به گزارش خبرنگار مهر، آرزو ايماني، متولد 1363 از سمنان، چاپ چند داستان كوتاه، فعاليت در زمينه ادبيات دفاع مقدس، عضويت در انجمن اهل قلم استان، نويسندگي داستان مصور و همچنين برگزاري چند دوره كوتاه مدت داستان نويسي براي رده سني نوجوانان (دوره سه ماهه) در سمنان را در كارنامه خود به ثبت رسانده است.
در حال حاضر در دبيرخانه دائمي داستان نويسي (كبوتر حرم) مشغول به كار و نايب رئيس انجمن اهل قلم استان سمنان است.
نوشتن را از دوران شيرين و زيباي نوجواني، از اتاق پدرش كه كتابخانه مفصلي داشت آغاز كرد.
علاقه فراوان به شيريني و رواني قصه هاي مهدي آذريزدي
مي خواهم حنظله شوم (خاطرات سردار شهيد كيومرث نوروزي و شهيد ايرج نوروزي)، شش داستان براي نوجوانان، شنبه ها ساعت پنج عصر فرهنگسراي كومش، داستان هايي براي سه شنبه، داستان فن آوران و مجموعه نه جلدي فرهنگ نامه شهدا كه به همت ستاد كنگره سرداران و سه هزار شهيد استان سمنان چاپ شده. اين مجموعه نه جلدي با همكاري گروهي از نويسندگان ادبيات دفاع مقدس تنظيم و نوشته شده؛ كه در هر جلد، نوشتن خاطراتي از شهداي شهرستان سمنان بر عهده وي بوده است.
داستانهاي نيكوكاران به قلم جمعي از نويسندگان (مجموعه ايست داستاني كه در آن به موضوعات مختلفي با محوريت امداد رساني از طريق داستان پرداخته شده است)، از تأليفات و آثار اين داستان نويس جوان است.
شيريني و رواني قصه هاي مهدي آذريزدي را بسیار دوست دارد و بهترين قصه نويس جهان را هانس كريستين اندرسن مي داند.
جلال آل احمد را استادي اهل انديشه و تفكر مي داند، زيرا علاوه بر داستانهاي كوتاهش به ترجمه آثار بزرگان و تحقيق در مورد آداب و رسوم و مسائل اجتماعي و سياسي زمانش نيز همت گماشت.
براي گفتگویي به سراغ يكي از جوانان استان سمنان كه دستي بر قلم و نويسندگي دارد، رفتيم كه ماحصل اين نشست صميمي را با هم مي خوانيم.
يك بيوگرافي كوتاه از خودتان بگوئيد
آرزو ايماني هستم، متولد 1363 ازسمنان، دومين فرزند و تنها دختر خانواده ام، تحصيلاتم را در سمنان گذراندم، در دانشگاه، حسابداري خواندم اما از آن جايي كه رشته مورد علاقه ام نبود، هيچ گاه كار مرتبطي با آن نداشتم.
از فعاليت هاي مرتبط با نويسندگي كه در طول زندگي خودتان داشته ايد و در حال حاضر داريد.
اگر بخواهم به صورت موردي به آن ها بپردازم بايد اشاره اي داشته باشم به چاپ چند داستان كوتاه، فعاليت در زمينه ادبيات دفاع مقدس كه شامل مجموعه خاطرات و بازآفريني آن هاست، عضويت در انجمن اهل قلم استان. در حال حاضر نيز در دبير خانه دائمي داستان نويسي (كبوتر حرم)مشغول به كارم.
از كي فكر كرديد كه بايد بنويسيد؟ نويسندگي را چگونه شروع كرديد؟
اگر بخواهم پاسخ اين پرسشتان را با زمان و مكان مشخصي بدهم، بهترين زمان، دوران شيرين و زيباي نوجواني ام است و بهترين مكان، اتاق پدرم كه كتابخانه مفصلي داشت جايي بود كه هميشه دوست داشتم آن جا، بنويسم، پانزده ساله بودم كه به خودم گفتم چه خوب كه چيزي به نام داستان نويسي هست! آن سال ها براي روزنامه پيام استان داستان مصور مي نوشتم، از آن جايي كه نقاشي را هم دوست داشتم تلاش مي كردم با كشيدن تصاوير به مفهوم اصلي داستانم نزديك شوم، بعدها آموختم با عنصر توصيف اين حس را به خواننده ام منتقل كنم، البته فقط سه قسمت از داستان مصورم در روزنامه پيام آن روزها چاپ شد!
