خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ: رمان وضعیت بیعاری نوشته حامد جلالی از تازهترین تولیدات مدرسه رمان مؤسسه شهرستان ادب است که روانه بازار شده است. داستانی بلند با تمی تاریخی که بخشی از آن در سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد. «آزاده جهان احمدی» نویسنده و منتقد بر این اثر نگاهی داشته است که در ادامه آن را میخوانید:
رمان وضعیت بی عاری نوشته حامد جلالی در جغرافیای خوزستان از بازه زمانی پیش از انقلاب اسلامی تا شروع جنگ تحمیلی روایت میشود. این رمان حکایتگر تقابل است. روایت دوگانگی و استیصال انسان در میانه تقابل.
نویسنده این رمان به سراغ اقلیتی دینی از هموطنانمان رفته است که در حاشیه کارون در خوزستان ساکن هستند. صابئین مندائی که اهالی خوزستان به آنها صُبّی میگویند.
ماجرای این رمان؛ داستان عشق دو جوان است با دو دین متفاوت. دختری مسلمان به نام حلیمه و پسری صابئی به نام رام. خود این علاقه با این تفاوت، سوژه جدیدی در ادبیات داستانی نیست لکن نحوه پرداخت به این موضوع مهم است و انتخاب صابئین با همه مختصاتی که دینشان دارد برای حضور در بخش مهمی از داستان.
حلیمه و رام میانه عشق و اعتقاد ایستادهاند. تقابل عقل و عشق است. هر چند کفه این تقابلِ درونی در رام سنگینتر از حلیمه است اما به هر حال هر دوی آنها به ویژه در اوایل داستان با احساس گناه شدیدی دست و پنجه نرم میکنند. در نظام دینی هر دو دیگری طرد شده است در نتیجه آشفتگی از منع دین هر دو از ازدواجشان وجه اشتراک احساسی آنهاست.
فصلهای رمان کوتاه هستند و در ابتدای هر فصل نام راوی قرار گرفته است تا خواننده بداند که هر شخصیتی از چه منظر و نقشی به ماجرا نگاه میکند و کجای این قصه قرار گرفته است. در کنار این هر راوی تکه کلامها، ادبیات و اصطلاحات خودش را دارد که به شخصیت پردازی و باور پذیری داستان یاری رسانده است.
تعدد راویان به شکست خطی زمان و روایت کمک کرده است. در کنار این موضوع با رفت و برگشتهای زمانی مواجه هستیم این موضوع میتواند به گم شدن روایت اصلی کمک کند اما راویان و خرده روایتها هر کدام در یک پلات کلی در خدمت کل رمان قرار میگیرند و انسجام کار از دست نمیرود.
تعدد راویان کارکرد دیگری هم دارد آدمها گاهی در دام توهم نظر و برداشت دیگران نسبت به خودشان میافتند نمایش این برداشتهای خطا به همین شیوه امکان پذیر است و اتفاقاً همین ماجرا هم طنز ظریفی را در داستان ایجاد کرده است.
در اینجا باید به حضور قدرتمند لهجه اشاره کنم لهجه جنوبی در این رمان به سان یک شخصیت مستقل به درک فضا و جغرافیای خوزستان کمک شایانی کرده است. علاوه بر این به عنوان یک جنوبی باید اذعان کنم که نویسنده لهجه ساکنین خوزستانی را بسیار درست روایت کرده است.
اتفاقات سیاسی ایران در عصر حاضر مانند انقلاب و جنگ تحمیلی دستاویز نویسندگان بسیاری بوده است و هر کسی هم از ظن خود یار شده و کلی هم روایت شبیه و غیرشبیه به هم؛ از آدمها و نگاهشان به آن ماجراها در ادبیات داستانی خلق شده است. اما موضوع این است که قاعدتاً همه ایرانیها نگاهی شبیه به هم به آن اتفاقات نداشتند. در جنگ تحمیلی مادرانی داشتیم که خودشان پای آرمانهای انقلاب ایستاده بودند به اندازه خودشان در آن اتفاقات کنشگر بودند. اینکه می گویم «ایستادگی در راه آرمان» چند کلمه است که من مینویسم و تو میخوانی اما درک سختی لحظات آن فقط از عهده کسانی بر میآید که خودشان تجربههای مشابه داشتند. ایستادن یعنی گذشتن از فرزند که بخشی از جان مادر است. علی رغم تحسین و تکریم این مادران؛ باید بگویم که همه واقعیت جامعه ما این نبود. مادرانی بودند و هستند که فرزندشان برای آنها همه دنیا و آرمانشان بوده و هست، و به تبع آن حفظ آنها مهمترین جنگ زندگیشان.
حلیمه در این داستان از این سنخ مادران است. برای حلیمه حفظ آشیانه و فرزندش از هر جنگی مقدستر است این مادر با همه میجنگد که اینها را حفظ کند و هر چه خارج از این باشد خارج از دنیای اوست. برای همین دفاع ایران در برابر حمله عراق برایش جنگ دو قدرت است او از انقلاب و آرمانهایش از محمدرضا شاه و امام خمینی (ره) و از تقابل دو تفکر چیزی نمیداند، او فقط میداند که جوانی صابئی را دوست داشت که عشیره و دین مانع از ازدواجشان بود. (هر چند که خطبه عقدی مابین آنها جاری میشود که تا آخر داستان هم بالاخره روشن نمیشود شهادتین گفتن رام چقدرش واقعی بود.)
