گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر : نوشين نجار يكي از دختران خرمشهري است كه در دوران مقاومت و سقوط شهر 16 سال داشت وعليرغم سن كمش همدوش مردان در برابر تهاجم بعثي ها مقابله كرده است .وي به مناسبت 4 آبان سالروز سقوط خرمشهر در گفت و گو باخبرنگار گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر از آن دوران گفته است .
مهر : ضمن اينكه خودتان را معرفي مي كنيد از وضعيت خود قبل از شروع جنگ بگوييد .
نوشين نجار: اهل خرمشهروكارشناس زبان وادبيات عرب ازدانشگاه اهواز هستم.با پيروزي انقلاب درمحافل فرهنگي مختلف كه شركت مي كردم،از امكان درگيري وجنگ برضد ايران صحبت مي شد. اما اين حرفها را جدي نمي گرفتيم چراكه اصلاً تجربه اي نداشتيم.قبل از 31 شهريور،من و عده اي ازدختران خرمشهري كه تقريباً22 نفرمي شديم درپادگاني واقع در 5كيلومتري خرمشهر آموزش نظامي ديديم . درآن دوره من جزء بچه هايي بودم كه كمترين سن را داشتند.يكي از آموزش هايي كه به ما مي دادندپاس شبانه بود. يك شب كه در حال پاس بوديم يكي ازخواهران گفت كه مردي راكه عراقي بوده وچفيه به سرداشته ديده است .اما ازآنجاكه اين فرد آدم خيال پردازي بود حرف اوراباورنكرديم .ولي دوهفته قبل از 31 شهريور تعدادي از برادران سپاه به مرزشلمچه وخرمشهررفته وا زتحركات وجابجائيهاي نظامي عراق وسنگرسازي آنان خبر آورده بودند.
مهر : زمان آغاز جنگ به چه كاري مشغول بوديد و چه ميكرديد ؟
نجار : به هرحال ما ناخواسته درگيرجنگ شديم .روز 31 شهريور، من به خيابان« فردوسي» رفتم تا براي ثبت نام سوم دبيرستان عكس بگيرم كه آنجا صداي انفجاروتوپخانه را شنيدم وبه خانه بازگشتم.خانه ما درخيابان« آرش»پشت فرمانداري شهر ونزديك رود كارون بود .هنوزآن منطقه درتيررس نيروهاي عراقي قرار نداشت وبيشتر حاشيه ومركز شهربمباران مي شد.
مهر: مردم چه عكس العملي داشتند .
نجار: مردم شروع به سنگرسازي درخيابانها وكوچه ها با استفاده ازگونيهاي پراز خاك كردند.مردم فكرمي كردند3ـ2 روزه يا نهايتاً يك هفته درگيري وجود دارد وتمام شود. آنها به جمع آوري امكانات و تهيه پتو،ملافه،درست كردن كوكتلملوتف پرداختند، اماروزبه روزحلقه محاصره ودرگيري تنگتر وتعداد شهدا ومجروحين بيشترمي شد. دوستان وبستگان نزديك درمنزل ما جمع شدند تا براي خروج از شهر تصميم بگيرند. من درمقابل پدرم ايستادم وگفتم كه همراه شما نمي آيم؛چون من دختري بودم كه ازلحاظ اخلاقي ودرسي زبانزد فاميل بودم، پدرم به خاطراين نافرماني سيلي محكمي به صورتم زد؛ بعدازاين جريان ازخانه خارج شدم.
مهر :از وضعيت شهر بگوييد .
نجار: شهركاملاً وضعيت غيرعادي داشت، به طوري كه آمبولانس ووانت هايي كه حامل شهدا ويا مجروحين بودند به طورمداوم در حال رفت وآمد بودند .ازمساجداعلام شد؛ كساني كه آموزش نظامي ديده ويا كارت پايان خدمت دارند به استاديوم خرمشهربيايند.