قلم زدن درباره زندگي سرداران و سربازاني كه با شهادتشان پيوسته در اثبات عشق و ايمان پرچم دار بوده و هستند برايم ارزشي بزرگ به همراه داشته.
در طول كار از راهنمايي هاي تخصصي و ارزشمند استاد گرامي ام آقاي دكتر احمد انصاريان نيز بهره ها بردم.
درباره خودتان به عنوان يك نويسنده چه نظري داريد؟
من نويسنده اي نيستم كه از راه نوشتن امرار معاش كند! بنابر اين در اين مورد تا آن جايي كه به اقتصاد مربوط مي شود نمي توانم نظري درباره خودم داشته باشم! اما اگر آن روي قضيه را ببينيم يعني كسي كه مي نويسد و نوشته هايش براي ديگران لذتي اندك به همراه مي آورد، راضي ام.
بهترين محيط براي يك نويسنده كجاست؟
هميشه دوست داشتم ميز تحريري مختص خودم داشته باشم تا جايي مشخص براي نوشتن داشته باشم. فكر مي كردم كارهايم منظم تر خواهد شد و اصلاً لازمه خوب نوشتن، به نوعي شكل دادن به نشستنم است. اما حال كه چند سالي است ميز تحرير مخصوص به خودم دارم، جايي مي نويسم كه حس كنم آنچه در ذهنم به صورت كلماتي مستقل دارند رژه مي روند دلشان مي خواهد روي كاغذ بيايند. فكر هر زمان، مختص همان زمان است. اگر به خودم بگويم به ذهن مي سپارمش تا بعد هيچ وقت حس و حال لحظه رژه رفتنشان را در ذهنم نخواهم داشت، اين مكان ممكن است در حياط خانه باشد يا در تاكسي! البته اين در مورد نت برداري است نه داستان نوشتن.
آيا قبول داريد يك نويسنده به استقلال اقتصادي نياز دارد؟
حتماً، البته اين تصور اشتباه نيز وجود دارد كه كار هنري نمي تواند داراي اقتصادي مستقل باشد، علت اين كج فهمي به نوع تلاشي بر مي گردد كه تا به ثمر رسيدن اثر هنري انجام مي شود و چون آن تلاش، بيشتر ذهني و فكري است گاهاً تصور مي شود كار هنري، به استقلال اقتصادي احتياج ندارد، در حالي كه به گفته فاكنر" نوشتن، عرق ريزان روح است" و اين در مورد ديگر آثار هنري نيز صدق مي كند.
همه فعاليت هاي هنري، روحيه اي مليح و با ذوق مي خواهند. من از نزديك شاهد خستگي ذهن نويسنده هايي بودم كه نوشتنشان به تأخير افتاده تا قواي روحي شان ترميم شود و خستگي شان رفع.
آيا آثار نويسندگان معاصر را هم مي خوانيد؟
چرا كه نه. شايد اثري باشد كه سبكش را نپسندم اما به خودم اجازه مي دهم تا حداقل يك بار آن را بخوانم.
ضرورت پرداختن به داستان هاي بومي در دنياي امروز چيست؟
وقتي نويسنده اي تمام هم خود را صرف تصوير سازي و توصيف يك منطقه جغرافيايي مي كند در حالي كه شخصيت ها، لهجه، سنت ها و باورهاي آن منطقه جغرافيايي نيز در اثرش تجلي يابد در واقع در حال نوشتن داستاني بومي است.
به نظر من همذات پنداري عميقي در اين گونه داستان ها وجود دارد، مخاطب اگر داستاني بومي را كه مربوط به جغرافيايي ديگر است بخواند، مي داند كه باورهاي مردم آن مرز و بوم در آن جريان دارد، با اين كه ممكن است بسيار با لهجه و سنت هاي ديار خودش متفاوت باشد اما با اثر همراه مي شود و پا به پاي شخصيت هاي داستان با سنت هاي مربوط به خودشان پيش مي رود. در مورد كارهاي قوي، حتماً گهگاهي خودش را نيز جاي شخصيتي مي گذارد و منجر به لذت وي مي گردد، حتي معتقدم مكان در اين گونه داستان ها مي تواند به عنوان يك شخصيت داستاني هويت يابد.
به نظرم داستان، بهتر از ديگر قالب هاي ادبي مي تواند افراد و مكان ها را به تصوير بكشد در صورتي كه ساير قالب هاي ادبي به دليل نوع ساختار و اسكلت بندي شان قادر به ترسيم همه جزئيات يك ناحيه نيستند.
بهترين قصه نويس ايران و جهان را كدام ها مي دانيد؟ بهترين آثارشان؟ نظرتان راجع به آل احمد چيست؟
شيريني و رواني قصه هاي مهدي آذريزدي "روحش در آرامش باشد" را هنوز به خاطر دارم، همراهي من با قصه هايش طوري بود كه از چند بار خواندنشان در يك تابستان خسته نمي شدم: قصه هاي خوب براي بچه هاي خوب، ابتدايي كه بودم فكر مي كردم اگر كار بدي كنم نبايد اين كتاب را بخوانم! حتي يك بار كه نمره كمي در املا گرفتم امتحان كردم. داستاني از اين كتاب را خواندم. برايم جذاب نبود. با خودم گفتم:" اين به خاطر اسم كتابه! من كه بچه خوبي نبودم!" تا اين حد نام كتاب برايم سند بود!
بهترين قصه نويس جهان را هانس كريستين اندرسن مي دانم، ذوق آزمايي او را در قصه هايش دوست دارم، شخصيت هايي چون بند انگشتي، دخترك كبريت فروش، جوجه اردك زشت در ذهنم نهادينه شده.
جلال آل احمد نويسندگي را با نوشتن و انتشار داستان هاي كوتاه آغاز كرد، ايشان را استادي اهل انديشه و تفكر مي دانم، زيرا علاوه بر داستان هاي كوتاهش به ترجمه آثار بزرگان و تحقيق در مورد آداب و رسوم و مسائل اجتماعي و سياسي زمانش نيز همت گماشت.
با كدام نويسنده ايراني يا استان سمنان صميمي تريد و آيا روي كارهاي همديگر تأثير گذاشته ايد؟
همواره از ارتباط با آن دسته از دوستانم كه اهل قلمند و دستي بر آتش دارند نفع هايي برده ام: استفاده از تجربيات آن ها و نقد بي غرض و سازنده شان همچنين گپ و گفتي كه در نهايت به آسايشي لذت بخش منجر مي شود. گويي بسيار آسوده خاطرم از صحبت و هم انديشي با آن ها در مورد علاقه هامان كه اين قبيل تأثيرات، مسلماً دو سويه است؛ و اين جا، محل تشكر از اساتيد داستان نويسم است.
فكر مي كنيد جامعه ادبي ايران بيشتر نياز به ترجمه متون تخصصي و تئوري ادبي دارد يا داستان؟
به نظر من اگر مخاطبي از تعليق موجود در يك داستان شگفت زده شود و همه وجودش در پي يافتن فرصتي باشد تا دوباره يا چند باره آن داستان را بخواند و به لذتي دست يابد كه باعث شود آن را به دوستانش معرفي كند آن اثر هنري اصطلاحاً داستان از آب در آمده. البته با فرض رعايت عناصر مهم داستاني كه در روايتي ساده نيز مي تواند وجود داشته باشد. اين به سبك نويسنده بستگي دارد. حتماً نياز نيست اين ها در روايتي پيچيده و سنگين با واژه ها و اصطلاحات پرطمطراق نمود پيدا كند، حتماً پيش آمده برايتان داستاني را بخوانيد كه زيباست و جهاني اما داراي روايتي ساده و بي آلايش.
اين ها را گفتم كه بگويم:" شايد شناخت داستان با ترجمه متون تئوري ادبي حاصل شود؛ اما خودمان در ايران كم، ذهن خلاق و نويسنده توانمند نداريم كه به واسطه خواندن آثارشان به شناخت نسبي برسيم، ضمن اينكه حتماً بايد ترجمه هاي خوب را خواند و يقيناً آموخت، از شگفتي هاي داستان هاي خودمان هم بايد بهره برد. با نگاه به مجموعه داستان هاي بومي هر استان و رشد بچه هاي اهل قلم در هر استان شاهد اين مهم هستيم، از يك كلاس هفت نفره حداقل سه نفر با عشق دنباله كار را مي گيرند و اين يعني انتظار مجموعه كاري مستقل از آن ها هر چند در بلند مدت اين اتفاق بيفتد!
