پيام آيت الله جوادی آملی به سومين همايش نهج البلاغه در انگلستان

پيام آيت الله جوادی آملی به سومين همايش نهج البلاغه در انگلستان

سومين كنفرانس بين المللي «نهج البلاغه» به همت «موسسه فکر اسلامي» يکشنبه ۱۹ مهرماه در هتل ماريوت شهر پيتربورو انگلستان و با پخش پيام تصويري حضرت آيت الله العظمي جوادي آملي برگزار شد.

به گزارش خبرگزاری مهر، متن کامل پیام آیت الله جوادی آملی به سومین همایش نهج البلاغه به شرح زير است:

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين سيّما خاتم الأنبياء و خاتم الأوصياء(عليهما آلاف التحية و الثناء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم فرهيختگان قرآني و عترتي را گرامي مي‌داريم. حضور همه بزرگواراني که با ارائه مقالت يا ايراد مقال بر وزن علمي اين همايش افزودند را أرج مي‌نهيم و از همه برگزارکنندگان اين همايش وزين حق‌شناسي مي‌کنيم. از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم که به همه شما بزرگواران ادراک فهم معارف بلند نهج‌البلاغه و عمل به احکام و حِکم علوي را مرحمت کند و نظام الهي را تا ظهور بقيّةالله(ارواحنا فداه) مستحکم و مصون نگه بدارد!

نهج‌البلاغه از آن منظر که تفسير قرآن کريم است، دو عنصر محوري را داراست: يکي کلّي و يکي دائم, همگاني و هميشگي; زيرا کتابي مي‌تواند شرح قرآن باشد که هم?سوي با کتاب الهي باشد؛ يعني جهان‌شمول باشد از نظر کلّي و جهان‌شمول باشد از نظر زمان؛ اين کلّيت و دوام، از ويژگي‌هاي خاتم کتاب‌ها و پيام خاتم انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است, اين مطلب اول بود.

مطلب دوم آن است که نهج‌البلاغه همانند قرآن براي مردم هر عصر و مصر و نسلي سخن تازه دارد؛ يعني هر چه در هر زمان و زميني بيماري مردم است, قرآن در درجه اول و شرح قرآن، يعني نهج‌البلاغه در درجه دوم درمان‌کننده آن است؛ اينکه فرمود: ?وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ?،[۱] اگر قرآن شفاست، شرح قرآن هم، شرحِ شفابخشِ قرآن الهي است.

مطلب بعدي آن است که جريان تفسير قرآن، از غير ائمه(عليهم السلام) در حقيقت ساخته نيست; زيرا قرآن کتابي نيست که کسي بگويد «قال الله و أقول». شرح‌ها يا شرح «قال و أقول» است يا «شرح مزجي», بالأخره شارح نظري در برابر «ماتن» دارد؛ مي‌گويد «ماتن» چنين گفته است، من که شارح هستم چنين مي‌گويم. قرآن شرح و تفسير به اين معنا نخواهد داشت که کسي بگويد خدا چنين فرمود و من چنين مي‌گويم. شرح و تفسير «مزجي» يا «قال، أقول» و مانند آن، در قرآن راه ندارد و نهج‌البلاغه, تفسير يا شرح قرآن به اين معنا نيست.

تفسير و شرح قرآن که به صورت نهج‌البلاغه ظهور کرده است به اين معناست که «قال الله متناً و قال خليفة الله شرحاً»، آن‌که قرآن را شرح مي‌کند و قرآن ناطق است در حقيقت خليفه خدايي است که متکلّم است؛ لذا وجود مبارک علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) در همين نهج‌البلاغه فرمود همه معارف و احکام و حِکم را خدا در قرآن فرمود؛ ولي با شما سخن نمي‌گويد: «فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ»؛[۲] با شما حرف نمي‌زند، با کسي حرف مي‌زند که خليفه متکلّم باشد، چون خليفه متکلّم است که مي‌تواند کلام «مستخلف‌عنه» خود را بشنود و آن را تفسير کند؛ لذا آنچه به عنوان معارف بلند در قرآن کريم آمده است به صورت مشروح در نهج‌البلاغه بازگو شد.

