا اومانیسم متمرکز شده به نام انسان، آزادی انسان سلب شده است و ماشین‌هایی بوجود آمده که انسان‌های برنامه‌ریزی شده یا تراریخته می‌سازند. شرایط بسیار پیچیده است و این طور نیست که نسل‌های تازه متولد شده انسان در یک طرف قرار داشته باشند و ماشین‌ها در سمت دیگر. به دلیل شرایطی تاریخی که انسان محکوم به آن است انسان‌های تازه به دوران رسیده نیز در حیات اجتماعی خویش بین ماشین‌ها گیر کرده‌اند و برخی انسان‌ها از ماشینی به ماشین دیگر می‌روند و برای اینکه با سیطره سیستم‌های اجتماعی و مکانیزم‌های کنترلی مقابله کنند مجبورند از ماشین‌ها کمک بگیرند. نزاع بسیار پیچیده است نزاع بین ماشین‌های بین‌المللی. ملی محلی و ماشین‌های فرهنگی سیاسی اقتصادی و چیزی که بحران را تشدید می‌کند این است که گاهی این ماشین‌ها همراه هم می‌شوند و گاهی در تقابل با هم قرار می‌گیرند.

وضعیت جمهوری اسلامی ایران وضعیتی به شدت پیچیده‌تر هست. یکی از دلایل آن انقلابی است که اتفاق افتاده. این انقلاب وجوه مختلفی دارد. ولی بخش شگفتی ساز آنکه جنبه ضد مدرن آن را خیلی خیلی پررنگ می‌کند، ظهور یک حکیم حاکم عادل است. از سال ۵۵ مردم متوجه یک پدیده شگفت شدند پیوند خوردن عدالت و حکومت و حکمت در وجود امام یعنی یک شخص نه یک سیستم. خیلی‌ها معتقد بودند که این پیوند با پایان زندگی امام خاتمه می‌پذیرد. ولی این طور نشد و این اتفاق ادامه پیدا کرد حضور حاکم حکیم عادل هنوز هم چالش برانگیز هست. و تنها در ایران هست و در جای دیگری نیست بلکه هم در ایران و هم در سایر جوامع همراه با ایران مثلاً لبنان طبقاتی از حاکمان حکیم و عادل یکی پس از دیگری ظهور می‌کنند. این یکی از ویژگی‌های آنتی مدرن بودن جمهوری اسلامی ایران است شاید اصیل‌ترین خصلت آن است.

دومین اتفاق که باز هم ویژگی ایران هست حضور قوی و فراگیر سنت دینی است. در هیچ جامعه‌ای به این حد سنت دینی حضور همه جانبه و قوی ندارد. البته همین حضور قوی مطالبات عمومی برای پیدایش، پرورش و رشد حکومت دینی و به عرصه آمدن حاکمان حکیم و عادل را افزایش داده است. مردم هنوز برای امام حسین گریه می‌کنند برای کسی گریه می‌کنند که در راه عدالت و حاکمیت حکیم عادل کشته شده است. هنوز مردم سخنان امیرالمومنین را که اسطوره عقلانیت و عدالت و حکومت عادلانه و عقلانی است تکرار می‌کنند. مردم مفهوم ولایت را در همین قالب دنبال می‌کنند. در حال حاضر بیشتر مراسم آیینی ما معطوف به عدالت و حکمت شده است. و همه به دنبال این هستند. مفهوم انتظار را به زندگی روزمره گره می‌زند و دنبال آن حکیم حاکم عادل حقیقی هستند و منتظر ظهور همان ۳۱۳ نفرند.

مردم ایران حیات سیاسی خویش را با هدف سپردن مسئولیت به حاکمان حکیم و عادل در ارتباط می‌دانند بنابراین در کنش‌های سیاسی از جمله انتخابات و حتی در گزینش مسوولان طبقات مختلف حاکمیتی دنبال چنین اشخاصی با چنین ویژگی‌های شخصیتی هستند. همین موضوع می‌تواند عامل شک و تردید و بی اعتمادی در آنها نسبت به مسئولان باشد. چون اغلب می بیند که اشتباه شده و تصور کرده‌اند که فلان مسئول مصداقی برای مفهوم حاکم حکیم و عادل است ولی بعداً معلوم شد که خیر اینگونه نیست.

سومین موضوعی که در جمهوری اسلامی چالش زاست دوقطبی بزرگ و فراگیر اقتصاد سیاسی است یعنی دو قطبی سوسیالیستی / لیبرالیستی که این خود توانسته تردیدها و شک‌ها را تقویت کند. زیرا دیدگاه‌های متاثر از این نوع دوقطبی‌ها نمی‌تواند بسیاری از پدیده‌های اجتماعی را تبیین کند و برای کاهش پیامدهای منفی نظیر تشدید فاصله طبقاتی مردم کمکی بکند بلکه با افزایش گسیختگی فرهنگی و تشدید رقابت‌های معطوف به سوداگری همراه است و توسعه عدالت خواهی و اخلاق گرایی را دشوار تر می‌سازد. هر قدر در این دوگانگی فراگیر اقتصاد سیاسی غرق شویم و دوگانگی‌های نظیرش مثل دوگانگی دولتی / خصوصی را جدی بگیریم فرآیند طبقاتی سازی جامعه و سلطه اقتصاد بر فرهنگ را تقویت می‌کنیم.

