خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: داستان اول «یک بشقاب گِل» داستانی در حد متوسط رو به پایین است. به نظر انتخاب این داستان به عنوان سرآغاز مجموعه، صحیح نبوده است، چون قدرت گیرایی چندانی ندارد و مخاطب را آنچنان که باید، درگیر نمیکند. راوی این داستان دانای کل است و حاوی جملات مبهمی است که باید بهتر از آن رمزگشایی یا ابهامزدایی میشد. خواننده حدسهایی درباره شخصیت عدلیه میزند که نمیتواند به یقین برسد، اما با مرور و دوبارهخوانی برخی دیالوگها، میتوان کمی سایه شک را از ذهن پاک کرد و این برداشت را کرد که عدلیه نمیخواهد ازدواج کند، ولی با جوانی رابطه دارد.
مساله ملاقات با دکتر که در قالب پیشنهادی از طرف راضیه مطرح میشود، مبهم میماند، اما باز هم میتوان حدس زد که عدلیه قصد سقط جنین دارد. در نوشتن این مجموعه بیماریهای روانی، افسردگی و دغدغه زنان و زایمان ناخواسته برای نویسنده مهم بوده که داستان دوم هم به موضوعی مشابه اختصاص یافته است. راوی این داستان اول شخص و یک زن است که یک ماه از تولد نوزادش میگذرد. شوهر زن به دلیلی که مشخص نمیشود، رفته است یا میتوان با خوشبینی گفت که مرده است، نه این که زن را ترک کرده باشد، اما امکان بیمسئولیتی مرد هم میرود.
این داستان، واگویههای زنی است که با مردی نقاش ازدواج کرده و مرد بعد از تولد اولین فرزند، او را ترک کرده است، اما با رجوع به اینکه روای مرتب اعلام میکند که قرص میخورد و حالش مناسب نیست و مهمتر اینکه در فرازهای دیگر، میگوید که این سرنوشت خانوادگیشان است، این مجال را به مخاطب میدهد که درباره مرد، آزادنه فکر کند هرچند مرد تقریبا هیچ نقشی در داستان ندارد و اصل داستان، مطالبی است که زن از گذشته میگوید.
یک نکته مهم این که نقد مجموعه «پونز روی دم گربه» بیشتر با بررسی شخصیتهای داستانها همراه است. البته در نگارش آن فنون و تکنیکهای داستاننویسی به کار رفته است، اما آنقدر که شخصیتها و افکارشان در این کتاب اهمیت دارند، مورد دیگری در اولویت قرار ندارد. با اتکا به تجمیع موارد گفته شده توسط راوی است که میتوان به این جمعبندی رسید که شوهر زن مرده و او را با نوزداش تنها گذاشته و زن هم درگیر مالیخولیا شده است.
مورد دیگری که در دو داستان اول جلب توجه میکند، این است که نویسنده از اینکه داستانش ساده به نظر برسد، اکراه داشته و به قول معروف فرازهایی از داستان را پیچانده است. به عبارتی از اعلام روشن و صریح برخی حقایق خودداری کرده که البته این موضوع جدا از تکنیکهایی چون تاخیر و تعلیق است، چون این فنون به جای خود در داستانها به کار رفتهاند.
به نظر میسد آیدا مرادی آهنی علاقه زیادی به روایت قصه آدمهای مالیخولیایی دارد. البته این تعبیر نه از جهت منفی که نشان از علاقه نویسنده به پرداختن به قصههایی است که قهرمانشان یک فرد منزوی، تنها یا مالیخولیایی است. چون در داستان سوم هم تنهایی، غم، حالات دیوانگی و غیرعادی در هم تنیده شدهاند. این داستان نیز زمینهای سراسر اندوهبار دارد و در امتداد داستانهای غمانگیز و افسرده قبلی است که راویان و قهرمانان افسرده دارند. عنوان داستان چهارم هم در تکمیل این فضای اندوهناک بیتاثیر نیست: «زیر آب روی لجنها»
این داستان در یک بیمارستان روانی میگذرد. جملات ابتدایی این داستان هم از این حقیقت خبر میدهند که قرار است با داستانی مانند داستانهای قبلی روبرو هستیم. «نوع بیماری را اسکیزوفرنی مزمن و افسردگی شدید تشخیص دادن» اما خواننده به واقع به تمام کردن این داستان، نفس راحتی میکشد؛ چرا که از خواندنش لذت برده و عامل عشق، کمی فضای خشک مجموعه را تا اینجای کار، مرطوب و متعادل کرده است. این داستان که نه خیلی صاف و ساده ولی رک و راست است، تا اینجای کتاب، بهترین داستان مجموعه است و قصهاش کشش و کنجکاوی خوبی ایجاد میکند.