مهم‌ترين عنصري که وجود مبارک علي‌بن‌ابي‌طالب در شارح بودن قرآن کريم که به صورت نهج‌البلاغه ظهور کرده است بيان مي‌کند، اين است که پيغمبران را به عنوان «مُثير دفائن عقول» معرفي کرده است؛ انبيا به وسيله کتاب‌هاي الهي آن فطرت را شکوفا مي‌کنند که «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول».[۳] چند نکته محوري از اين بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه به دست مي‌آيد: اوّلين نکته آن است که گرچه انسان از نظر بدن مشترک با دام است، لذا سالانه چند کنگره و همايش براي تشخيص بيماري‌هاي مشترک بين انسان و دام برگزار ميشود، که يک کار علمي و وزين است؛ امّا بسيار کار کوتاهي است.

کار اساسي ديگر، تشکيل کنگره‌هاي عظيم براي درک مشترکات بين انسان و فرشته است. کاري که نهج‌البلاغه مي‌کند، غذاي فکري و روحي اين‌گونه از کنگره‌ها و همايش‌هاي مشترک بين انسان و فرشته را بيان مي‌کند؛ ملائکه چه خصيصه‌اي دارند و انسان چگونه مي‌تواند باشد؟ چرا انسان با فرشته در بسياري از امور مشترک‌ هستند و آن مرز مشترک چيست؟ موانع نِيل رسيدن به آن مرز مشترک چيست؟ مقتضيات آن مرز مشترک چيست؟ اين کار را علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) با بيان اينکه انبيا آمدند فطرت را شکوفا کنند، يعني انساني که فرشته «بالقوّه» است را فرشته?«بالفعل» کنند و انساني که مي‌تواند با ملائکه باشد، او را با ملائکه محشور کنند، اين را کار انبيا قرار داد که فرمود: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول».

دَفينه را انسان به دو راه مي‌تواند شکوفا کند و اين دو راه هم در يک حدّ نيستند. يک معدن‌شناس دفينه‌هاي گوهري را از دل خاک بيرون مي‌آورد و آن را گَردگيري و شستشو مي‌کند، برخي‌ها آن‌ها را گُداخته مي‌کنند، آن ناخالصي‌ها را برطرف مي‌کنند، آن را شفاف مي‌کنند، به صورت زرّ ناب و مانند آن درمي‌آورند؛ چه اينکه شکوفا کردن يک بذر بعد از بذرافشاني در دل خاک، به اين است که مُرده زنده شود؛ يعني گندم مرده به صورت خوشه زنده حيات گياهي پيدا کند و بارور شود، اين کارها را آن معدن‌شناس يا آن کشاورز انجام مي?دهد که اين را «إثاره» مي‌گويند؛ مانند «ثوره» ايجاد کردن, شوراندن, انقلاب ايجاد کردن, شکوفا کردن که به «إثاره» گفته مي?شود «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول».

خداي سبحان در نهان و نهاد انسان‌ها معارف بلندي را به صورت دَفينه جاسازي کرده است، انبيا را به عنوان معدن‌شناس از يک سو و کشاورز از سوي ديگر اعزام کرده است تا آنچه در دل خاک‌ها نهفته است را شکوفا کند و به انسان نشان بدهد که اين مشترک بين شما و فرشته است. کار علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) اين بود که خودش اولاً فرشته‌منش شد و سعي کرد افرادي را فرشته‌خوي تربيت کند؛ لذا فرمود: «کَانَ لِي فِيمَا مَضَي أَخ‏»؛ من در گذشته برادري داشتم که بسيار در چشمان من با عظمت جلوه مي‌کرد، «وَ کَانَ [يُعَظِّمُهُ‏] يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِه‏»؛ دنيا در برابر چشمان او پَست و کوچک و کوتاه بود، همين پست‌بيني دنيا باعث مي‌شد که او در چشمانم بزرگ جلوه مي‌کرد: «وَ کَانَ [يُعَظِّمُهُ‏] يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِه‏» و رازش هم اين است که «وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِه‏»؛ او از سلطنت «شهوتين» و «أجوفين» بيرون آمده است، او از سلطنت شکم بيرون آمده است و وقتي هم که تحت قَهر سلطنت شکم نباشد، فرشته‌خوي خواهد بود «وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلَا يَشْتَهِي [يَتَشَهَّي‏] مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُکْثِرُ إِذَا وَجَد»؛[۴] او اگر چيزي را مي‌يافت، اسراف و اتراف نمي‌کرد و اگر هم نمي‌يافت جزع نداشت.