من با گروهي از دختران كه آموزش ديده بوديم به طرف استاديوم رفتيم .در آنجا به ما يك سلاح «ام يك »دادند. سلاح نسبت به جمعيت بسياركم بود.ازآنجا به سمت مسجد امام جعفرصادق (ع) نزديك« مسجد جامع» رفتيم وما را به گروههاي مختلف تقسيم كردند.درمسجد هم كشيك مي داديم وهم ازطريق بي سيم اطلاعات را به مقامات بالاترمي رسانديم. از پشت بي سيم افرادي كه درخط اول نبرد بودند وحتي درگيري تن به تن داشتند؛ازخستگي بچه ها واينكه 4 روزاست اصلاً استراحت نكرده وجزنان خشك چيز ديگري نخورده اند، شكايت داشته وتقاضاي فرستادن نيرومي كردند.
ازمسجد به بيمارستان «مصدق» كه درحاشيه رودكارون بود رفتيم . يكي ازپزشكان به ما مقداري آموزش كمكهاي اوليه داد.درآنجا نيزبه نوبت پاس مي داديم وهم به مجروحين رسيدگي مي كرديم.
مهر : خانواده تان چه شدند ؟
نجار : دراين مدت ازخانواده ام هيچ خبري نداشتم .تا اينكه در بيمارستان يكي ازاقوام دورمان ازاينكه پدرم بدنبال من مي گردد خبر داد وگفت كه پدرت با ماشين به كمك مردم شهر آمده ومي خواهد ازتو به خاطرآن سيلي حلاليت بطلبد.عراقييها قصد داشتند «پل كارون »را منفجركنند تا ارتباط خرمشهرباآبادان قطع شود وبه همين جهت بيمارستان نيزبه شدت بمباران مي شد.
مهر : در شهر، شما و دخترهاي ديگر به چه كاري مشغول بوديد .
نجار : پنجم يا ششم مهرماه 59 به ما كه حدود 15 دختركم سن وسال بوديم ماموريت حفاظت وجابجايي كل مهمات وسلاحهاي مردمي وسپاه را دادند.اين را بگويم كه درخرمشهركمترخانه اي زيرزمين دارد چون اگرنيم مترزمين كنده شود آب بالامي زند. بنابراين هزينه زياد مي خواهد تا كسي بتواند زيرزمين درست كند.اين مهمات را درزيرزمين منزل يكي ازمتمولين شهر به نام «كوكب زاده» قرارداديم وطبقه بالا محل استراحت بود.انبارتداركات موادغذايي درساختماني نزديك ما بود كه گروه ما وظيفه جابجايي وتخليه آنرا ازماشينهايي كه كمك مردمي بود برعهده داشت. همچنين درنزديك منزل« كوكب زاده» ساختماني قرارداشت كه محل استراحت نيروهايي بود كه درخط مقدم مبارزه مي كردند؛ درآنجاغذا براي نيروهاي مردمي وسپاه تهيه مي شد.
يك هفته درخانه« كوكب زاده» بوديم.دوشنبه يا پنجشنبه بود كه آمدند دنبال ما وگفتند كه دو نفر بيايند براي كمك چون خيابان «آرش» را زده اند. من هم چون احتمال مي دادم پدربزرگم ازشهرخارج نشده، به همراه خانم«حورسي» با راننده حركت كرديم كه درمسير متوجه شديم، آنطرف پل را زده اند.راننده مي ترسيد كه ازروي پل عبوركند؛ چون گذشتن ازپل درواقع گذرازتونل آتش بود.
من وخانم «حورسي» با خودكار برروي دست، پا وصورت خود اسم وفاميل وگروه خوني خود را نوشتيم تا اگر شهيد شديم به عنوان مفقودالاثرنباشيم.به هرحال توكل برخدا كرده وبه سلامت ازپل گذشتيم.من آنجا اولين جنازه را ازنزديك ديدم، مجروح زياد ديده بودم اما جنازه تا آن زمان نديده بودم وچون روزه بودم ممكن بود با دست زدن به جسد حالم به هم بخورد بنابر اين خانم«حورسي» وراننده جنازه را داخل ماشيني كه مثل آمبولانس بود قرار دادند.ما جنازه را به «بيمارستان طالقاني» آبادان برديم؛ با اينكه پرسنل بيمارستان ازما مي خواستند كه به خرمشهربرنگرديم اما ما برگشتيم .