پرسش هاي اساسي كه يك نويسنده بايد پيش از ساختن يك داستان از خود بپرسد،كدام ها هستند؟
معمولاً در طرح داستان، كلياتي كه در ذهن نويسنده است بيان مي شود، من هميشه طرح را در ذهنم نگه مي دارم. اين، جداي از آن نت برداري است كه گفتم. طرح، چون آغاز شكل گيري داستان است، بسياري از پرسش ها در جملاتي كوتاه گفته و پي ريزي مي شود؛ و اما اساسي ترين سوال ها، به عقيده من پرسش هايي است در مورد شخصيت و موضوع. حادثه محور يا شخصيت محور بودن آن مشخص گردد سپس به سراغ ساختار و نحوه روايت رفت و شروع كرد.
آيا لازم است كه داستان هميشه باور پذير باشد؟ چه چيزي آن را باور پذير مي كند؟
باور پذيري اصلي است كه اگر در داستان محقق شود مخاطب به ارتباط خوبي مي رسد. اما به نظر من اين نبايد باعث شود كه از عنصر خيال دور بمانيم! بسياري بر اين باورند كه آثار تخيلي، باور پذيري كم تري دارند. اما به واقع، اين گونه نيست! تخيل در داستان مي تواند همان نگاه متفاوت نويسنده باشد يا ذهني كه مشتاق خلق صحنه ي تازه اي است. يك نويسنده بايد قدرت خيال را بشناسد و آن را به جا در اثرش به كار گيرد در غير اين صورت اگر تعريف اين مهم به روي كاغذ آمدن آنچه كه در خيال است باشد، آن جاست كه هر كس هرچه در خيالش باشد را مي تواند بدون آرايش بنويسد و بگويد من از قدرت تخليم استفاده كردم! حال آن كه شناخت اين عنصر خيال انگيز در حالي كه مي تواند بستر رويدادهاي جذابي باشد بايد به موقع در اثر داستاني نمود يابد تا هم باور پذير باشد هم نو و سرشار از شگفتي.
بزرگ ترين چالش براي يك نويسنده تازه كار، ظاهراً هميشه اين است كه از كجا شروع كند، شما چه توصيه اي داريد؟
از كجا آغاز كردن مي تواند بسته به سبكي باشد كه نويسنده براي اثرش در نظر مي گيرد. اين سوال، پاسخ مشخصي ندارد كه مثلاً بگويم اگر شروع داستان با ديالوگ باشد پوياتر است يا اگر از آخر به اول برسيد جذاب تر! در اين باره لازم مي دانم بگويم شروع داستان است كه بايد جذب كند. نويسنده با شناخت عناصر داستاني مي تواند انتخاب كند كه كدام يك به جذب مخاطب كمك مي كند و به كار گيري نا به جاي كدام يك مي تواند باعث شود كه خواننده ديگر ادامه ندهد و كتاب را ببندد.
بهترين توصيه شما براي نويسندگان در حال ظهور امروز چيست؟
بهترين آن، توصيه به پشتكار داشتن است نه براي نويسندگان تازه كار، بلكه براي همه هنرمندان عزيز.
مسلماً اين كه كتابخانه و دوستان خوبي داشته باشيد، منظورم دوستاني است كه مي توانند شما را واقعاً نقد كنند و اين كه از حضور استادان داستان نويسي بهره ببريد نكته مهمي است اما براي استادي خوب بودن، بايد شاگردي كنيد. صبر مي خواهد و پشتكار كه اگر به اين مهم برسيد نتيجه اش، خستگي را از شما دور مي كند. شايد خيلي ها بگويند كدام كلاس؟كدام استاد؟چه مكاني؟ بسياري از برنامه هاي فرهنگي به خودي خود شكل نمي گيرند. خيلي وقت ها ممكن است مسئولي مناسب ترين گزينه را از بين چند گزينه كه براي استعداد يابي و رشد يك نوجوان روي ميز است، انتخاب نكند! ما از خانه هايمان مي توانيم تعيين كننده بهترين گزينه باشيم! سخت است و شايد غير عملي به نظر برسد اما اگر حداقل متقاضي باشيم براي ورود به اين حرفه، قدمي برداشته ايم. منظورم از متقاضي بودن اين است كه به خودمان اجازه دهيم به آن چه كه علاقه داريم بپردازيم و كمي از تكرار دور بمانيم. راه، خودش را به ما نشان مي دهد.