غرض آن است که علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) نهج‌البلاغه را به عنوان شرح و تفسير قرآن نوشت، يک؛ کلّي است، يعني همگاني است و دائم است، يعني هميشگي است، دو؛ در هر زمان و زميني نيازهاي منطقه‌اي را بررسي مي‌کند و انجام مي‌دهد، سه؛ خروج از سلطنت «أجوفين» را باعث گران?مايه شدن و ماده مشترک انسان و فرشته مي‌داند، چهار و پنج؛ آنچه در جهان کنوني مورد نياز است، ضرورت وحدت است. مستحضريد نه جنگ جهاني اول توانست مشکل جهان را حلّ کند, نه جنگ جهاني دوم توانست جهان را آرام کند, نه اين جنگ‌هاي نيابتي و پرورش سَلَفي و تَکفيري و داعشي‌ها مي‌توانند جهان را آرام کنند. سخن نوراني نهج‌البلاغه علوي(سلام الله عليه) اين است که هيچکس در بين امّت پيغمبر به اندازه من علاقه‌مند به وحدت اسلامي نيست؛ حريص‌ترين مرد نسبت به وحدت من هستم!

در نامهاي که به مخاطب خاص فرمود: «وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ [النَّاسِ‏] عَلَي جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي»؛[۵]‏ بدان در بين امت پيامبر هيچکس حريص‌تر از من براي ايجاد وحدت بين مسلمان‌ها نيست، بعد هم فرمود اختلاف و تخلّف نه راه به جايي مي‌برد، نه اجازه مي‌دهد کسي راه به جايي ببرد؛ فرمود: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَي وَ لَا مِمَّنْ بَقِي‏»،[۶]‏ اين را وجود مبارک علوي(سلام الله عليه) از نظر علم تاريخي نمي‌گويد, بلکه از منظر علم غيب و سنّت خداشناسي مي‌گويد؛ مي‌گويد بدان! در گذشته نزديک يا دور, در آينده نزديک يا دور, ماضي و مستقبل, خداي سبحان أحدي را در اثر اختلاف خير نداد، هيچ امت گرايش‌دار به اختلاف و تعدّد و کثرت‌گرايي و پراکندگي طَرْفي از خير نمي‌بندد و «بِالصّراحة» اعلام فرمود: «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب‏»؛[۷] همان‌طوري که گوسفند تَک‌چَر که به طمع علوفهاي جدا به دامنه کوه سري مي‌زند و طعمه گرگ مي‌شود، انسان اگر از قافله جامعه جدا باشد، تک‌رأي و تَک‌گرا باشد، او طعمه شيطان خواهد بود.

آنچه براي امت اسلامي در شرايط کنوني لازم است، وحدت است! پرهيز از تفريط و افراط و گراميداشت انديشه يکديگر! عاقل شدن, جامعه را از پراکندگي باز مي‌دارد. يکي از بيانات نوراني علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) اين است که عقل براي همان است که خداي سبحان از چراغ عقل، جامعه را اداره کند، زيرا عقل مانع اختلاف است. ما مشترکات فراواني در جوامع اسلامي داريم که آن‌ها مانع پراکندگي است, مانع تکفير است, مانع «تفسيق» است، مانع هر نوع جنگ و خونريزي و امثال آنهاست.

بنابراين آنچه از کلمات نوراني علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) برمي‌آيد احساس ضرورت وحدت و ضرورت پيروي از مَنويات ذات اقدس الهي از سوي ديگر است؛ اما راهکار آن چنين است: فرمود در دنيا باطل و حقّي هست; حق گرچه به حسب ظاهر سنگين است، ولي گواراست؛ باطل گرچه سبک است، ولي وَباخيز است. واژه «وَبي», «أوبي», «مُوبي» در نهج‌البلاغه مطرح است. وجود مبارک حضرت امير انسان‌ها را هم به فطرتشان و هم به آن عادتشان آگاه مي‌کند.

