۲۲ اسفند ۱۳۸۷، ۱۰:۰۴

طبیعت و منشای نفس در "اخلاق" اسپینوزا

طبیعت و منشای نفس در "اخلاق" اسپینوزا

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: اسپینوزا بر این باور نیست که خضوع ستایش‌آمیز یا تکریم حالت مناسبی در برابر خدا یا طبیعت است. چیزی مقدس یا روحانی درباره طبیعت وجود ندارد و بی‌شک طبیعت موضوع تجربه دینی نیست. در عوض، باید بکوشیم طبیعت یا خدا را با آن نوع کافی یا واضح و متمایز شناخت عقلی بفهمیم.

با توجه به تعاریف همه‌خدایی آیا اسپینوزا معتقد به همه‌خدایی است؟ هر تحلیل کافی از یکی‌سازی خدا و طبیعت نزد اسپینوزا به روشنی نشان خواهد داد که اسپینوزا نمی‌تواند به معنای دوم همه‌خدایی یعنی اعتقاد به درون‌ماندگاری، همه‌خدا باشد. از نظر اسپینوزا هیچ چیز جز طبیعت و صفات و حالات آن وجود ندارد و بی شک در طبیعت چیزی فراطبیعی نمی توان یافت. آنچه اسپینوزا در پی ردکردن آن است امر فوق طبیعت یا ورای طبیعت است که از قید فرایندها و قوانین طبیعت رها است. اما آیا او به معنای تقلیلگرایانه نخست همه‌خدا است؟

این مسئله که آیا خدا را باید با کل طبیعت یکسان دانست (یعنی طبیعت خلاق و طبیعت مخلوق) یا تنها با بخشی از آن (یعنی طبیعت خلاق)- که بخش عمده ادبیات اخیر را به خود اختصاص داده است- می‌تواند برای پرسش از همه‌خدایی منتسب به اسپینوزا اساسی تلقی شود. با وجود این، اگر همه‌خدایی عبارت باشد از این نگرش که خدا همه‌چیز است، در این صورت اسپینوزا همه‌خدا است اگر و تنها اگر خدا را با کل طبیعت یکسان بداند. در واقع، این مسئله اغلب به همین صورت بیان می‌شود.

هم کسانی که معتقدند اسپینوزا همه‌خدا است و هم کسانی که معتقدند او همه‌خدا نیست، این سؤال را مد نظر قرار می‌دهند که آیا خدا را باید با کل طبیعت از جمله حالت‌های محدود و نامحدود طبیعت مخلوق یکی دانست یا تنها با جوهر وصفات‌ (طبیعت خلاق) نه حالات. بنابراین استدلال شده است که اسپینوزا همه‌خدا نیست زیرا خدا را تنها  باید با جوهر و صفاتش یکسان دانست، کلی‌ترین و فعال‌ترین اصول علی طبیعت، نه با حالتی از حالات جوهر. سایر اندیشمندان استدلال کرده‌اند که اسپینوزا همه‌خدا است، درست به این دلیل که او خدا را با کل طبیعت یکسان ‌می‌داند.

با این حال، این بحث درباره میزان یکی‌سازی خدا با طبیعت نزد اسپینوزا هنگامی که سؤال مدنظر به همه‌خدایی منتسب به اسپینوزا مربوط می‌شود واقعا مناسب نیست. برای اطمینان، اگر منظور از همه‌خدایی این باشد که خدا همه‌چیز است و اگر تفسیر ما از اسپینوزا این باشد که خدا صرفا طبیعت خلاق است در این صورت خدای اسپینوزا همه‌چیز نیست و در نتیجه، دست‌کم به معنای رایج، او همه‌خدا نیست.

بر مبنای این تفسیر، با وجود آن‌که جنبه‌های فعال، ضروری و ابدی طبیعت اشیای محدود را به وجود می‌آورند، با خدا یا جوهر یکی نیستند بلکه معلول آنند. اما این معنای جالبی برای همه‌خدا نبودن اسپینوزا نیست. زیرا حتی اگر اسپینوزا در واقع خدا را با کل طبیعت یکسان بداند، نمی‌توان نتیجه گرفت که اسپینوزا همه‌خدا است. مسئله واقعی این نیست که تفسیر مناسب از متافیزیک برداشت اسپینوزا از خدا و رابطه او با حالات چیست. بر اساس هر دو تفسیر اقدام اسپینوزا اقدامی تقلیلگرایانه و طبیعتگرایانه است. خدا یا با کل طبیعت یا با بخشی از آن یکسان است؛ به همین دلیل، اسپینوزا با همه‌خداگرایی تقلیل‌گرایانه اشتراکاتی دارد. اما حتی فرد ملحد می‌تواند بدون دشواری چندانی بپذیرد که خدا چیزی جز طبیعت نیست و نکته مهم همین است. الحاد و همه‌خدایی تقلیل‌گرایانه به هستی‌شناسی‌هایی معتقدند که مصادیق یکسانی دارند.

