علیرضا طبایی شاعر و روزنامهنگار پیشکسوت در گفتگو با خبرنگار مهر، درباره خاطراتش از نوروز در دوران کودکی در شهر زادگاهش شیراز، ابتدا با اشاره به رسومات نوروز در نقاط مختلف کشورمان، گفت: آئین جشن نوروز برای قوم ایرانی در نقاط مختلف این سرزمین، دارای اشتراکات زیادی است؛ چیدن سفره هفت سین، پوشیدن لباس نو، دید و بازدید رفتن، و عیدی دادنها و عیدی گرفتنها از آن جمله است. در شیراز هم قبل از شروع سال نو، کودکان مشتاقانه آماده خرید لباس نو و کفش نو میشدند.
وی افزود: بهآب ریختن گندم، عدس و برخی دیگر از دانهها و بذرها، از جمله تمهیداتی بود که قبل از شروع سال نو در شیراز و در میان خانوادهها انجام میشد؛ به این امید که تا نوروز، این دانهها سبز شوند و رشد کنند. مورد دیگری که آن زمان در شیراز رایج بود، این بود که یک داروی مُسهل به نام «حاج منیزی» را از عطاریها میخریدند و بعد آن را در آب حل میکردند و در صبح آخرین جمعه سال، ناشتا و قبل از صبحانه آن را به بچهها میدادند که بخورند تا معده و امحا و احشاءشان پاک شود.
این شاعر ادامه داد: حجامت هم یکی دیگر از کارهایی بود که قبل از نوروز انجام میشد چرا که معتقد بودند باید خونشان، تازه شود و آلودگیها از بدنشان برود. مورد دیگر این بود که مردم در شبب عید نوروز، به سر خاک عزیزانشان در گورستانها میرفتند و فاتحه میخواندند و صدقه میدادند. چهارشنبه آخر سال هم مراسم پریدن از روی آتش انجام میشد و البته منفجر کردن مواد محترقه و ترقه بازی و از این قبیل کارها که امروز مرسوم است، مطلقاً وجود نداشت.
طبایی گفت: آئین دیگر این بود که پدر خانواده از روز قبل از سال نو، شیر تهیه میکرد و مادر خانواده شیربرنج میپخت و معمولاً در لحظه سال تحویل، شیربرنج روی اجاق آماده بود و به بچهها میدادند که بخورند. گاهی هم سمنو میپختند که همراه بود با بادام و گردوی فراوان و بسیار هم خوشمزه بود. بزرگترها هم سکه نو به دست میگرفتند چون معتقد بودند این کار در آغاز سال نو، موجب بهبود در وضع مالیشان خواهد شد.
وی افزود: ما بچهها اشتیاق زیادی برای رسیدن لحظه تحویل سال داشتیم و یادم میآید که خانه پدربزرگ و مادربزرگ مادریام، نزدیک مسجد جامع شیراز بود. ما صبح زود با این اشتیاق که مادربزرگمان در کیسه یا پاکتی جداگانه، تخم مرغ رنگ شده به علاوه گندم و برنج برشته شده، همراه با نخودچی و کشمش را برای هر کدام از ما کنار گذاشته است، به خانهشان میرفتیم تا آنها را البته به همراه عیدی، از او بگیریم.
این شاعر اضافه کرد: یکی از دغدغهها و نگرانیهای شخصی من، تلخی خوردن همان مُسهل بود؛ یادم میآید سالهای اول، پدرم بالای سر من مینشست که من این معجون را بخورم، چون خوردن آن بسیار سخت بود و واقعاً این معجون به زور از گلویمان پائین میرفت. آخرین سالی که تجربه مواجهه با این مُسهل را داشتم، در واقع به نوعی سرِ پدر و مادرم را کلاه گذاشتم؛ به این ترتیب که زمانی که آنها میخواستند مُسهل را به من بدهند، من از آنها خواستم که اجازه بدهند بروم حیاط خانه و کنار حوض بنشینم و دارو را بخورم. من با کاسه پُر از مُسهل به حیاط رفتم و یواشکی همه آن را ریختم در جای پاشویه آب و بعد هم تظاهر کردم که آن را خوردهام و این یکی از شیرینترین خاطرههای من از نوروز بود.


نظر شما