براساس فطرت, انسان يک موجود ابدي است که مرگ را مي‌ميراند نه بميرد! انسان مرگ را مي‌چشد، نه مرگ او را بچشد! در قرآن نيامده «کلّ نفس يذوقها الموت» که هر کسي را مرگ مي‌چشد، بلکه در قرآن چنين آمد: ?کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ?؛[۸] هر کسي مرگ را مي‌چشد. روشن است که هر «ذائق», «مذوق» خود را هضم مي‌کند و او را از پا درمي‌آورد؛ انسان است که مرگ را مي‌ميراند، او «إماته» مي‌کند، بدون اينکه از بين برود! انسان در مصاف با مرگ او را از بين مي‌برد، وارد صحنه برزخ مي‌شود که انسان است و مرگ نيست, وارد «ساهره» معاد مي‌شود که انسان است و مرگ نيست, ـ ان‌شاءالله ـ وارد بهشت مي‌شود که انسان است و مرگ نيست. پس انسان «بإذن الله» همانند فرشته مصون از بين رفتن است و انسان است که مرگ را مي‌ميراند; لکن در اين فراز و فرودي که به تعبير جناب عطار در جهان مطرح است،[۹] يک حقّ است و يک باطل؛ يک عدل است و يک ظلم؛ يک خير است و يک شرّ؛ يک حَسن است و يک قَبيح؛ يک صِدق است و يک کذب. خونريزي و کشتار مردم و ستم کردن چه در يمن, چه در فلسطين, چه در عراق و چه در جاهاي ديگر به صورت داعشِ تکفيري و مانند آن, اين ممکن است در ذائقه استکبار و صهيونيسم و مانند آن سبک بيايد؛ ولي بيان نوراني علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه اين است «إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِي‏ءٌ وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِي‏ء»؛[۱۰] يعني عمل به حق گرچه به حسب ظاهر دشوار است، ولي گواراست و نتايج خوبي مي‌دهد؛ باطل گرچه عمل به آن آسان است، ولي وَباخيز است.

مستحضريد که اگر مرتعي علف آن وباخيز باشد، اين دام در اثر اينکه نمي‌داند به دام آن مي‌افتد، اين علف سبز را مي‌خورد، ولي به وَبا مبتلا مي‌شود. وَبا يک بيماري آبروبَر است! ممکن است کسي به غدّه بدخيم سرطان مبتلا شود و ـ خداي ناکرده ـ مثلاً رخت بربندد، امّا آبروي او محفوظ است که يک بيماري گرفت و مرد, آبروي او نريخت و نرفت؛ امّا وبا يک بيماري آبروبَر است که هر لحظه ـ بالا و پايين ـ طاس و لگن مي‌خواهد، انسان وَباگرفته آبرويي ندارد! فرمود اگر دست به بيت‌المال زدي, اگر دست به باطل زدي, اگر دست به حقّ مردم زدي, اگر دست به خون مردم زدي, اگر دست به جاه و مال و حيثيت و آبروي يک ملت مسلمان زديد، اين به حسب ظاهر ممکن است براي شما آسان باشد، ولي اين وَباخيز است و آبروبَر است. گناه شخصي, آبروي شخصي مي‌برد؛ گناه ملّي، آبروي ملّي مي‌برد؛ گناه منطقه‌اي، آبروي منطقه‌اي مي‌برد و گناه بين‌المللي آبروي بين‌المللي مي‌برد. فرمود اين وَباست, اين «مُوبي» است, اين «اُوبي?» است, اين وَباخيز است، گناه آبروبر است!

