به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اسلامی، حضرت آیتالله خامنهای درباره ظرفیت تمدنسازی راهپیمایی اربعین فرمودند: «اگر ظرفیّتهای کشورهای اسلامی بر روی هم مجتمع بشود، آن وقت امّت اسلامی نشان خواهد داد که عزّت الهی یعنی چه؛ تمدّن عظیم اسلامی را به جوامع عالَم نشان خواهند داد؛ باید هدف ما این باشد و این راهپیمایی اربعین میتواند یک وسیلهی گویایی برای تحقّق این هدف باشد.» ۱۳۹۸/۰۶/۲۷
بخش فقه و معارف پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در این یادداشت به قلم احمد نادری، استاد انسانشناسی سیاسی، پژوهشگر و رئیس مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، تأثیر راهپیمایی اربعین بر مناسبات هویتی و ژئوپلتیک دنیا را بررسی کرده است.
درآمد
تحولات دهه اخیر در فضای بین الملل را بایستی چگونه تحلیل کرد؟ آیا میتوان به سادگی خونریزیهای بسیار در جهان اسلام را تحت تأثیر پدیدهای همچون وهابیسم و تکفیرگرایی در درون جهان اسلام دید یا میبایست آنها را با معادلات جهانی کلان تاریخی گره زد؟ در نتیجهی این تحولات، قرار است چه اتفاق/ اتفاقاتی بیفتد و جهان رو به کدام سو میرود؟ آیندهی جهان اسلام چه خواهد بود؟
یادداشت حاضر در پی فهم و تحلیل حوادث بین المللی، مبتنی بر سؤالات فوق و با رویکرد مردمشناسی سیاسی است.
شکلگیری سیستم دولت-ملتها و فرافکنی آنها به کل دنیا
پدیده دولتهای ملی (Nation-States) و فرافکنی آنها را میتوان یکی از اصول جدی مدرنیته سیاسی دانست. این پدیده را برخی به قرار صلح وستفالیایی در ۱۶۴۸ و برخی به انقلاب فرانسه و سیستم سیاسی برخاسته از آن نسبت دادهاند. این سیستم که از اواخر قرن ۱۹ به بعد در چند موج به کل دنیا فرافکنی شد، به تعبیر ایمانوئل والرشتاین (Immanuel Wallerstein)، نوعی از نظام بین الدولی را برای زیربنای اقتصاد سرمایهداری مدرن شکل داد تا به تعبیر وی، نظام جهانی مدرن بتواند با خیال راحت تغییرات را پشت سر گذاشته و خود را به تثبیت برساند. فرافکنی سیستم دولتهای ملی در موجهای متعددی صورت پذیرفته است. این سیستم در ابتدا در اروپای غربی و شمالی و تحت تأثیر دو انقلاب مهم (سیاسی-اجتماعی و فناورانه) پدیدار (یا به تعبیر والرشتاین خلق) شد و سپس به اروپا و آمریکا و پس از آن به نقاط دیگر دنیا فرافکنی شد.
سه موج فرافکنی دولت-ملتها به جهان اسلام
اصولاً مسأله مواجهه دولتهای ملی و فتح جهان اسلام توسط آنان را میتوان در سه موج مشخص تقسیمبندی کرد: موج اول که پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی عثمانی اتفاق افتاد، موج دوم که پس از پایان جنگ جهانی دوم و اصطلاحاً پروسه استعمارزدایی رقم خورد و موج سوم که پس از فروپاشی شوروی به وقوع پیوست.
منطقه غرب آسیا و قلب جهان اسلام درابتدای قرن بیستم و در پی فروپاشی امپراطوری عثمانی توسط قدرتهای استعماری آنروز یعنی فرانسه و انگلیس؛ محکوم به پذیرش سیستم دولت-ملتها شد و این پدیده، سرآغاز در هم ریختگی و بحرانهای متوالی در جهان اسلام شد، که این بحران تاکنون بازتولید شده و هم اکنون با بازیگری قدرتهای غربی فاز نوینی را تجربه میکند. دولتهای ملی تحمیل شده به حوزه امپراطوری عثمانی سابق با مرزهای ساختگی سیاسی که هیچ کدام حتی به لحاظ قومی منطبق بر مرزهای فرهنگی نبود، مشکلات ذهنی و عینی زیادی را بر مسلمانان این حوزه جغرافیایی تحمیل نمود. سر برآوردن ایدئولوژیهای وارداتی همچون کمونیسم، ناسیونالیسم و لیبرالیسم در حوزههای سیاسی و اجتماعی و تشکیل حکومتهای مختلف در این به اصطلاح کشورهای جدید و یارگیری این ایدئولوژیها از مردمان این حوزههای جدید جغرافیایی، سبب رقابتها و رودرروییهای زیادی گردید و تبعات منفی بسیاری برجای گذاشت.
مسلمانانی که تا دیروز خود را با سیستم سیاسی امت بازیابی میکردند، امروز اسیر سیستم سیاسی جدید و وارداتیای بودند که در پوشش انواع ایدئولوژیها بر آنان تحمیل میشد، که البته هیچ نسبتی با تفکر بومی و فرهنگ اسلامی آنان نداشتند. این امر، بحران پیچیدهای را در بعد هویتی شکل داد که البته پاسخهایی را در بعد ذهنی و عینی در جهان اسلام سبب شد. در حوزه ذهنی، تلاشهای نظری چندی برای احیای مفهوم خلافت شکل گرفت و کتابهایی در این زمینه منتشر شد و در حوزه عینی هم جنبشهای اجتماعیای در پاسخ به بحران هویتی مذکور شکل گرفت که یکی از جدیترین آنان، تشکیل اخوان المسلمین (ابتدا در مصر) در سال ۱۹۲۸ بود.
بحران شکل گرفته در اثر فرافکنی سیستم دولتهای ملی و ایدئولوژیهای وارداتی مبتنی بر آن در جهان اسلام، در دهه ۷۰ میلادی در قرن بیستم و با شکست ناسیونالیسم عربی بخصوص در مصر به اوج خود رسید و این شکست، نوعی از پاسخ در بازگشت به ایده اسلام و نسبت اسلام با سیاست؛ در پی داشت. مردمان جهان اسلام در این دوره متأثر از بحران شکل گرفته در جنگ سرد و رودررویی مسلمانان در مناسبات دو ابرقدرت، بیش از هر زمان دیگری احساس بحران هویت میکردند و از اینرو، اندیشیدن به راه سومی که همانا اسلام بود، میتوانست برونرفتی از مسأله رویارویی آنان در ذیل دو بلوک را رقم بزند. در این سالها شاهد روی آوردن به ایده اسلام سیاسی بودیم و این ایده البته با انقلاب ایران شروع شد.
انقلاب اسلامی ایران را میتوان پاسخی تمام عیار به بحران هویت مسلمانان (البته از نوع شیعی آن) و سیاستهای هویتی اتخاذ شده در ذیل بلوک غرب و پروژه مدرنیزاسیونِ از بالا که توسط پهلوی دنبال میشد، و در نتیجه مخالفت با مؤلفههای فرهنگ بومی ایرانیان دانست. طرفه آنکه پروژه ساخت دولت ملی در ایران که توسط رضاخان آغاز شده بود، توسط پسرش با شتاب بیشتر و با ارجاع به اسطورههای باستانی ایرانی پیگیری میشد. دولتهای ملی و ملیگرایی مبتنی بر آنها قبل از هر چیز با ارجاع به دیکوتومی خود/دیگری و ما/آنها شکل میگیرد و این در درجه اول نوعی پروسه ذهنی است. در کنار این پروسه ذهنی البته ارجاعات عینی همچون نژاد، زبان و ... نیز در دستور کار ملتسازان قرار میگیرد. در بعد ذهنی، ارجاع به امر تاریخی و اسطورهای؛ یکی از بنیادهای جدی ملتهای مدرن است و این امر در مورد ایران نیز بایستی در دستورکار شرقشناسانی که پروژه ملتسازی ایران را پیگیری کرده و توسط سفارتخانههای استعماری به پهلویها دیکته میکردند، قرار میگرفت. از اینرو روی آوردن به اسطورههای ایران باستان و در تقابل قرار دادن آنان با اسطورههای دینی مردمان ایرانی در دستور کار قرار داشت. حجم عظیم تولیدات در مورد هخامنشیان و کورش در این دوره تقریباً بیهمتاست و این در حوزه عینیت و رفتارهای شخص پهلوی دوم و حضور در مقبره کورش و جمله مشهور «کوروش تو بخواب که ما بیداریم» خودنمایی میکرد.
از اینرو، بحران خلق دولتهای ملی و فرافکنی این سیستم در جهان اسلام و منطقه غرب آسیا، تبدیل به بحرانی ساختاری و عمیق و البته تاریخی شد. بحرانی که در سویه ایرانی آن تبدیل به انقلابی اسلامی و شروع پارادایمی جدید در عرصه سیاست بین الملل شد و در سویه دیگر و غیر ایرانی آن تاکنون فراز و نشیبهای زیادی را طی کرده و تاکنون از همان بحران ساختاری رنج میبرده است.
موج دوم فرافکنی دولتهای ملی به جهان اسلام را میتوان در شمال آفریقا و پروسه استعمارزدایی این کشورها یافت که طی آن شاهد ظهور ناسیونالیسمهای ملی کشورهایی همچون الجزایر و سایر کشورهای آفریقا و شمال آفریقا هستیم که میخواستند از زیر یوغ استعمار اروپایی خارج شوند که البته در این موج اگرچه استقلال سیاسی ظاهری رقم خورد، اما منجر به استعمارزدایی نشد.
موج سوم فرافکنی دولتهای ملی در برهه پسا شوروی و در حوزه قفقاز و آسیای مرکزی و تأسیس اصطلاحاً جمهوریهای جدید اتفاق افتاد. در کنار متفکرانی همچون فوکویاما که فروپاشی شوروی را نتیجه پیروزی تمام عیار لیبرالیسم آمریکایی دانسته و این ایدئولوژی (که خود صورت بندی نوعی کلان روایت است) را سرنوشت محتوم بشریت در این دوران میخواند؛ بسیاری متفکران علوم اجتماعی و سیاسی غربی دوره پساشوروی را دوره گذار از کلان هویتها نامیدهاند و اصرار زیادی بر این نکته داشتهاند که روی آوردن به هویتهای خرد و کوچک ملی و فروملی شاخصه اصلی این دوران است.
اگر با دیدگاه والرشتاین به این موضوع نگاه کنیم، موضوع اصلی در هر دوی این دیدگاه این است که نوعی نگاه مبتنی بر جهانی شدن با قرائت آمریکایی در آنها موجود است. چه در نگاه فوکویاما که در آن پایان تاریخ (The End of History) با ارجاع به نظام سرمایهداری فرا رسیده است؛ و چه در نگاه دسته دوم که روی آوردن به هویتهای خرد را در عصر پساشوروی تئوریزه میکنند، گریزی از نظام جهانی سرمایهداری و اقتصاد مبتنی بر آن در زیربنا نیست و فقط نظام سیاسی مبتنی بر دولت-ملتهاست که در روبنا استقلال ظاهری کشورها را فراهم آورده است و مردمان را در سازوکارهای هویتی مبتنی بر آن درگیر کرده است. از اینرو، دسته دوم متفکران که تقریباً اکثریت را در علوم اجتماعی تشکیل میدهند، معتقدند که عصر پساشوروی عصر هویتهاست و شاخصه این هویتها هم خرد بودن آنها در سطح ملی و کمتر از ملی نظیر قومیت و ... است.
انقلاب اسلامی و اربعین، گفتمان بازگشت به هویتهای کلان
در چهل سال گذشته دو نقطه مقاومت جدی در برابر مناسبات سرمایهداری نئولیبرال قابل شناسایی است: انقلاب اسلامی و اربعین. اگرچه هر دو پدیده را میتوان از مناظر مختلفی همچون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، ژئوپلیتیک و ... مورد توجه قرار داد، اما در این یادداشت قصد دارم این دو پدیده را از منظر هویتی و ژئوپلیتیک-ژئوکالچر مورد بازخوانی قرار دهم. هر دوی این پدیدهها هم هویتساز بوده و بر مناسبات هویتی دنیا تأثیر جدی گذاشتند و هم بر مناسبات ژئوپلیتیک جهانی. هر دو پدیده را بایستی در امتداد یکدیگر تعریف کرد، اگرچه قدمت اربعین و پیادهروی آن بسیار طولانیتر است. نکته مهم در اینجا این است که مناسبات پیادهروی اربعین در فضای پساصدام شکلی نوین به خود گرفته است که در هیچ برههای از تاریخ تاکنون سابقه نداشته است و از اینرو، ما آن را در امتداد انقلاب اسلامی در نظر میگیریم.
بُعد هویتی
اگر به تأسی از مانوئل کاستلز، هویت را فرایند معناسازی بر اساس یک ویژگی یا مجموعهای از ویژگیهای فرهنگی که بر دیگر منابع برتری دارند؛ بدانیم، میتوان مناسبات هویتی متأثر از پدیده انقلاب و اربعین را بهتر درک و فهم کرد. همچنان که قبلاً نوشته و گفتهام، انقلاب اسلامی ایران به لحاظ هویتی پارادایم جدیدی را در نظم دوقطبی جهانی در مقابل دو قطب مسلط کمونیسم و لیبرالیسم مطرح و پایهگذاری کرد و بر این اساس، بخش زیادی از جهان اسلام را در ذیل دال برتر اسلام، مفصلبندی هویتی کرد. این مفصلبندی هم در بعد اسلام شیعی و هم در بعد اسلام سنی اتفاق افتاد. بسیاری از جمعیتهای سنی و شیعی در جهان اسلام با انقلاب ایران اعلام همبستگی کرده و حتی به کنشگری در این فضا روی آوردند. این قطب و پارادایم جدید هویتی و طرفداری مسلمانان از آن زمانی بیشتر معنادار میشود که فضای زمینهای جهان اسلام در دوره پساعثمانی که در بالا مورد اشاره قرار گرفت، در نظر گرفته شود.
پدیده اربعین ادامه همان مناسبات هویتی اما در بعدی جدید است: آلترناتیوی جدی برای کلان هویت در عصر پساشوروی. این پدیده با ارجاع به شعار هویتی انقلاب اسلامی و با پر کردن خلأ هویتی جهان اسلام در پساعثمانی، بار دیگر سعی در مفصلبندی هویتی مسلمانان کرده است و این نکته را میتوان از شرکت اهلسنت و شیعیان (هر دو) در این پدیده فهم کرد. این مسأله را میتوان در سطحی بالاتر نیز مورد بررسی قرار داد و آن، مقاومت در برابر جهان فرهنگی نئولیبرال است و جالبتر زمانی است که میبینیم پیروان دیگر ادیان و حتی غیر معتقدان به ادیان نیز در آن مشارکت میکنند.
دو ویژگی این کلان هویت جدید که نشان از مقاومت در برابر گفتمان مسلط نئولیبرال در عصر حاضر دارد؛ دربرگیرندگی و همسانسازی در عین تفاوتهاست. دربرگیرندگی و شمولیت امر در آنجاست که همه بدون احساس تمایز در آن مشارکت میکنند و همسانسازی در آنجا قابل توضیح است که همه گروهها و ملیتها و قومیتها با سلایق و فرهنگها و باورها و آداب و رسوم متفاوت در آن شرکت میکنند، اما در آن ذوب شده و در بعد معنایی و البته منسکی در آن سهیم میشوند.
گفتمان مقاومت فرهنگی-هویتی اربعین، نشان از مقاومت در برابر دو پدیده دارد: مقاومت در مقابل زندگی روزمره (بعد فردی) از سویی؛ و مقاومت در برابر جهانی شدن فرهنگی نئولیبرال از سوی دیگر.
این کلان هویت مقاومتی که از منظر امری منسکی (راهپیمایی) خود را به منصه ظهور رسانیده است، البته تفاوت عمدهای با هویتهای گذرای کارناوالی دارد و از اینرو اجتماع اربعین با آنچه ویکتور ترنر(Victor Turner) از آن به عنوان کامیونیتاس (Communitas) یا جماعتواره از آن یاد میکند فرسنگها فاصله دارد. آنچه در کارناوالها اتفاق میافتد، تعلیق نظامهای هنجاری و ارزشی و رویآوردن به ساختارشکنیهای عمده و خروج از هنجارهاست. شرکتکنندگان در راهپیمایی اربعین البته از هنجارها و نظام ارزشی خارج نمیشوند و نه تنها این خروج اتفاق نمیافتد، بلکه نظام ارزشی ارتقا نیز مییابد. البته این نظام ارزشی ارتقا یافته که هویتزایی نیز میکند، با عقل ابزاری مدرن و مناسبات مبتنی بر آن تخالف جدی دارد و اتفاقاً نقطه مقاومت آن و دیگریِ هویتی آن، همان عقل ابزاری مدرن و نظام ارزشی برخاسته از آن است. در نظام ارزشی کلان هویت اربعین، فردگرایی مدرن و ابزارگرایی جایی ندارد. گویی همه آمادهاند که خود را فدای دیگری کنند، چه با جان و چه با مال و دارایی. از اینرو، کسانی که به این سفر پای میگذارند، با آنانی که در گفتمان مدرن توریست نامیده میشوند تفاوت جدی دارند، و این تفاوت در وهله اول به این امر باز میگردد که شما غم نان و آب و اقامتگاه ندارید و همه چیز به وفور و بصورت مجانی در اختیار شماست و نکته جالبتر، قدرت انتخاب فوق العاده بالای شماست.
منطق یکدستساز مدرنیته و گفتمان جهانی شدن مبتنی بر آن که در موج متأخر پسامدرن تشدید شده است، سعی در شکلدهی و مفصلبندی گفتمانی جهانی در ابعاد هویتی مبتنی بر فردگرایی تمام عیار داشته و آن را در موجهای مختلف و با اشکال مختلف به کل دنیا فرافکنی کرده است و این مسأله منجر به یکدستسازی و استانداردسازی اذهان و هویتها و ادراکات افراد در سراسر دنیا شده است. شاید هیچکس به اندازه صاحبنظران مکتب فرانکفورت در تحلیل این پدیده در مناسبات مربوط به صنعت فرهنگ (Kulturindustrie) موفق نبودهاند. صنعت فرهنگ، همان دستورکار مدرنیته و مناسبات سرمایهداری مدرن برای یکدستسازی هویت مردمان در کل دنیاست، که بصورت جدی توسط غربیها و بخصوص آمریکاییها دنبال شده است. از اینرو، پدیده اربعین در اینجا از آن جهت دارای اهمیت است که سعی در عبور از این یکدستسازی و استانداردشدگی دارد و راهی جدید اولاً برای مقاومت پیش روی مردمان باز میگشاید و ثانیاً یک نظام آلترناتیو هویتی و ارزشی را پیشنهاد میکند و از اینرو، دارای اهمیتی فوقالعاده است.
بعد ژئوپلیتیک و ژئوکالچر
انقلاب اسلامی ایران سرآغاز تولد پدیده ژئوپلیتیکی جدیدی بود که البته بعدها به آن ژئوپلیتیک تشیع گفته شد و البته همین نامگذاری هوشمندانه توسط گفتمان غربی-عربی سبب شد تا بخشهایی از ظرفیتهای هویتی این گفتمان جدید با محدودیتی جدی مواجه شود. این نامگذاری و البته تأسیس شوراهایی همچون شورای همکاری خلیج فارس برای آنچه جلوگیری از نفوذ انقلاب اسلامی ایران در کشورهای منطقه میگفتند، از سویی جدیت و تأثیرگذاری انقلاب در ایجاد یک هویت و موجودیت پارادایمی آلترناتیو جدید را میرساند و از سویی ترس گفتمانهای رقیب (سوسیالیسم و لیبرالیسم) و همپیمانان آنها را از این موجودیت مدعی نظام ارزشی جدید را.
علیرغم دشمنیهای آشکار بلوک شرق و غرب با این نهال جدید و انواع اقدامات به اصطلاح بازدارنده این دو؛ نظیر شورشهای داخلی، کودتا، جنگ خارجی، تحریم و...، این موجودیت توانست در یک مدل کاملاً بومی که متناسب با الزامات گفتمانی آن بود، حوزه نفوذ خود را بصورت کاملاً هوشمند و عقلانی که من در کتابی که در سال ۲۰۱۵ در اروپا منتشر کردهام آن را «عقلانیت دولتی تشیع» نامیدهام؛ بسط و گسترش داد و امروزه لایه اول امنیتی و حوزه نفوذ اول آن در محور عمودی از مرزهای روسیه در قفقاز و آسیای مرکزی شروع شده و تا خلیج عدن ادامه دارد و در محور افقی، این حوزه از مرز چین در افغانستان شروع شده و تا مدیترانه امتداد یافته است.
گفتمان و پارادایم شکل یافته توسط انقلاب ایران که به محور مقاومت معروف شده، اکنون در بسیاری از نقاط جهان به بازیگریِ هوشمند و عقلانی دست زده است و البته در بعد هویتی که در بالا به آن اشاره شد، طرفداران زیادی در دنیا یافته است. این پارادایم جدید در فضای دوقطبی جنگ سرد، مناسبات ژئوپلیتیکی را تغییر داد و اساساً «عدم تعهد» به معنای دقیق کلمه را محقق کرد. تغییر ژئوپلیتیک مناسبات جهانی از دید دو قطب مسلط در فضای پسا جنگ جهانی دوم البته جرم کمی نبود و این مجرم (جمهوری اسلامی ایران) از سوی هر دو بلوک محکوم به آزار و اذیتهای بسیار بود.
محور مقاومت در طول زمان البته در مناسبات صرف ژئوپلیتیکی باقی نماند و با گذار مناسبات جهانی به فضای ژئوکالچر در فضای پسا فروپاشی شوروی؛ این پارادایم نیز وارد مناسبات هویتی- جغرافیایی جدید شد.
در پارادایم ژئوپلیتیک سنتی، نکته مهم و نقطه حرکت عبارت است از دولت محوری. دولت در این پارادایم کنشگر عقلانیای است که در فضای آنارشیک سیاست بین الملل به کنش و واکنش با دیگر دولتها میپردازد و از آنجا که فضای بین الملل سرشار از ناامنی و ترس است، دولتها در پی کسب قدرت و توازن آن برای رسیدن به امنیت هستند. اینها تمامی پیش فرضهای مهم ژئوپلیتیک دولت محور هستند.
آنچه در فضای پساشوروی و مخصوصاً در سالهای ابتدایی قرن بیست و یکم به بعد اتفاق افتاده، ورود جهان به مناسبات ژئوکالچر است، و این ورود البته به لحاظ نظری با طرح هانتینگتون مبتنی بر نبرد تمدنها (Clash of Civilization) شروع شد. آنچه در ژئوکالچر نقطه کانونی و آغاز حرکت است، این است که ما از دولت محوری سابق عبور کردهایم و وارد دوره تمدن محوری شدهایم. یک تمدن عرصه وسیعی از جغرافیا را در بر میگیرد که ممکن است چندین دولت را در خود سهیم کند. تمدنها فرهنگ را به عنوان نقطه مرکزی خود مطرح میکنند و جنگ را در بعد فرهنگی آن برجسته میسازند.
آنچه در ژئوکالچر جدید اهمیت دارد این است که پدیده اربعین که از نظر ما با پیش فرضهای گفته شده در امتداد انقلاب ایران است، تبدیل به سمبل این ژئوکالچر جدید در بعد اسلامی آن شده است. تمدن اسلامی نوین که بحثهای نظری آن البته قبل از شکلگیری اربعین مطرح شده بود، اکنون در بعد عینی، خود را در مناسبات اربعین متجلی کرده است و این یعنی اینکه جغرافیای تمدنی اسلامی در بعد فیزیکی دارد خود را با مرکزیت راه نجف به کربلا تعریف میکند.
نکته بعد در مناسبات فعلی جهانی، بحث تغییر نظم است. نظمهای جهانی هر چند سال یکبار به هم میریزند و از خرابه نظمهای قبلی، نظمی جدید به پا میخیزد. نظم جهانی تا قبل از جنگهای جهانی حالت چندقطبی (Multipolar) داشت که در آن چند «دولت» مشغول به بازیگری در فضای جهانی بودند. این نظم با اتفاقات خشن جنگهای جهانی به هم ریخت و از سال ۱۹۴۵ به بعد، نظمی ایدئولوژیک مبتنی بر بازیگری «دو بلوک» استقرار یافت که به آن نظم دوقطبی (Bipolar) میگفتند.
این نظم تا فروپاشی شوروی دوام آورد و پس از آن در اوایل دهه ۹۰ قرن بیستم ایالات متحده سعی بر استقرار نظم تک قطبی (Unipolar) نمود. نظم مورد نظر ایالات متحده در بعد تئوریک به پشتوانه نظری نظریه فوکویاما که پایان تاریخ (End of History) نام گرفت، سعی در تثبیت خود داشت و در بعد ژئوپلیتیک نیز آرای برژینسکی پشتوانهای قوی برای آن فراهم میکرد. این نکته را میتوان در اولین کنشگری ایالات متحده در فضای پس از جنگ سرد دید که حمله آمریکا به صدام در بحث اشغال کویت بود. لشکرکشی به جهان اسلام در آن زمان و مقابله ظاهری با صدام حسین که تا دیروز متحدی تمام عیار برای آمریکاییها محسوب میشد که وظیفه مهار انقلاب ایران را به او سپرده بودند، هدفی بزرگتر را دنبال میکرد؛ که همانا تثبیت نظم تک قطبی مورد نظر ایالات متحده بود.
اربعین و گذار از دولت محوری وستفالیایی
نظم مورد نظر آمریکا از اوایل قرن بیستم و در پی حمله مجدد به جهان اسلام (افغانستان ۲۰۰۱ و عراق ۲۰۰۳) عملاً با کنشگری بازیگران منطقهای همچون ایران، روسیه، چین و هند در افغانستان و جمهوری اسلامی ایران در عراق، عملاً از هم پاشید و این بازیگران ثابت کردند که آمریکا دیگر هژمون و قدرت برتر نیست. این اتفاقات در کنار مشکلات داخلی و اقتصادی آمریکاییها سبب شد تا روزبهروز از میزان تسلط آنها بر مناسبات بین المللی کاسته شود. با شروع دهه دوم قرن بیست و یکم و رقم خوردن انقلابهای بیداری، فرصتی دوباره برای آمریکا ایجاد شد تا نظم مورد نظر خود را تحمیل کند، اما این اتفاقات به مثابه شمشیری دولبه بود که سرعت افول آمریکا را بیشتر کرد.
در این فضا، بازیگران ژئوکالچر وارد صحنه شدهاند و هر کدام دستورکار خاص خود را در مخالفت با غرب و ایالات متحده دارند. همچنان که در ابتدای شروع بحران سوریه و اوکراین نوشتهام، خونریزیها و اتفاقات خشونت بار این سالها که ابتدا در اروپا و اوکراین نیز جریان داشت؛ نشانهگذار از نظم جهانی موجود و طلیعه نظم نوین جهانی است. نظمی چند قطبی که در آن دیگر نه دولتهای مبتنی بر نظم وستفالیایی و نه بلوکهای ایدئولوژیک متناقض؛ بلکه «تمدن ها» بازیگر اصلیاند. تمدنهایی همچون ارتدکس به رهبری روسیه؛ کنفوسیوس به مرکزیت چین، غرب به محوریت ایالات متحده و اسلامی به رهبری ایران.
پدیده اربعین را بایستی در این مناسبات فهم کرد. من معتقدم اربعین خود از مناسبات جهانی مذکور تأثیر پذیرفته و از سویی دیگر دارد بر این مناسبات تأثیرگذاری جدی میکند. اربعین طلیعه بازیگری گفتمان مقاومتِ جغرافیای تمدن اسلامی در مناسبات جهانی است و نکته جالب توجه آن این است که این بازیگری بر خلاف سایر بازیگریهای تاریخ، بر مبنای صلح و دوستی و مودت و صمیمیت و برادری و برابری و آزادی و معنویت و عقلانیت و عدالت است. این پدیده توانسته است در بعد جغرافیایی تمدنی، با تکیه بر عناصر فرهنگ اسلامی؛ از سویی یک گفتمان مقاومت فرهنگی ایجاد کند و از سویی دیگر، چندین دولت و مردمان آنها را در این عرصه درگیر در خود کند و این همانا شروع بازیگری تمدن نوین اسلامی است.
سرآمد
آنچه اکنون در مناسبات جهانی مشاهده میشود این است که دولت محوری مبتنی بر نظم دولت-ملت وستفالیایی که سالها بر عرصه جهانی حاکم بود و البته در دوره جنگ سرد به حالت تعلیق فرو رفت و پس از آن نیز دوباره سربرآورد، در حال گذار است. این دولت محوری که البته با هسته مناسبات اقتصاد مدرن سرمایهداری تعریف میشود، اکنون با افول هژمونی ایالات متحده آمریکا شروع به فروپاشی کرده است و بار دیگر شاهد بازگشت کلان هویتها به عرصه معادلات بین المللی هستیم. اربعین و کلان هویت مبتنی بر مناسبات مقاومت، شکل جدیدی از معادلات مبتنی بر ژئوکالچر و تمدن محوریِ آن است. پدیده اربعین سمبل گذار جهان به نوعی نظم نوین چندقطبی مبتنی بر بازیگری تمدنهاست و تمدن اسلامی و جغرافیای عظیم آن نقشی جدی در معادلات آینده جهان خواهد داشت.
نظر شما