چهارمین موضوع مهم در شکل گیری وضعیت ما، حضور همزمان هر سه نسل سیستم‌های اجتماعی است. هم بوروکراسی وحشتناک که نسل دوم سیستم‌های اجتماعی را تشکیل می‌دهد، هم شبه حزب‌های قیم مابی که نمونه نسل دوم سیستم‌های اجتماعی است و هم انواع شبکه‌های مجازی که نسل سوم سیستم‌های اجتماعی را نمایندگی می‌کنند به طور همزمان فعالند. و این مورد اخیر باشتاب و پیش بینی گریزانه تمام جامعه و مخصوصاً جوانان و نوجوانان را وارد میدان سیاست می‌کند. یعنی همان تازه‌واردانی که ذاتاً محکوم به عقل ورزی هستند و به طور متناقض از یک سو در خویش اختیار و آزادی را شهود می‌کنند و از سوی دیگر در گیر تحمیل و اجبار ساختاری هستند، قبل از تحصیل تجربه و دوراندیشی و ناخودآگاه وارد کنشگری سیاسی می‌شوند

پنجمین موضوع چالشی در کشور ما شکل گیری و تداوم اندیشه مقاومت هست. رویکرد آنتی مدرنی که از سال ۵۷ شروع شد و ریشه کرد و ریشه‌های خود را در منطقه توسعه داد به شکل توقعات و درخواست‌های متفاوتی خود را نمایان می‌سازد. اینکه مردم اصلاً نمی پذیزند همچون یک کشور جهان سومی با آنها رفتار شود و در همه چیز خود را با کشورهای توسعه یافته به خصوص در شرق آسیا مقایسه می‌کنند، صورت‌بندی متفاوتی از اندیشه مقاومت و غرب ستیزی را نشان می‌دهد.

تمام این موارد و بیشتر از آن -علاوه بر سوء مدیریت و تحریم و بسیاری از مسائل منفی - برای دولت سیزدهم چالش برانگیز می‌باشد و در واقع به نقطه بحران رسیده است.

از این رو رویدادهای انتخابات ۱۴۰۰ به گونه‌ای رقم خورد که آشکارا نشان داد رای مردم به اخلاق به حکمت به عدالت و فسادگریزی است. مردم به دنبال همین‌ها هستند. چه بسا بخشی از مردم که برای شرکت در انتخابات شک داشتند، درباره این موضوع شک داشتند که ایا واقعاً کسانی که در صحنه حاضر شده‌اند می‌توانند مصداقی از حکیم حاکم عادل تلقی شوند از این رو آنها مصداق عینی برای حاکمیت را شهید سلیمانی می‌دانستند. بنابراین حتی کسانی که در انتخابات شرکت نکردند دنبال اخلاق و اصول اخلاقی و عدالت بودند و این شعارها رو قبول داشتند

مشکل پیش روی دولت سیزدهم حاصل ظرفیت‌های متنوعی است که سیستم‌های اجتماعی در مقایسه با یکدیگر دارند و در قالب مطالبه همزمان آزادی خواهی و عدالت خواهی به نمایش در آمده و دولت مجبور است که به هردو پاسخ دهد. یعنی هم آزادی خواهی که ریشه آن شهود آزادی ذاتی در عین اسیری در سیستم‌های اجتماعی است و به طور طبیعی هر انسانی می‌خواهد از این اسارت در ساختارها و سیستم‌ها خلاص شود. عدالتی که به هرکسی آنچه که استعدادش را دارد و در محدوده وجودی اوست، عطا می‌کند.

علاوه بر تمام این ماجراها و ناکار آمدی سیستم‌های اجتماعی برای توزیع عدالت و آزادی، رشد اقتصاد دانش بنیان نیز فاصله ما را تا عدالت افزایش می‌دهد. زیرا فاصله پرنشدنی علوم مدرن با حکمت و اخلاق و اینکه دانش تخصصی و حرفه‌ای شده خدمات تخصصی فقط می‌تواند ارایه دهد و وابسته به اقتصاد است و تقویت اقتصاد با چنین دانش‌هایی کار گسترش حکمت و عدالت را بیشتر مختل می‌سازد. بدون شک اگر دانش همراه با حکمت و عدالت باشد می‌تواند اقتصادی را پشتیبانی کند که الگوهای تازه ای برای توزیع عادلانه ثروت و قدرت فراهم می‌کند. در هر صورت رویکرد عدالت خواهانه دولت سیزدهم و فساد گریزی و تامین کالاهای اساسی مورد نیاز هر چند به خودی خود با ارزش است ولی به دلیل ابهامات معنایی به خصوص قلمرو عقلانیت و حدود مربوط به عدالت در عقلانیت چالش زاست. صورت‌بندی حرفه‌ای از دانش و تبدیل شدن علم به شغل سبب وابستگی نهاد علم به مختصات اقتصادی شرایط موجود می‌شود. نقش آفرینی دانشگاه و پیشروی مراکز علم و فناوری در بهبود اوضاع و برپایی عدالت در گرو حضور عالمان حکیم و پارسایی است که با پرورش اخلاق عدالت و پیوند آن به هر دو نهاد سیاست و اقتصاد زمینه تحول در جامعه را فراهم کنند و ساختارهای سیاستگذاری و قانونگذاری و … را نیز متحول سازند.

کد خبر 5300874

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha