به گزارش خبرنگار مهر، امروز بوی کاهگل را با صد جستجو هم حس نمی کنی، هرچه هست صدای گوشخراش لودرهای بی رحم است که به سیمای خاطر من تو چنگ می زند تا برجی قد بکشد و ما لحظه های خوش کودکی را فقط در ذهنمان مرور کنیم.
سایه روشن
دست دلم را می گیرم و می رسانمش به منتهای کوچه باغ عشق. کوچه دیدار. انگار گل و آیینه و بابونه با من است. در حریم شانه هایم کبوتردست آموز مهر می نشیند. سر بر می گردانم. تا دریایی شدن فاصله ای ندارم. سمت چپ نگاهم آسمان سبز دعاست. حرم هشتمین امامم و این سو، تودر توی گذر گاههای خاطره. همان محله هایی که خیلی زودتر از این، برگ برگ تاریخ می شوند.
گذشته ای به قدمت حضور چند صدساله خودشان در مشهد. درست کنار نفسهای معطر حریم مطهر.
حالا باید از میان آدمیان بسیاری بگذرم تا کوچه های کهن را ورق بزنم. زایران و مجاوران.
خیلی زود می رسم به ساکنان مهربان کوی خاطره ها. مردمانی که ماه را بی مدد تشت تماشا می کنند و آنقدر زلف به مهر با تو گره می زنند که خیال می کنی سالها با آنها زیسته ای و شب بر گلیم آبی رویایشان،غزل سبز طراوت سر داده ای.
کوچه سیاه آب
آدرسم می دهند: پنج راه پایین خیابان، به سمت حرم سمت راست، بغل آتش نشانی.
می بینم، کوچه پر از زندگی است هر چند خیلی از دور و کنارهایش را در طرح توسعه، خراب کرده اند.
هنوز بازارچه محلی، به صبح نگاه عابران دخیل می بندد. هنوز دوچرخه ای از راه می رسد با جاروهای دست باف مشهدی و بوی اسپند به رج کشیده می آید با کلام "خدایا به امید تو" کاسبان.
تا دفتر و دستکم را بر می دارم و از میان آمد و شد مهربان آدمیان، پی جوی راه اصلی می شوم؛ سیدی از راه می رسد. به جوابم که می پرسم کوچه سیابون کجاست؟ برایم بیتی تلاوت می شود:
طواف کعبه دل کن که کعبه خود سنگی است/ که آن خلیل بنا کرد، این خدای خلیل.
راه را نشانم می شود. از طب المحله می آید. دارد می رود فروشگاه حاجی گازرونی مس بخرد. متولد 1312 است. از سال 32 توی این کوچه خواروبار فروشی داشته است. که سال 52 خرابش می کنند. بعد می رود بازارچه حاج آقا جان مسافر خانه می زند که سال 54 می خورد به طرح ولیان و خراب می شود. البته 35 هزار تومان بابتش پول می گیرد. بعد می آید کوچه نوغان وبه قول خودش تپ المحله سمساری باز می کند. حالا از 8 فرزندش 6 تای آنها پسرند و 14 نوه دارد.
تا بخواهد برود؛ می گویم چرا سیابون؟ دوچرخه اش را کنار می کشد و ادامه می دهد: میان 6 محله قدیمی مشهد، این کوچه جای قلم قرمزا بود.
از خاطرات آن سالهای دور که حرف می زند، می رسد به اینکه : این کوچه همه اش خاطره است. لحنش لوطی های قدیم را به یادم می ریزد.
می گوید: سیابون یعنی هفته بیجار.از مطرب و کیف انداز گرفته تا کولی وغربت ساکنش بودن. بیشتر مغازه ها لحاف دوزی ومسگری و حلواپزی بود. یادش بخیر سه تا قهوه خانه داشت اینجا. حاج حسین سیا. اکبر تفتی. برزو.
بعد، آوازی بلند به گوش جان می ریزد: ترسم که مرگ هوای دلم کند/ تب عارضم شود عجل غافلم کند/ و می رود.
صد قدم دورتر از گیسوان بلند خاطرات سید محمود اصیل، در پاگرد کوچه، آهنگری دکان می گشاید. کمدی فلزی از عهد عتیق. درست کنار عبور مردمان این حوالی خسته. تنه درختی برزمین. چهار پایه ای خردینه و پیشخوانی از حلبهای 17 کیلویی روغن. سنگ بر سندانش می کوبد و خاک انداز و زنجیر می سازد.
80ساله است چهل سالش را آهنگری کرده، نه اینجا، کوچه تاجرا مغازه داشته است. می گوید: هر خاک انداز 5 هزار. بیل، 15 هزار تومن. زنجیر هام برای بکسل کردن ماشین.
خانه اش محله امیر آباد است. از صبح می آید تا پنج عصر. خود ترک از مواد مخدر است و علت گرفتاریش را این گونه تعریف می کند: توی این کوچه سفره شیطون پهن بود. همه چیز پیدا می شد. 35 سال می شد، اعتیاد داشتم. با تب بر و کپسول 500 و والیوم خودمو ترک دادم. می آمدم اینجا پامو می ذاشتم تو این آب سرد و کار می کردم. حالا بعد سه سال مبارزه، اسماعیل خوشحاله. رسیده به سر قله و آواز می خونه.
یک سر این کوچه می رسد به سرای ازبکها و بازار امین و سمت دیگرش وقتی ازمیان مردمان خورشیدی اش، بگذری؛ می رسی به حمام حاج نوروز. که قدمتش می رسد به سال 1307.امروز اما تنها دیواری از گرمابه مانده و تابلویی که بر آن" برادران حاج نوروز" خود نمایی می کند.
تاریخ شفاهی
حاج میرزا حسینی 84 ساله از همان ریش سفیدان محله است که وقتی سراغ قدمیها را می گیری، به انگشت عاطفه نشانت می دهند.
می گوید: 10 سالی می شه حموم خراب شده. اولش خزینه بود و زنانه مردانه داشت. اما حموم چهار سو هنوز هست.
حاجی را میان زغالهای دکانش می یابم. سی و سه سال است همین کاسبی را دارد. دو همسر قبلی اش فوت شدند و او شش فرزند دارد. می گوید:17 نوه و پنج نبیره دارم. یک پسرم سرهنگ بازنشسته است و یک دخترم معلم. بقیه هم یا خانه دارن یا شغلای معمولی دارند، شکر.
او هم برایم شعر می خواند: یارب تو خواندی، آمدم/ دل را ستاندی، آمدم.
بعد ادامه می دهد: 20 ساله تو کوچه سیابونم. جویی داشته اینجا، آب تیره ای ازش روان بوده که به همین نام مشهور شده. اینجا قدم قدم بقالی بود و میوه فروشی. طبقات پر بود از میوه فصل. سقاها می آمدن و به مغازه ها آب می دادن. لوله کشی آب که نبود. برق هم نداشتیم. سر کوچه همت آباد یک تیر چوبی بود که غروبا نردبون می ذاشتن و فانوسشو نفت می کردن تا گذر روشن بشه.
می گوید: سر چهارراه که برسی دست چپ قبر پیر پالان دوزو می بینی.
میرزا دکانش را 55 هزار تومان خریده است. اول رنگرز بوده و شش سال توی کوچه عباسقلی خان شاگردی کرده. بعد از آن در امام تقی16 سال مغازه داری و حالا تنباکو از بغ مشک می آورد و زغال لیمو از شیراز و مابقی از کوهپایه های اطراف.
چقدررنگ در رنگ است این کوچه و می شود آهنگ باران را از نبض هر پنجره اش شنید. زائران شانه به شانه توسل، از جاده های خشک تنهایی گذر کرده اند تا همزاد دریا شوند. میرزا هم می گفت حالا بیشتر اهالی این جا زوار آقا هستند.
در و دیوار با تو انگار همکلام است در تکثیر خاطرات این مردمان بی تردید. عزیزی می گفت: "اگر همین پرسشها را ببری تا محله های مدرن شهر، اول به تو شک می کنندو بعد هم تحقیق. آخرش هم جواب درستی نمی گیری." اینجا اما راهت می دهند به خلوت دلهای بی قرار و می کشانندت به چشم روشنی مهتاب.
تاریخ مصور
کوچه سیاه آب را که تمام می کنی می رسی به میدان طبرسی. از افق نگاهت تا عصاره تاریخ مشهد فقط چند قدم باقی است.
نوغان یکی از شهرهای چهارگانه ولایت توس قبل از شهادت امام رضا(ع) و از مهمترین محلههای شهر درشمال شهرقدیم مشهد، مشهد امروز از تلفیق دو آبادی نوغان و سناباد که از مناطق قدیمی تابران توس بودند، شکل گرفته است.
محله ای که شاید قدمتش در ایران نادر باشد. قبر میر هم این جاست.
حسین عبادی کارشناس تاریخ در این خصوص می گوید: قبرمیر که مدفن فرد نسبتاً ناشناخته ای به نام "میر علی آمویه" بوده، دست کم از سده دهم هجری قمری در شهر مشهد شهرت داشته است.
وی می افزاید: در سده دهم که هنوز خیابان مشهد و دو دروازه بالا خیابان و پایین خیابان توسط شاه عباس احداث نشده بود، راه سرخس از دروازه میرعلی آمویه آغاز می شد، چنانکه در سال 1006 قمری که ازبکها پس از تصرف دهساله مشهد در صدد ترک این شهر بر آمدند از دروازه میر علی آمویه بیرون رفتند و به راه سرخس روانه شدند.
وی می افزاید: در سالهای پایانی قرن دوازدهم "دوره افشاری" از قبر میر با عنوان "مشهد میر" هم یاد می کرده اند، با این توصیف که "یک میدان اسب" با اصل شهر فاصله داشته است.
امروز که سراغ قبر میر را می گیرم، می گویند: در اوایل قرن حاضر تسطیح و تبدیل به مدرسه قبر میر و انبار آموزش و پرورش شده است.
به منتهای کوچه نوغان می رسم، در منزلی باز است. پیر مردی به شکوه شکوفه، نشسته است توی دالان باریک خانه اش و حوله و عرق گیر می فروشد.
تبریزی است. از سال 51 ، مجاور شده، می گوید آقا دعوتم کرده. احد حقیقی پور، تمام این 39 سال را ساکن نوغان بوده است. همان محله که پیکر مظلوم امامشان را زنان شیر دلش تشییع کردند.
تمام بودنش را برایم به تماشا می گذارد. می گوید:11 بار رفتم سوریه. هشت بار کربلا. منتها از سال 71 که مادر بچه ها فوت کرده، تنهام. 7هفت تا اولاد دارم. پسرم روحانیه. دو ساله ندیدمش. می ترسم زن بگیرم اونم به من بگه هیج جا نرو، از زیارت بیافتم.
مادرش سیده بوده و از کاسبی و سکونتش در نوغان خدا را شاکر است. با لهجه شیرین ترکی اش خداحافظی را برایم تلاوت می شود.
میدانکی سر راهم سبز می شود. و قبل آن مسجد مرویها، که متولد 1274 قمری است و هنوز عابران تشنه را سیراب می کند.
نشانم می دهند شاه حسینی لبنیات فروش، ریش سفید محله است.
می گوید: 60 سال می شود که لبنیاتی دارم. شیر و ماست گوسفندی داشتم قدیما. معروف بود. ظرف ماست و خم می کردیم هیچی زمین نمی ریخت.
می پرسم چرا مردم می گن تپ المحله؟ می نشیند، اهالی دیگر را هم فرا می خواند و پاسخ می دهد: قدیما به این جا می گفتن طبیب المحله. یک پزشک داشت و یک کلانتری که با اسب کشیک می دادن. آماده باش که می زدن با طبل بود. 69 سال سن دارد و پدرش هم این کاره بوده است. ادامه می دهد: یک نفر شیر رو تو دیگای بزرگ می ریخت و یک نفر هم می زد. کوچه ها، سنگ فرش بود.اطراف هم باغچه و زراعت کاری.
باغا می رسید به چهارراه شهدا، کوچه اعتضاد. هر کوچه یک آب انبار داشت.
بعد نفس راست می کند و با آهی از دل می گوید: همه اینا که می بینی تا 10-15 سال دیگه خراب می شه.
دوباره که دفتر خاطراتش را ورق می زند می رسد به دکتر شیخ و ادامه می دهد: دکتر با دوچرخه می آمد. اولین محکمه اش این جا بود. هرکس پول ویزیت نداشت رایگان دوا می داد. یک حلب 17 کیلویی رو هم آب کرده بود گذاشته بود در مطب که اگه کسی پول نداره و روش نمی شه اونجا سر حلب کوکا و پپسی بندازه. حکیم سروقدی هم پزشک حازق محله نوغانه. طبابت دکترهنوز زبانزد همه است.
بعد اضافه می کند: دکتر قانونی هم داشتیم. دوزار ویزیتش بود. دکتر حجازی هم که بعدها رفت خیابون خواجه ربیع، 15 سال مطبش اینجا بود. البته پدرم می گفت از 1305 این کوچه دکتر داشته. حاج عبدالکریم و دکتر حکیم که با گیاه مردم رو درمون می کردن.
با لهجه شیرین مشهدی اش، می پرسد: "دگه چی بگم براتا؟" و باز خط به خط گذشته های دور را برایم نقاشی می کند: با شتر میوه میاوردن اینجا. چهار تا نونوایی داشتیم. فریف بربری، تافتون، سنگکی یک سکو بود تو محله که حمالا از اون جا باربری می کردن. پشتی داشتن و به پشت بار می انداختن. الاغ و گاری هم بود برا اسباب کشی. دکانا چوبی بود و پله می خورد می رفت پایین.
یادش بخیر.کل ممد عطار دواهای قدیمی می داد به مشتریاش.مسجد مروی رو هم که می بینی 100 سال قدمت داره.سید رضا مروی 90 سال رییس هیات مرویهای مشهد بوده.
به اینجا که می رسد باز یاد مداواهای اعجازی دکتر شیخ می افتد. می گوید: پدرم سکته کرده بود و ما نمی دانستیم. 15 ساله بودم، خانه دکتر دروازه قوچان بود. داشت شام می خورد که رفتم دنبالش. 12 و نیم شب اومد بالا سر پدرم از دستش خون گرفت و دوا داد، بعد که بردیمش بیمارستان همه مداواشو تایید کردن و گفتن پزشک حازقیه.
با اهالی آسمان زاد نوغان و تپ المحله که خداحافظی می کنم، خرابه های محکمه آن پزشکان توانمند را می بینم با دیوارهایی سپید و فیروزه ای و گنجه هایی با رفکهای چوبی که هنوز با من حرف می زند.
چشمم پر از قناری و آواز است. به ذهنم می ریزد: از تمام خاطراتم مانده عکسی، ماه، من، تو.
حالا سنگفرشها، پشت سرم می ماند. انگار دلم را جا گذاشته باشم. دوباره سید را می بینم. مس خریده و برگشته به سمساری اش.
لابه لای سماورهای ورشویی این چهار دیواری مانا، به عطر چای توی استکانهای کمر باریک لب طلایی، دوباره عاشق می شوم.
.............................
گزارش: عزت خیابانی
نظر شما