مهر : انبار مهماتي كه نگباني آن برعهده شما بود چه شد .
نجار : خانه«كوكب زاده»ديگرامن نبود وهرآن ممكن بود خمپاره اي به ساختمان اصابت كند وهمه با انفجار بزرگي پودر شويم؛ مهمات را درماشينهاي 18 چرخ كه داراي اتاقك بود گذاشتيم وبه طرف« كوي بهروز»حركت كرديم.دريك سالن بزرگ در مدرسه اي مهمات وسلاحها را تخليه كرده ودركلاسها ومحوطه به كشيك پرداختيم .درمدرسه به ما لباسهاي نظامي دادند .آنها را نپوشيديم .اما بعضي اوقات درميان خودمان مي پوشيديم و به چهره پسري امان مي خنديديم .چراكه موهايمان رابدليل اينكه درنگاه اول شناخته نشويم كه دختر هستيم وهم به جهت رعايت بهداشت مثل پسرها كوتاه كرده بوديم
بعد از مدتي مدرسه هم جاي امني براي ما ومهمات نبود. به شدت مدرسه زيرآتش دشمن قرار داشت درنتيجه مجبورشديم درجويهاي بزرگ اطراف مدرسه كه از پايين باريك واز بالاپهن بود وپلهاي پهني داشت بخوابيم.
مهر : در آن دوران بدليل سن كم آيا از وضعيت موجود و درگيري ها نمي ترسيديد.
نجار :ازهيچ چيزي هراس نداشتيم الا اينكه وجودمان ازجهت شرعي اشكال داشته باشد.بنابراين هم ازنماينده امام خميني«ره»يعني «حجة الاسلام جميل» وهم ازروحاني خرمشهر«شيخ شريف»درمورد لزوم ماندنمان سوال كردم.«شيخ شريف» با تاكيد بسياروجود ما را باعث دلگرمي نيروهاي مردمي وبرادران سپاه وبسيج مي دانست.بعدها شنيدم كه نيروهاي عراقي سراين روحاني مبارزرا بريده وبه طرزفجيهي اورابه شهادت رسانده اند.با سخنان اين بزرگواران دلگرم شده و به كار خودمان پرداختيم .
«كوي بهروز» آخرين محل خرمشهر بود كه ما آنراترك كرده وبه سمت بياباني رفتيم كه خارج ازشهربود.جايي كه با تپه هاي حصارمانند وگودالي كه دروسط تپه ها قرارداشت، تقريباً براي پنهان شدن جاي امني بود. با تراكتورخاكهاي گودال رابرداشته ومهمات را زيرخاك دفن كرديم؛هم ازآفتاب شديد وهم از فيلمبرداري هوايي درامان بود.درآنجا هيچ امكاناتي نداشتيم حتي با گوني توالت صحرايي درست كرديم .با قوطي كنسرووشيشه هاي مربا آب مي خورديم ؛ آنهم آبي كه درتانكرهاي گازوئيل ريخته بودند.
چند روزبعد ازخروج ما ازخرمشهر،اين شهر كاملا بدست عراقيها افتاد.
مهر : از جهان آرا بگوييد.
نجار : درماهشهر شهيد جهان آرا وقتي شنيد كه يك عده دختر از مهمات سپاه نگهداري كرده وآنراسالم به عقب آورده اند به ديدن ما آمد وبسيار تشكركرد و گفت: شما مانند حضرت مريم «س» مقدس وپاك هستيد كه دربدترين شرايط ايمان خود را حفظ كرده ومقاومت كرديد.
مهر: خانم نجار شما به عنوان كسي كه در مقاومت 34 روزه خرمشهر حضور داشتيد فكر مي كنيد اقداماتي كه تا كنون در مورد حفظ آثار دفاع مقدس در كشور انجام شده كافي بوده است .
نجار: درمورد جنگ خوب كار نشده،است .سوريه براي چند روزجنگ كه با اسرائيل داشته، موزه جنگ ساخته است. يك خبرنگاراين موزه رادرروزنامه اي تشريح كرده بود ومن باخواندن اين گزارش واقعاً لذت بردم، كه چگونه مقاومت چند روزه را به اين صورت ترسيم كرده اند.ولي ما با هشت سال جنگ تمام عيار چه قدمي براي ثبت وضبط گوشه گوشه حوادث هشت سال دفاع مقدس برداشته ايم؟
بعد ازسالها مي خواهند تازه خاطرات رامكتوب كنند درصورتي كه خاطرات در حال فراموشي است، به طور مثال من دربيان خاطراتم يك خط سيري از وقايعي را كه درذهن دارم را مي توانم بيان كنم.حواشي خاطرات بسيار مهم است . خيلي مطالب ممكن است بعد ازسالها فراموش شده باشد. البته كتابهاي زيبايي نيزنوشته شده اما با گذشت زمان خيلي مطالب از قلم افتاده است. حتي درمورد برخي سريالها ومجموعه هاي تلويزيوني كه درمورد جنگ ساخته شده است .تصويري غيرواقع ازجنگ وحوادث پيرامون آن نشان مي دهند. با بدترين شكل ونمايشهاي سطحي ودورازواقعيت مي خواهند تنها ازنگاه خود به آن قضايا بنگرند.
اين نبوده كه ما مدام درحال گريه ودعا باشيم وبا شهيد شدن بستگان ودوستانمان منفعل شده وفقط زجه ومويه كنيم.جايي براي اين كار نبود، گريه درآن موقعيت معنايي نداشت.اين زيباست كه دراوج درگيري كه ممكن بود هرلحظه كشته شويم، مي خنديديم، بازي مي كرديم ودرعين حال وظيفه خودرا انجام مي داديم؛
براي من زيباست وقتي كه بچه هاي سپاه براي شناسايي مي رفتند ازباغچه خانه هاي ويران خرمشهرگلهاي رزسرخ جمع كرده وبه تك تك آنان هديه مي دادم. اين روحيه به خاطراين بود كه مسائل برايمان حل شده بودواسلام را به يقين باورداشتيم.امام«ره» وقتي فرمود:جنگ نعمت است؛ واقعاً همينطوربود.چراكه جوانان يكباره رشد كردندوبه آن معرفت الهي رسيدند.من به باوري رسيدم كه اگر چهل سال تلاش مي كردم نمي توانستم به اين باوردست پيداكنم.
آيازمان آن نرسيده كه بحثهاي شخصي را كنار بگذاريم وبه واقعيات بپردازيم وازدريچه نگاه خود به مسائلي كه درآن دوره اتفاق افتاده است ننگريم، بلكه واقعيات را نشان دهيم؟چراازشيرزنان ودليردختراني كه دراوج جواني وسرمستي، به فرمان امام «ره»خود لبيك گفته وهمپاي برادران، پدران وشوهران خود سلاح برگرفته ومبارزه كردند،كمترسخن گفته شده است؟آياكسي بدنبال پيدا كردن مقصراني است كه به خاطر اهمال آنان بسياري ازمردم خرمشهربه خاك وخون كشيده شدند؟نه؛
همه مي دانند كه درآن مقطع زماني بدليل انقلاب نوپاي اسلامي در ايران، پاكسازي مناطق مختلف براي ازبين بردن ضدانقلابيون وعدم آمادگي وانسجام نيروهاي نظامي؛ موجب شد دوابرقدرت شرق وغرب با دادن امكانات نظامي واطلاعاتي، عراق رابراي جنگ افروزي تحريك كنند تا به خيال خود انقلاب نوظهوررا سركوب كرده و از بين ببرند.دراين ميان با خيانت بني صدروتعدادي ازهم كاسه هايش ، خرمشهر درعرض يك ماه به خونين شهروبه يك شهر كاملا ويرانه تبديل شد.
اما مي شودازمردم غيوراين شهرسخن نگفت؟ يكايك كساني كه درآن زمان كودك، نوجوان،جوان ياميانسال بودند،وقايع وحوادثي را ديده ولمس كرده اند كه جزء تاريخ لاينفك اين سرزمين پهناوراست.


نظر شما