مجله مهر: خودش را اینطور معرفی کرد «حامد خاکی متولد ماه اول تابستان سال ۶۷» حساب و کتاب سرانگشتی کردیم که ۳۱ ساله است و سالهاست شعر میگوید. کلمه «سالها» به درستی اینجا قرار میگیرد وقتی کسی از ۱۴ سالگی شعر گفته باشد. اما عجیبتر این است که ۱۵ ساله باشی و یکی از شعرهایت را حاجمنصور بخواند!
خودش میگوید قرار بوده خیلی معروفتر از این حرفها باشد، اما اینطور نشده! حالا خیلیها، خیلیهایی که میشناسیم یا ناشناس هستند، شعرهایش را میخوانند، اما کسی نمیداند پشت آن کلمهها چه کسی نشسته بود.
حامد خاکی که شاید اگر خودش اهل دیده شدن بود، حالا چهره شناخته شدهتری داشت و احتمالا برای هماهنگی مصاحبه باید روزها پیگیرش میشدیم، در یک روز پاییزی مهمان خبرگزاری مهر شد.
آرام و شمرده حرف میزد و میان صحبتها بارها تلفنش زنگ خورد، بلیت اربعین هنوز معلوم نبود، هر تماس او را از جا میکند که بلیت جور شد؟ میانه گفتوگوی ما بود که بلیت هم جور شد و نفس راحتی کشید و گفت «خداروشکر».
چند بار به سفر اربعین رفتهاید؟
۵-۶ سال از وقتی که سفر اربعین عمومی شده بود، میگذشت و من در هجران بودم، تا سال ۹۲ اولین اربعینم را تجربه کردم، آن زمان هم که نمیةوانستم بروم،خودم را با این حرفها آرام میکردم که حتما چیزی در همین هجر وجود دارد که در وصل نیست.
سال ۹۲ اولین بار بود و تا امسال، هرسال توانستم به این سفر بروم. با اینکه زمانهای دیگری هم به کربلا رفتهام، اما حتما اربعین را آنجا بودهام.
قبول دارید که زیارت اربعین، خاص و متفاوت است؟
صد در صد. انگار سفر اربعین مهر تایید عزاداریهای محرم است! برای بعضیها اینطور است که اگر نروند، میگویند عزاداریهایم خوب نبوده و اصلا پارسال چه کردم یا چه نکردهام که نتوانستم بروم.
چه چیزیست که آن را خاص میکند؟
هیجان و خستگی شیرینی دارد. هم لذت دارد و هم خستگی. هم اذیت میشوی و هم از این اذیت شدن لذت میبری.
وقتی در پیادهروی خسته میشوید، یاد چه چیزی در ذهنتان انگیزه دوباره میدهد؟
بی معرفتی است اگر در مسیر فقط به یک نفر فکر کنیم. خود من ستون به ستون روضهها را در ذهنم تکرار میکنم، گاهی به یاد امام سجاد علیهالسلام هستم. بعضیها میگویند زنها نباید به سفر اربعین بروند، درصورتیکه من میگویم اتفاقا زنها باید این سفر را بروند، همه کاروان امام حسین علیهالسلام خانم بودند. مردها هم باید حضور داشته باشند که خودشان ببینند زنها چه سختیهایی را تحمل کردهاند، همسرشان، مادرشان، دخترشان را میبینند و همانجاست که به اهل بیت نزدیک میشوند که چه تجربههایی را از سر گذراندهاند. در مسیر ممکن است با دیدن خانمی به یاد حضرت زینب بیفتید.
زمان پیادهروی اربعین ذکر ویژهای برای زیر لب دارید؟
ذکر یونسیه را میگویم و بیشتر در ذهنم هست.(ذکر یونسیه: «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین») البته ما در پیادهروی اربعین و در کنار بقیه دوستان که هستیم، روضه میخوانیم و به نظر خودم از ذکر هم بالاتر است. البته من ملودیهایی که از محرم داشته باشم که یا خودم گفتم یا از دوستان دیگر است را هم زمزمه میکنم.
مورد خاصی در ذهنتان هستید؟
در فرودگاه امام خمینی بودیم، عزاداری شب سوم حاجمحمود کریمی که از اشعار من بود را آنجا وخش کردند. (دیدن دستای بسته اومدی/ پیش کاروان خسته اومدی/ حالا که دیگه نمیتونم پشم/ حالا که پاهام شکسته اومدی)
تجربه اینکه در سفر اربعین اشعار خودتان را از زبان دیگران بشنوید، داشتهاید؟
سال گذشته برای اولین بار چنین اتفاقی برایم رخ داد. پارسال عابس، پسرم ۳-۴ ماهه بود و شرایط رفتنمان سخت شده بود، سه کوله همراه خودمان داشتیم و خودش حرکت را سختتر میکرد، در یکی از مسیرها جایی پیاده شده بودیم و دنبال آدرسی بودیم که آن را هم پیدا نمیکردیم و همین باعث شد که مسیری طولانی را پیاده راه برویم.
در مسیر به پلی رسیدیم که از رویش حرم حضرت ابوالفضل علیهالسلام پیداست و سلام میدهند، همانجا نشستیم که کمی استراحت کنیم. همان لحظه متوجه گروهی ۴۰ نفری شدیم که در حال روضه خواندن بودند و در میان اشعارشان ردپای شعر خودم را پیدا کردم، مرثیه قمر بنیهاشم علیهالسلام را میخواندند؛ قبر تو کوچک است/ گناه رباب چیست.
شیرینترین قسمت سفر اربعین برای شما کجاست؟
اولین باری که چشمت به حرم حضرت ابوالفضل علیهاسلام میافتد! جایی که با خستگی زیاد کولهات را روی زمین میگذاری، دستت را روی سینه میگذاری و سلام میدهی، فکر میکنم همه خستگیات از بین میرود.
اتفاق یا قاب خاصی از سفر اربعین در ذهنتان مانده است؟
سال گذشته اتفاقی برایمان افتاد که باعث شد برای همه ما که باهم رفته بودیم، سفر پر از اشک و گریه باشد؛ جایی که اسکان داشتیم با حرم فاصله ۴-۵ ساعته داشت و هربار این مسیر را طی میکردیم. یک بار در همین مسیر یک آقا و خانمی بودند که وانتتویوتا داشتند و وقتی دیدند که ما همراهمان بچه هست، گفتند پشت ماشین سوار شویم. ما خانواده بودیم و سوار ماشین شدیم و چون تعدادمان هم زیاد بود، در پشت ماشین را باز گذاشتیم و نشستیم. در مسیر و ترافیک که بودیم، در اثر یک اتفاق باجناق من از ماشین روی زمین افتاد، همان لحظه همه دور او جمع شدند و کمک میکردند، یک نفر دستمال آورد، یک نفر پماد برای زخم آورد و هرکسی سعی میکرد کمکی کرده باشد.
در آن لحظه به این فکر میکردیم که اینجا یک مرد روی زمین افتاده است که از پس خودش برمیآید، پس وقتی حضرت زینب روی زمین افتاده بود، چه کسی برای کمک او آمده بود؟ این جمله همان روضه درگوشی بود که اشک همه را درآورد.
نحوه سرودن شعرهای آئینی با بقیه اشعار فرق میکند یا اصلا شما چطور شعر میگویید؟
اصولا برای شعر آزاد هر حسی میتواند باعث شود که بخواهید چیزی را بنویسید، خیلی کار خاصی لازم نیست انجام دهید. حتی ممکن است وقتی سرکار پشت میز نشسته باشید هم مصرعی در ذهن شکل بگیرد. خود من شعر را مینویسم اما خیلی هم امیدی به آن ندارم، معمولا اینطور بوده که وقتی شعری را در حال و هوایی که باید نگفتم، شعر هم بُردی که باید را نداشته است.
بعضی وقتها خودم را برای شعر گفتن حاضر میکنم، زیارت عاشورا میخوانم، وضو میگیرم و بعد روی شعری که میخواهم بگویم تمرکز میکنم.
زمانیکه من شعر را شروع کردم و شناخته شدم، ۱۴ سالم بود! وقتی ۱۵ سالم بود شعرم را حاج منصور خواند و در آن زمان این اتفاق خودش میتوانست لبه تیغی برای یک نوجوان باشد.
شما خانوادگی به سفر اربعین میروید؟
وقتی که هنوز عابس به دنیا نیامده بود، با همسرم وعده کردیم که عابس هرسال به اربعین برود؛ یا من او را ببرم یا او ببرد یا هردو برویم و همراهمان باشد! تصمیم گرفتیم تا سنی که خودش بخواهد برای رفتن تصمیم بگیرد و تنهایی برود، ما او را ببریم.
چرا عابس؟
من از سنی به بعد که میخواستم ازدواج کنم، یکی از انگیزههایم این بود که بچهدار شوم و اسمش را عابس بگذارم! عابس را از نظر شخصیتی دوست دارم. او جزو ۳ نفری بود که شب عاشورا دل حضرت زینب سلاماللهعلیها را قرص میکند و آن شب حضرت زینب سلاماللهعلیها راحت میخوابد؛ من هم دوست داشتم اسم فرزندم از روی کسی باشد که دل حضرت زینب سلاماللهعلیها را قرص کرده است.
چند کلمهمیپرسیم و خیلی کوتاه برایمان توصیفشان کنید؛عمود آخر؟
سلام اول.
پاهای تاولزده؟
حضرت رقیه سلاماللهعلیها.
موکب؟
پناهگاه خستگیها.
بچههای عراقی؟
سریشهای خوب!
نظر شما