به عبارت دیگر، پرسش از همه‌خدایی اسپینوزا در جنبه روانشناختی اشیا واقعا پاسخ می‌یابد، با توجه به دیدگاه مناسبی که نسبت به خدا یا طبیعت اتخاذ می‌شود. به هر نحوی که نظر اسپینوزا درباره رابطه میان خدا و طبیعت را تفسیر کنیم، تا آن‌جا که همه‌خدایی همچنان نوعی از یکتاباوری مذهبی باشد، همه‌خدا نامیدن او خطا است. آنچه به راستی همه‌خدایی را از الحاد جدا می‌کند این است که فرد معتقد به همه‌خدایی دیدگاه‌های روانشناختی مذهبی را که مقتضای یکتاباوری است نامناسب نمی‌داند. به عبارت دیگر، فرد معتقد به همه‌خدایی صرفا اظهار می‌دارد که خدا – که موجودی دانسته می‌شود که باید در مقابلش حالتی از خضوع ستایش‌آمیز اختیار کردـ طبیعت یا در طبیعت است.  و روح فلسفه اسپینوزا چیزی بیش از این نیست.

اسپینوزا بر این باور نیست که خضوع ستایش‌آمیز یا تکریم حالت مناسبی در برابر خدا یا طبیعت است. چیزی مقدس یا روحانی درباره طبیعت وجود ندارد و بی‌شک طبیعت موضوع تجربه دینی نیست. در عوض، باید بکوشیم طبیعت یا خدا را با آن نوع کافی یا واضح و متمایز شناخت عقلی بفهمیم که مهم‌ترین حقایق طبیعت را آشکار می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه همه‌ چیز ذاتا و از نظر وجودی به علل طبیعی والاتر وابسته‌اند. از نظر اسپینوزا، کلید کشف و تجربه خدا فلسفه و علم است، نه خضوع مذهبی و تسلیم ستایش‌آمیز. دومی تنها رفتار خرافی و تملق‌گویی به مراجع وابسته به کلیسا را به وجود می‌آورد؛ اولی به روشنگری، آزادی و رستگاری راستین می‌انجامد (یعنی آرامش ذهن).

اسپینوزا در بخش دوم به منشأ و طبیعت انسان می‌پردازد. دو صفت خدا که ما به آن‌ها التزام داریم عبارتند از امتداد و فکر. این مسئله، به ‌خودی خود، مستلزم چیزی است که از نظر معاصران او نظری حیرت‌آور بوده است، نظری که معمولا با بدفهمی همراه بوده و همیشه از آن بدگویی شده است. هنگامی که اسپینوزا در قضیه دوم از بخش دوم "اخلاق" ادعا می‌کند که "امتداد صفتی از خدا است و خدا شیئی دارای امتداد است"، تقریبا همه- اما به خطا- این تفسیر را از گفته او دارند که خدا واقعا جسمانی است. درست به همین دلیل، "اسپینوزاگرایی، از نظر نقادان او با ماتریالیسم ملحدانه هم‌ معنا شد.

بنا به تفسیری، خدا در واقع مادی است، حتی خود ماده است اما این امر مستلزم آن نیست که خدا بدن داشته باشد. با وجود این، تفسیر دیگری که در این‌جا اتخاذ می‌شود این است که آنچه در خداست فی‌نفسه ماده نیست، بلکه امتداد به مثابه یک ذات است. و امتداد و فکر دو ذات مجزا هستند که هیچ وجه مشترکی ندارند. اجسام فیزیکی حالات یا تجلیات امتداد هستند؛ حالات فکر عبارتند از ایده‌ها. از آن‌جا که امتداد و فکر وجه مشترکی ندارند، دو قلمرو ماده و ذهن از نظر علی نظام‌هایی بسته هستند. هر آنچه دارای امتداد است صرفا از صفت امتداد نشئت می‌گیرد. هر واقعه جسمانی بخشی از زنجیره‌ علی و نامحدود واقعه‌های جسمانی است و تنها طبیعت امتداد و قوانین آن، در پیوند با رابطه‌های آن با دیگر اجسام دارای امتداد، آن را معین می‌کنند. به طور مشابه، هر ایده تنها از صفت فکر نشئت می‌گیرد.

کد خبر 848433

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha