نخبه یا الیت(elite) به معنای برگزیده است. به لحاظ تاریخی و در زبان عام قدیم "الیت" به گروه اندکی اطلاق میشد که جایگاه ویژه ای از نظر آداب و سنن، مقام روحانی و رفاه اجتماعی کسب کرده بودند. ارزش نخبگی هم تمام امتیازاتی بود که طبقه رهبری و در شروع جامعه بورژوازی از آن بهرهمند بودند. به مرور این مفهوم دچار تحول شد و واندیشمندان سیاسی "الیت" را به صورت بیطرفانه مورد ارزیابی قرار دادند. امروزه مرکز ثقل بحث درباره الیت، ساختار، وظیفه و عملکرد "نخبگان سیاسی"(political elite) است.
امروزه نخبگان سیاسی به عنوان گروههای موظفی که انتخاب شده و به طور قانونی مشرعیت پذیرفته و به این امر برگزیده شده اند، تعریف و تفسیر می شوند.
نظریهپردازان نخبهگرایی مدلی انتقادی- تسهیمی را طرحریزی کردند. این نظریهپردازان، گروههای سیاسی دست راستی از لیبرالهای قدیمیتر و اشرافی گرفته تا ایدئولوژیهای فاشیستی را بنیاد گذاردند.
خاستگاه اصلی طرح نظریه نخبگان کشور ایتالیا بود. زیرا ایتالیای بین دو جنگ جهانی و با دارا بودن نظام پارلمانی ضعیف به عنوان خاستگاهی مناسب برای نظریهپردازان حکومت نخبگان محسوب میشد. این نظریه مشکلات بسیاری را برای انواع حکومتهای پارلمانتاری بوجود آورد.
از پیشگامان این نظریه میتوان به "گائتانو موسکا"، "ویلفردو پاره تو" و "رابرت میخلز" اشاره کرد. موسکا جامعهشناس ایتالیایی یکی از مشهورترین منتقدین و مخالفان جدی دموکراسی به حساب میآید. او معتقد است کلیه اجتماعات انسانی و جوامع سیاسی، چه آنهایی که به درجات از تمدن رسیده و از پیشرفته ترین جوامع محسوب میشوند و یا جوامع عقب مانده، به طور کلی از دو طبقه تشکیل شده اند: طبقه حاکمه و طبقه ای که بر آنها حکم رانده می شود. طبقه اول از نظر کمیت و تعداد معمولا، کم ولی قدرت سیاسی را در اختیار داشته و از تمامی مزایای آن (رفاه، احترام و قدرت ...) بهره مند می شوند، در حالیکه طبقه دوم که از نظر تعداد و کمیت نسبت به طبقه اول بسیار بیشتر می باشند و به آن توده گفته می شود، خود از طبقات گوناگونی تشکیل شده اند که به طور قانونی یا غیر قانونی، اختیاری یا اجباری به حکومت تن در می دهند.[1]
موسکا سعی داشت تمامی مشکلاتی را که در نیمه اول بیستم میلادی در ایتالیا میدید، به آن کلیت دهد و این به آن جهت است که در آن زمان، روش لیبرالیسم در عین انگاره های رهایی بخش، هم زمان راه را برای گرایشهای داروینیسم اجتماعی نیز هموار میساخت و جامعه بورژوازی را به سوی یک جامعه طبقاتی جدید سیر می داد که دخالت دولت را در اقتصاد و جامعه به عنوان دولت مداخله جو که انباشت سرمایه را نیز ممکن می ساخت، ضروری می نمود تا در ظاهر دموکراسی نمایندگی را ارائه کند و به همین جهت نیز مورد انتقاد شدید موسکا قرار گرفت.[2]
یکی دیگر از نظریه پردازان حکومت نخبگان(حکومت اقلیت) جامعه شناس و اقتصاددان ایتالیایی، "ویلفردو پاره تو" است. مهمتریت اثر او "رساله جامعه شناسی عمومی" است. او تأثیر زیادی بر موسکا و میشلز(میخلز) گذاشته است.
پاره تو عقیده دارد که نخبگان با در اختیار داشتن قدرت حکومتی به خواستهای توده توجهی نداشته و اصولا توده تا جائیکه به دو طبقه باقی مانده ها و مشتقات مربوط می شود، کاملا منفعل می باشند. او تحت تأثیر ماکیاولی عقیده دارد که انسانهایی که دارای غریزه ترکیب می باشند، بسیار هوشمند و خلاق اند، اگر چه به قدر کافی شجاع نمی باشند. به چنین شخصیتی او "طبیعت روباه" می دهد. در مقابل افرادی که از شجاعت ودلیری برخوردار باشند به رغم کند ذهن بودن از "طبیعت شیر" برخوردار هستند.
اصولا از نظر پاره تو تحولات شدید، زمانی منجر به انقلاب می شود که زوال فرهنگی در طبقات بالا شروع شود، بطوریکه دیگر باقی مانده ای مفید جهت حفظ قدرت باقی نمانده باشد. در همین حال در طبقات پایین جامعه، کیفیت عناصر تشکیل قدرت شکل می گیرد. نتیجه ای که پاره تو از این بحث می گیرد این است که فقط گروه برگزیدگانی که بتوانند یک نسبت مطلوب و لازم از روبهان و شیران در خود جمع داشته باشند، می توانند در قدرت بمانند.
پاره تو که متأثر از ماکیاولی است، عقیده دارد که پایه های حکومت تمامی گروه های حاکمه با ترکیبی از زور و اعتقاد مردم شکل می گیرد و مستحکم می شود. ولی در حکومت باید زور و اجبار مقدم بر اعتقاد و ایمان مردم به هیأت حاکمه باشد، زیرا رأی و ایمان مردم را به سادگی می توان از طریق تبلیغات و نطقهای آتشین و فریب بدست آورد.
رابرت میخلز سومین حلقه زنجیر نخبه گرایان کلاسیک به شمار می آید. میخلز نیز همانند موسکا و پاره تو به دموکراسی بدبین بود. او به رابطه میان سازمان و سیاست می پردازد و معتقد است دموکراسی بدون سازمان ممکن نخواهد بود.
او اعتقاد دارد که اصولا به دلایل فنی و روان شناختی، سازمان باعث می شود تا در درون احزاب سیاسی، اصناف و حتی دولت، یک گروه بوجود آید که با گذشت زمان رهبری این گروه هر چه بیشتر قدرت را دستهای خود متمرکز می نماید و جالب اینکه افراد و توده نیز در این روند تمرکز قدرت در دست دولت، بی میل نبوده و آنرا تأیید می کنند.[3]
یادداشتها
1- رابرت دال، تجزیه و تحلیل سیاست، ترجمه حسین ظفریان، تهران: انتشارات خرمی، 1364، صص 61-60.
2- ملک یحیی صلاحی، اندیشه های سیاسی غرب در قرن بیستم، تهران: نشر قومس 1383، ص23.
3- رابرت میخلز، جامعه شناسی احزاب سیاسی، ترجمه احمد نقیب زاده، تهران: نشر قومس.
نظر شما