جاذبه اصلی این داستان به دلیل وارد کردن عشق به قصه است. مرادی در این داستان، عشق را وارد مسائل روانپزشکی و دیوانهبازی کرده است. در آخر هم گویا پرستار داستان که راوی اول شخص است، خودش عاشق مرد مبتلا به اسکیزوفرنی شده و شاید پدید آمدن عشق در زندگی و وجود ناامیدش، مساوی با به کار گیری همان توصیفاتی باشد که بعد از باریدن باران و خیس شدنش، از خودش به کار میبرد.
نکته دیگری که داستانهای این مجموعه دارند، روانکاوی شخصیتها و حالت تحلیلی داستانهاست. سر نخها و به قول معروف قطعات پازل باید از جایی به جای دیگر منتقل شوند تا داستان تکمیل شود و البته این مهم بدون تمرکز خواننده، شدنی نیست. همانطور که داستانها روانشناختی هستند، با توجه به المانهای به کار گرفته شده در داستانها، میتوان نویسنده را شناخت. به عنوان مثال، انار عنصری است که به نظر توجه نویسنده را خیلی به خود جلب کرده است. چون ه دفعات در داستانها حضور دارد و حتی نام یکی از داستانها هم «انار داغ» است.
دو داستان دیگر از فضاهای روانی بیرون آمده و به زندگی بیماران افسرده میپردازد. انسانهایی که قصهشان در این دو داستان روایت میشود، همه افسرده هستند و آخری معتاد هم هست. داستان «رقابت» با تعلیق به پایان میرسد. عنوان رقابت هم یادآور رقابت یا ماراتون زندگی است. اگر خواننده با موسیقیهایی که قسمتی از آنها با متن انگلیسی در داستان آمدهاند، آشنا باشد طبیعتا بهتر فضای داستان و حالت شخصیت سیما را مجسم میکند. داستان «گوگرد» هم همان حالت پازلگونه را دارد که قطعاتش از لحاظ زمانی به هم ریختهاند. البته این بهمریختگی در حدی نیست که خواننده سر در گم شود چون مقطعی به گذشته و مقطعی به حال میپردازد.
در این داستان جملات استعارهای که مفهوم خاصی را منتقل کنند، به خوبی به کار گرفته شدهاند و «گوگرد» از داستانهای خوب مجموعه است. داستان «حقالسکوت» که حاوی مفهوم پونزی روی دم گربه و عنوان کتاب است، داستانی مبهم است که با حال و هوای داستانهای قبلی مجموعه، تفاوت دارد. داستان آخر هم چنین وضعی دارد. داستان پایانی مانند داستانهای ابتدایی کتاب، واگویهوار هستند و راویشان اول شخص است. درونگرا بودن شدید هم از ویژگیهای این دو داستان است
جدا از خوب یا بد بودن، یا قوی و ضعیف بودن قلمی که برای نگارش این دو داستان به کار گرفته شده، برقراری ارتباط با این دو داستان توسط خواننده، نسبت به دیگر داستانهای مجموعه، بسیار مشکل است. جملات و عباراتی در این دو داستان تکرار میشوند که این تکرار برای تاکید بر مفهوم یا توصیف فضای مد نظر نویسنده، است. این تکرارها برای تاکید به کار میروند و در این دو داستان، حال نامساعد یا نا به سامانی اوضاع را نشان میدهند.
استفاده از الفاظ و جملات مشابه در طول کتاب و داستانهایش، حکایت از نزدیک بودن زمان نگارش داستانها دارد. اکثر داستانها در فضای ذهنی مشابهی خلق شدهاند و اگر حدس اشتباهی نباشد، نباید نوشتنشان فاصله زیادی چون یک یا دو سال از یگدیگر داشته باشد.
در یک جمعبندی کلی میتوان داستانهای مجموعه «پونز روی دم گربه» را روی یک منحنی درجه دوم با معادله منفی ایکس به توان دو توصیف کرد که نقطه اکسترمم آن یا بهتر بگوییم ماکسیمم آن در داستانهای میانی کتاب که بهتر و روانتر هستند، قرار دارد و داستانهای ابتدایی و آخری مجموعه در حکم نقاط صعود و نزول آن هستند.
---------------------------------------------------------
صادق وفایی
نظر شما