در صفحه ۱۸۸ از زبان حلیمه میخوانیم: «بیبی! خدایی که ازش حرف میزنیم په کجانه؟ میدونی چند سال براش نماز خوندم چقدر باهاش حرف زدم؟» حلیمه اگر در جوانی تن به رابطه نامشروع با رام داد به دلیل این است نظام دینی ذهنش بسیار متزلزل است و حالا در میانسالی طلبکارانه میگوید برای خدا نماز خوانده است. او حتی نمیداند برای چه نماز خوانده است و هیچ وقت هم نخواسته بفهمد جهان این آدم نمیتواند بزرگ شود.
حلیمه مادر این داستان مادر بیاشتباهی نیست اما هر چه هست حلیمه با جهانی کوچک و آدمهایی محدود کاری به هیچ ماجرایی ندارد. او میخواهد برود گوشهای و زندگی کند و حالا که همه چیز در ایران تحت تأثیر انقلاب و وقوع حمله صدام به ایران است میخواهد به جنگ همه برود تا آشیانهاش حفظ شود. «مو همینم که میبینی. یه زن ضعیف و بی سواد هنوز نمیدونه سی چه یه دفعه همه چیز بهم ریخت؟» صفحه ۲۹۴
رام هم وضعیتی بهتر از حلیمه ندارد نهایت آرمانهای رام درون نظام دینیای که معتقد بود تعریف میشد. برای همین هم وقتی پای منبر شیخ ابوالقاسم مینشیند دقیقاً نمیداند چه اتفاقی در حال وقوع است و شیخ از چه سخن میگوید. «البته حرفهایش را درست نمیفهمم. اهل خواندن روزنامه و شنیدن اخبار نیستم. دستگاه حبس صوت نخریدم تا این چیزها را نفهمم…» صفحه ۲۵۱
با این حال حلیمه نمیداند هر چقدر هم دامن جمع کند گاهی وقایع هستند که با او کار دارند و رهایش نمیکنند او کاری با جنگ ندارد اما جنگ با او کار دارد این گزارهها تأیید حلیمه نیست روایت اوست
نویسنده در این رمان سراغ این دسته از این آدمها رفته است و روایتشان کرده است.
احتمالاً منتقدینی اساساً به این روایت اشکال وارد کنند. باید توجه داشت که ما دو حوزه مجزا از هم داریم. هستها و نیستها، بایدها و نبایدها این کتاب در بسیاری از وجوه ناظر به هستها و نیستها است نه بایدها و نبایدها.
با اینکه وضعیت بیعاری پشتوانه تحقیقی مهمی دارد اما نویسنده خواننده را بمباران اطلاعاتی نمیکند اطلاعات در قالب روایتها گاهی به شکل تک گویی گاهی به شکل دیالوگ قطره چکانی به خواننده منتقل میشوند و بدین جهت در جان رمان فرورفتهاند از این جهت نثر این رمان روان است.
کتاب با اینکه به شکل ظریفی روی اشتراکات دینی تمرکز میکند و از مفهوم عاشورا و قیام حسین ابن علی علیه السلام بهره میبرد اما به دام پلورالیسم نمیافتد. شاهد بر این ماجرا گفتگویی است که میان شیخ ابوالقاسم و رام در فصلی تحت عنوان «رام» (صفحات ۲۶۰-۲۵۱) شکل میگیرد با گزارههای صریح رام مغلوب میشود و خواننده بلاتکلیف رها نمیشود.
در فصلی تحت عنوان «رکسانا» در صفحات ۱۴۸-۱۴۵ اتفاقات منطقی نیستند. ابتدای فصل رکسانا با صراحت میگوید رام را دوست ندارد و از او خوشش نمیآید اما در میانه این فصل کوتاه رکسانا بر اساس یک خطای شناختی آماده است همسر رام شود و وقتی متوجه خطایش میشود عصبانی میشود. این آمادگی و خشم با حرفهای رکسانا همخوانی ندارد اما با این حال منطق روایی حاکم بر کل داستان نسبتاً خوب است.
یکی از نقاط ضعف این رمان این است که عشق حلیمه و رام به همدیگر از تنانگی فراتر نمیرود و فاقد عمق است. در سرتاسر داستان دلیلی فراتر از جسم برای این محبت بین این دو مشاهده نمیشود. قاعدتاً این میزان از همدلی و محبت در طول زمان با آن همه آوارگی باید دلیلی فراتر از شهوت و جسم داشته باشد اما رمان در این باره سکوت کرده است.
تا صفحه ۱۶۱ از شخصیتهای مبارز با رژیم پهلوی جز یک جوان پر شر و شور به نام صاحب که برادر حلیمه است اثری نمیبینیم. صاحب نسبت به پدرش کمی منعطفتر است اما به هر حال منطقی به نظر نمیرسد و کماکان برخوردش با عشق خواهرش سلبی و دفعی است هرچند با ورود افراد دیگر منتسب به این جریان (انقلابیها) این ماجرا کمی تعدیل میشود اما کماکان همه چیز به نفع تعصب و دگماتیسم حاکم بر عشیره است. به نظرم رسید که ظاهراً برای نویسنده اساساً زمان و وقایع سیاسی که در این ظرف به وقوع میپیوندند چیزی جز بستر حوادث و وقایع انسانی و عاطفی نیستند و در اینجا حوادث و وقایع انسانی و عاطفی از بسترش مهمتر هستند. برای همین همه چیز را حول همین ماجراها روایت میکند و مرکزیت داستان را به رابطه حلیمه و رام اختصاص داده است.
من در پایان این داستان به این فکر میکردم که اگر در مسیر رام آدمی معتدل و با ثبات از منظر دینی قرار میگرفت چقدر مسیر سرنوشت حلیمه و رام و فرزندانشان تغییر میکرد
نظر شما