فرق فيلمنامه با داستان؟
فرق اين دو در شكل نوشتن و مفهومي است كه هر كدام با توجه به ساختارشان القا مي كنند. فيلمنامه، توضيح صحنه ها و راهنمايي هاي كلي در مورد بازيگري و كارگرداني را دارد. در حالي كه در داستان، ما چيزي را توضيح نمي دهيم، توصيف مي كنيم. عناصر فيلمنامه شامل شخصيت ها، صحنه ها، مكان ها، پرده ها و موسيقي است. البته هر دوي اين ها در داشتن داستان مشتركند. يعني هر دو ماجرايي دارند و به شيوه اي خاص بيان مي شود.
يك خاطره خوب از سال هاي نوشتن؟
سوم راهنمايي بودم كه پاي تخته انشايم را خواندم. پس از اتمامش سكوت معلم و بچه هاي كلاس متعجبم كرد! فكر كردم قرار است به خاطر آن چه كه نوشته ام از كلاس بيرونم كنند! چون كوچكترين لبخند يا نشانه اي كه به من بگويد كسي از انشايت خوشش آمده نديدم!
بيشتر بچه ها بهت زده معلم را نگاه مي كردند. حالت آن لحظه معلمم كاملاً يادم است. انگار جمله هاي من در ذهنش مرور مي شد. بالاخره به حرف آمد: "دلم نمي خواد بشيني" دفترم را بستم و به ايشان خيره شدم.
"مي خوام يه بار ديگه برامون بخوني." در مورد آن چه كه مي بايست انجامش دهم مطمئن نبودم. با خودم گفتم حتماً بچه ها در زنگ تفريح، بابت دوباره خواني انشايم اذيتم خواهندكرد! از آن جايي معلم نگفت بنشينم به انتظار ايشان و همه بچه هاي كلاس خاتمه دادم: دوباره خواندمش! موضوع دقيق انشاء يادم نيست اما در مورد مقام زن در جامعه بود.
و يك خاطره بد؟
چند سال پيش در يك جشنواره داستاني كه در يكي از شهرستان ها برگزار شده بود شركت كردم. چند روز قبل از برگزاري جشنواره با من تماس گرفتند و گفتند داستانتان جزء سه داستان برگزيده اول است و تلفني دعوت كردند و به حضورم تأكيد داشتند! زمان اعلام نتايج داوري، من و تعدادي از دوستانم شوكه شديم! من جزء سه نفر اول نبودم! اين يكي از بدترين خاطراتي است كه از شركت در جشنواره داستاني دارم نه به خاطر اين كه جزء سه نفر اول نبودم، بلكه به دليل دو روز مرخصي ام و رها كردن كارهاي مهم ترم در سمنان.
اي كاش از همان ابتدا مي گفتند كار شما جزء آثار شايان تقدير است نه سه نفر برگزيده! يا فقط دعوت مي كردند نه تمجيدي سرشار از تملق! بعدها معلوم شد كه چون جشنواره نوپايي بود، مي خواستند مراسم اختتاميه خوبي با جمعيت قابل توجهي داشته باشند.
اين را زماني مطمئن شدم كه شنيدم نحوه دعوتشان براي ديگر دوستانم نيز با همين ديالوگ بوده!
كدام قصه قرآن را دوست داريد؟
اين كه خداوند در قرآن كريم با زبان قصه با بندگانش سخن مي گويد، برايم جذاب است، همچنين معاني اي كه در پس اين قصه هاست و با تفسير به آن ها مي رسيم. هميشه ماجراي هبوط آدم از بهشت و قصه يوسف برايم پر نكته و رمز آلود بوده و اين دو قصه را بيش از بقيه دوست دارم.
از ديگر علاقه هايتان بگوييد؟
اگر بخواهم از ديگر علاقه هايم حرفي بزنم بايد اشاره كنم به نقاشي كه دو سالي به كلاس رنگ روغن رفتم و چند تابلو كشيدم. به آموختن زبان انگليسي هم علاقه مندم و در حال حاضر به كلاس مي روم. به اميد خدا تا چندي ديگر مدرك تافلم را مي گيرم و باز هم زبان مي خوانم.
و سخن آخر:
در اين روزگار سخت، اين كه بگويم نگاه متفاوتي داشته باشيد، دشوار است؛ اما گاه برخي از اين متفاوت ديدن ها تبديل به دلخوشي هايي مي شوند كه با وجود كوچكي شان چنان اميدي در دل مي رويانند كه خود را محكم تر از هر زمان ديگري مي بينيد.
....................
عصمت سالار


نظر شما