به گزارش خبرنگار مهر، نخستین نشست از سلسله نشستهای گروه فلسفه غرب مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در سال 1390 با سخنرانی دکتر غلامرضا اعوانی درباره "مسئله تطور عقل و عقلانیت"، عصر چهارشنبه، 31 فروردین ماه در محل این مؤسسه برگزار شد.
اعوانی در آغاز سخنان خود با اشاره به کتاب معروف هگل، "عقل در تاریخ" گفت: هگل در این کتاب سیر عقل و عقلانیت را در تاریخ فلسفه غرب بررسی کرده است هر چند معنایی که وی از عقل در نظر دارد در هند و چین وجود نداشته است. تصور هگل از عقل، تصور خاصی است در حالیکه نظریات و تصورات دیگری هم درباره عقل وجود دارد.
وی افزود: هگل میگوید در سیری تاریخی، عقل تکامل یافته است اما من میگویم اینگونه نیست و هر چه به زمان حاضر نزدیک میشویم به تعبیر من عقل سطحیتر شده است. البته باید توجه داشت که عقل به معانی متعددی در نظر گرفته میشود. امروزه عقل برخی از معانی را که قدما از آن سخن میگفتهاند، از دست داده است که این معانی از حیث جهانشناختی و متافیزیک بسیار اهمیت داشتهاند.
رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران ادامه داد: یکی از معانی که برای عقل در شرق بسیار رواج داشته است و هنوز هم دارد، معنای عقل جهانی و عالم عقل است که این معنا در غرب از بین رفته است. در بسیاری از متفکران این معنا از عقل جایگاه خاصی دارد که باید میان آن و عقل به معنای یکی از قوای نفس فرق گذاشت. این عقل جهانی نه تنها در حکمت یونانی بلکه نزد عرفا و حکمای اسلامی نیز وجود دارد.
این استاد فلسفه و حکمت در ادامه به دو لفظ نوس و لوگوس اشاره کرد که در غرب وجود داشته است و یادآور شد: نوس جوهری مجرد و غیرمادی است که از آن به عقل تعبیر میشود و در متون دینی به عنوان روح نیز از آن یاد میشود که واجد صفات گوناگونی است و به اعتبار این صفات، اسمهای مختلفی نیز بر آن گذاشته میشود.
وی تصریح کرد: عقل همچنین به معنای لوگوس نیز دانسته میشود. در ایران باستان عقل را به معنای سخن نیز میگفتهاند و آن را با قانون جهانی نیز مرتبط میدانستهاند. معیار، نظم، تناسب و نسبت، بیان، دلیل و برهان، جهت، اصل، مبدأ، فکر، استدلال، کلمه، قول، تعریف و حقیقت از دیگر تعابیری هستند که در رابطه با عقل به کار رفتهاند.
اعوانی ضمن بیان این نکته که هر چیزی، مظهری از لوگوس است، تأکید کرد: به همین دلیل هراکلیتوس از هر چیز به لوگوس تعبیر میکرد. بنابراین هر ظهور معنا، بیان وجودی است و عالم به این معنا بیان حقایق است. از همین روی فلسفه به معنای همسخن شدن با لوگوس است یعنی همان را بگوییم که لوگوس میگوید. از سوی دیگر پارمنیدس نیز که بسیار مورد توجه هگل است میگوید تعقل و وجود یکی است. ما تمام علوم را از وجود انتزاع میکنیم در حالیکه علم انفعالی است اما عقل فاعل وجود است.
وی یادآور شد: افلاطون در تمثیل غار و تمثیل خط خود به مراتب گوناگون انسانی و مراتب عقل میپردازد. وی از دو مرتبه عقل استدلالی یا برهانی و عقل محض سخن میگوید. عقل محض، عقلی کشفی است که همه آن را ندارند و فیلسوف است که باید به آن برسد. عقل برهانی مشترک بین همه علوم است. از نظر افلاطون هر مرتبه ادراک راهی به عالمی دارد.
اعوانی ادامه داد: از نظر ارسطو یک مرحله در عقل وجود دارد که همان عقل برهانی است اما برای افلاطون عقل برهانی اول راه است و پس از آن عقل محض و کشفی وجود دارد. خدای ارسطو عقل عاقل است و با تعقل خود عالم را به وجود آورده است. همه چیز در عقل الهی است و همه چیز از آن پدید میآید و بنابراین مسئله مهم در اندیشه ارسطو عقل فعال است.
رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران با اشاره به اینکه در دوره جدید، عقل جهانی مورد انکار قرار میگیرد، تصریح کرد: درنظر دکارت عقل جهانی معنایی ندارد بلکه جوهر مادی صرف است و فاقد نفس است. تا آنجا که حتی دکارت اعتقاد داشت که همه حیوانات به جز انسانها، ماشینهای خودکاری بیش نیستند. وی همچنین بین دو جوهر نفس و بدن قائل به تباین بود که این مسئله از لحاظ متافیزیکی اشکال دارد و همین امر بود که سبب استقلال علوم طبیعی شد.
وی با تشبیه ذهن به آینه گفت: گاهی ما به آینه نگاه میکنیم و درنتیجه خودمان را نمیبینیم و گاهی خودمان را میبینیم و در نتیجه آینه را نمیبینیم. ذهن نیز همینطور است. یعنی ما هر چه به خود ذهن بپردازیم خودمان را نخواهیم دید .
اعوانی در پایان با اشاره به اینکه منکران عقل، اصالت ارادهایاند، گفت: به عنوان مثال اشاعره منکر عقلند و حسن و قبح را تابع اراده میدانند. فلاسفه اما همواره تابع عقل بودهاند. اگر چه این دو موضوع هرگز با هم جمع نمیشوند اما به نظر میرسد در دکارت این اتفاق افتاده است. در کانت نیز ما میبینیم که وی فرض موهومی را که همان انقلاب کپرنیکی است مبنا قرار میدهد و نظریه خود را ارائه میدهد. وی میگوید من جزمی نیستم اما زبان او جزمی است. هیوم هم اصالت تجربی است اما جمله به جمله کتابهای او حکم است و حکم نیز کار عقل است. این تناقض است در حالیکه زبان فیلسوف باید با مبانی سخن وی هماهنگ باشد.
نظر شما