آنچه محصول اين‌گونه از همايش‌هاست، اين است که انسان با آبرو زندگي کند و اگر با آبرو زندگي کرد رفاه دنيا و آخرت دارد! قرآن کريم درباره بعضي افراد تعبير به «خِزي» مي‌کند؛[۱۱] فرمود اين‌ها آبرويشان در دنيا و آخرت مي‌رود. کنگره نهج‌البلاغه براي ترويج آبرومندي است که مسلمان آبرومند زندگي کند. آبرومندي به اين است که نه بيراهه برود و نه راه کسي را ببندد! البته اين حرف‌ها حرف‌هاي «اوساط» است، نهج‌‌البلاغه در اين حدّ نيست. نهج‌البلاغه سخناني دارد که بدون رنج ساليان, ادراک آن ممکن نيست. وقتي کسي مي‌گويد: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي‏»،[۱۲] وقتي کسي مي‌گويد من مثل کوه‌هاي عادي نيستم من اگر حرف مي‌زنم سيل از من مي‌ريزد: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل‏»؛[۱۳] يعني همين! اين خطبه‌اي[۱۴] که مرحوم سيّد رضي در نهج‌البلاغه در وصف متّقيان براي هَمّام ياد کرده است، اين سيلي است که مرحوم سيد رضي چندين شعبه فرعي براي اين سيل ذکر کرده است.

اين خطبه در حدّ بيست صفحه است و سيد رضي هفت صفحه آن را يکجا نقل کرده، بعد خروجي‌ها و راه‌هاي فرعي فراواني براي آن ذکر کرده است؛ بخشي را سد بسته که اصلاً گفته نشد و بخش‌هاي ديگر هم در خطبه‌هاي ديگر آمده است. آن خطبه‌اي که بعد از ۲۲۰ آمده است که «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّي دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِيرُ الْبَرْق‏» جزء همين خطبه‌هاست. وقتي آن شخص به حضرت علي گفت اوصاف متّقيان را براي من تعريف کن، فرمود من مثل کوه‌هاي عادي نيستم که باران از بالاي آن بيايد و به دامنه آن سرازير شود و سيل نيايد؛ من آن‌قدر اوج دارم که اگر باران بيايد، در دامن من سيل توليد مي‌شود.

شما مستحضريد و در ديارتان کوه‌ها فراوان هست، امّا هر کوهي سيل ندارد «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل‏». کوه‌هاي فراواني در سلسله جبال مشاهده مي‌شوند، ولي هر کوهي آن قلّه رفيع هيماليا و مانند آن نيست که پرنده نتواند بر اوج آن پرواز کند، فرمود من آن قلّه بلندي هستم که «وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر»،[۱۵] وجود مبارک حضرت امير را در آن جاها بايد يافت؛ ولي در مجالس عمومي ـ مثل اين‌گونه از مجالس ـ حرف‌هاي «اوساط» علوي(سلام الله عليه) گفته مي‌شود؛ حرف‌هاي اخلاقي, حرف‌هاي که موعظه و نصيحت است که اميدواريم ـ ان‌شاءالله ـ جهان به آن سمتي حرکت کند که لذت وحدت در کام جامعه بشري گوارا تلقّي شود و خونريزي‌ها و جنگ‌ها و آدم‌کشي‌ها رخت بربندد و کارخانه‌هاي اسلحه‌سازي و تشکيلات اسلحه‌فروشي رخت بربندد تا جهان به صورت برادر مصافحه کند و زندگي کند که اميدواريم خداي سبحان وحدت اسلامي را, نظام اسلامي را, عقلانيت اسلامي را نصيب همگان بفرمايد! مجدداً مقدم همه شما بزرگواران را گرامي مي‌داريم، از همه عزيزاني که با ايراد مقال يا ارائه مقالت بر وزن علمي اين همايش افزودند سپاسگزاريم، از برگزارکنندگان اين همايش و کنگره حق‌شناسي مي‌کنيم و توفيق همگان را از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
.......................................................................
[۱]. سوره اسراء, آيه۸۲.
[۲]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه۱۵۸.
[۳]. نهج البلاغه, خطبه۱.
[۴]. نهج البلاغه, حکمت۲۸۹.
[۵]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه۷۸.
[۶]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه۱۷۶.
[۷]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه۱۲۷.
[۸]. سوره آل عمران, آيه۱۸۵.
[۹]. ديوان اشعار عطار، غزل شماره۳۳۷؛ «ز سرگشتگي زير چوگان چرخ ??? چو گويي نداني فراز از فرود».
[۱۰]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت۳۷۶.
[۱۱]. سوره مائده, آيه۳۳.
[۱۲]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه۱۸۹.
[۱۳]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه۳.
[۱۴]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه۱۹۳.
[۱۵]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه۳.

کد خبر 2939073

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha