۳۰ شهریور ۱۴۰۱، ۹:۱۶

پیام‌های حماسه حسینی«۲۴»؛

حیا و خجالتی بودن دو چیز مجزا است

حیا و خجالتی بودن دو چیز مجزا است

به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب «پیام‌های حماسه حسینی»به واکاوی زمینه‌ها و اهداف نهضت سرخ حسینی می پردازیم.

خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: عاشورا نه یک حادثه که یک فرهنگ است؛ فرهنگی برخاسته از متن اسلام ناب محمدی که نقش حیاتی را در استحکام ریشه‌ها، رویش شاخه‌ها و رشد بار و برهای آن ایفا کرده است. نهضت عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیای خاصی محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشیّع در راستای حرکت‌ها، جنبش‌ها و قیام‌های راستین شیعه بلکه بسیاری از نهضت‌های آزادی‌خواهانه دیگر در برابر کانون‌های ظلم و کفر و نفاق بوده است. علما و اندیشمندان مسلمان همواره برای حراست از کیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادی بازگو کرده است، بلکه حتی به بازسازی آن و پاسداری از ارزش‌های ناشی از آن پرداخته است. بازسازی مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانی به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازنده‌ای در راه پیشبرد اهداف مقدسی همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جای نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنی از این بازسازی‌ها است.

گفتار آیت الله مصباح در عین برخورداری از صلابت و متانت، بی پیرایگی خاص خود را داشت، و از برکات وجود شخصیت گرانقدری نشأت می‌یافت که زبانش بیان قرآنی، دلش مالامال از عشق الهی، و جانش لبریز از محبت و ارادت به حضرت ختمی مرتبت (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود. درصددیم به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب «پیام‌های حماسه حسینی» به واکاوی زمینه‌ها و اهداف نهضت سرخ حسینی بپردازیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید بخش بیست و چهارم از سلسله درس‌های عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی می‌باشد که در ماه محرم ۱۴۲۱ ایراد گردید:

نگرش غرب نسبت به نظارت بر امور معنوی

تا این جا فردگرایی و جامعه گرایی در امور مادی انسان بود، اما در امور معنوی چگونه است؟ اگر رفتاری موجب ضرر معنوی برای جامعه بشود، آیا آن جا باید بر کار دیگران نظارت کرد یا نه؟

تا به حال صحبت از فردگرایی و جامعه گرایی در امور مادی بود. اقتضای فرد گرایی این است که، جایی که نفع و ضرر کار فردی از جامعه به ما مربوط نمی‌شود، آن فرد را رها کنیم. این چیزی است که امروزه کم و بیش در غرب حاکم است، و اصطلاحاً به آن اندیویژوالیزم می‌گویند.

اما کسانی از غربیها که گرایش اجتماعی دارند، و جامعه گرا هستند، نظارت بر کار دیگران را فقط در امور مادی صحیح می‌دانند. اما در جایی که اعمال افراد مربوط به امور معنوی، مانند کفر و ایمان و حق و باطل می‌شود، این گروه نیز می‌گویند به تو چه! این جا دخالت در امور دیگران است! در غرب، آن جا که اعمال افراد مربوط به دین، اخلاق، و معنویات سایر افراد می‌شود، آن جا به طور کامل حق فرد است و به هیچکس اجازه داده نمی‌شود که در آن دخالت کند.

نگرش اسلام نسبت به نظارت بر امور معنوی

اسلام با هر دو نگرش فوق مخالف است. اسلام مردم را به گونه‌ای تربیت می‌کند که، همیشه به فکر دیگران باشند. حتی در نماز هم که رابطه فرد با معبود است، مسلمانان باید بگویند «ما»، و نگویند «من». و در امور اجتماعی که افراد با یکدیگر رابطه دارند، نظارت اجتماعی، فقط به امور مادی ختم نمی‌شود، بلکه افراد باید به امور معنوی هم توجه داشته باشند. اگر کسی کاری را انجام می‌دهد که موجب فساد معنوی جامعه می‌شود، باید از آن نهی کرد. بلکه در امور معنوی نهی از منکر واجب تر است. زیرا روح انسان و معنویات بر بدن و مادیات برتری دارد، زیرا مادیات فانی است و تمام می‌شود، اما امور معنوی الی الابد باقی خواهد ماند. کسی که مرتکب گناهی می‌شود و قرار است به عذاب ابدی مبتلا بشود، این را نمی‌توان با کسی که خود را در آتش می‌اندازد، تشبیه کرد. اگر شما می‌بینید که کسی می‌خواهد خود را درون چاه بیندازد، یا خود را از بالای پل درون رودخانه پرت کند تا غرق شود، یا در آتش بیندازد و خود را بسوزاند، وجدان شما، اجازه نمی‌دهد بگذارید که او چون خودش خواسته و به خود او مربوط می‌شود هر کاری می‌خواهد بکند.

اگر بینی که نابینا و چاه است *** اگر خاموش بنشینی گناه است

بنا بر این کسی که می‌خواهد خود را در آتش بیندازد، شما نباید بگذارید. این که آتش دنیایی است و یک سوختن چند ساعتی است، درد و سوزشی است که چند ساعت عارضش می‌شود، بعد هم تمام می‌شود و می‌میرد. اما اگر کاری باشد، که موجب افتادن در آتش ابدی باشد، به طریق اولی باید جلوی او را گرفت. «کُلٌّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ»، «هر گاه پوست تن آن‌ها پخته شود و بسوزد آن را پوست‌های دیگری جایگزین سازیم، تا عذاب را بچشند» خداوند می‌فرماید که کافران در جهنم می‌سوزند تا پوست‌ها آن‌ها می‌سوزد و خاکستر می‌شود، مجدداً بر بدن ایشان پوست جدید می‌روید؛ و این روند تمام شدنی نیست. مگر این افراد چه کاری کرده اند؟ خداوند می‌گوید این افراد از فرمان او سرپیچی کرده و مرتکب گناه شده اند. وقتی شما می‌بینید کسی چنین گناهی مرتکب می‌شود که سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از این است که آن فرد خود را در آتش این دنیا بیندازد و بسوزاند، چون این آتش یک ساعت و دو ساعت است و تمام می‌شود، اما عذاب اخروی و آتش جهنم، عمر ابدی دارد و انسان را دائماً می‌سوزاند، و عذاب تمام نشدنی به بار می‌آورد، آیا آن جا وجدان انسان بیش‌تر اقتضا نمی‌کند که دست این فرد را بگیرد و او را از گناه دور کند؟

امر به معروف و نهی از منکر در اسلام فقط به ضررهای مادی مربوط نیست، بلکه اسلام می‌گوید جلوی گناه را هم بگیرید. زیرا گناهکار به عذاب ابدی آخرت دچار می‌شود.

نگرش قرآن به امر به معروف و نهی از منکر

در میان همه آیاتی که بر امر به معروف و نهی از منکر دلالت دارند، دو آیه ۶۷ و ۷۱ از سوره توبه دارای ویژگی خاصی هستند: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرَ وَ یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ اِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»؛ (توبه، ۷۱) «اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُم مِنْ بَعْض یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ اِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونُ» (توبه، ۶۷) خداوند می‌فرماید مؤمنان و مؤمنات نسبت به هم ولایت دارند، و به دنبال این ولایت و در پرتوی آن است که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند. این ولایت را به هر معنایی بگیریم چه به معنی محبت و چه به معنای نوعی سلطه و قدرت قانونی باشد یا به هر معنای دیگر، برای این است که دیگران را از کار زشت باز دارند. زیرا انسان اگر بخواهد در جامعه کسی را از گناه دور کند، باید نوعی تسلط و حق قانونی بر آن فرد داشته باشد، تا بتواند این کار را انجام بدهد.

در فرهنگ غرب چنین حقی را به کسی نمی‌دهند، که کسی بتواند مانع ارتکاب گناه از دیگری بشود، و یا در امور دینی و معنوی سایر افراد جامعه دخالت کند. اگر کسی هم این کار را بکند، به او می‌گویند به تو چه! ولی در اسلام، این گونه نیست؛ بلکه می‌گوید همه یکی هستند، و همان طور که خود را از گناه دور می‌کنند، وظیفه دارند دیگران را هم از گناه دور کنند. علاوه بر آن بینشی که بر اساس امر اخلاقی و عاطفه انسانی می‌گوید اگر انسانی قرار است در اثر گناه بسوزد، نگذار بسوزد؛ اسلام می‌گوید، امر الهی بر ما واجب می‌کند که نگذاریم بسوزد. بلکه این کار، اوجب واجبات است، طبق آن روایت که فرمود: «اِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِفَریضَةٌ عَظیمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِض» (تهذیب الاصول، ج ۶، ص ۱۸۱،) مهم‌ترین وظیفه‌ای که خدا بر بندگانش واجب کرده است، امر به معروف است. «بها تقام الفرایض»، اگر امر به معروف و نهی از منکر اجرا نشود، سایر فرایض هم ترک خواهد شد، بقای سایر فرایض در جامعه، در گرو این است که امر به معروف و نهی از منکر اجرا شود. اگر در جامعه به امر به معروف عمل شد به سایر واجبات هم عمل خواهد شد، و اگر امر به معروف ترک شد، بقیه واجبات هم ترک می‌شود. پس برای این که آمر به معروف بتواند به دیگری به زبان گوشزد کند و بعد عملاً جلوی او را بگیرد، باید نسبت به او نوعی ولایت داشته باشد. یعنی قانون باید به او یک تسلط قانونی بدهد که بتواند جلوی او را بگیرد. این نوعی ولایت است، شاید منظور خداوند که می‌فرماید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض» این است که خدای متعال چنین ولایتی را به مسلمانان داده است که نسبت به همدیگر بتوانند امر به معروف و نهی از منکر کنند.

معنای دیگری که می‌توان برای ولایت ذکر کرد همان معنای معروف «دوستی» است. یعنی چون مؤمنان و مؤمنات نسبت به همدیگر محبت دارند، یکدیگر را دوست دارند، و دلسوز همدیگر هستند، لذا نمی‌خواهند به گناه مبتلا شوند، نمی‌خواهند کاری بکنند و راهی بروند که نهایت آن، عذاب ابدی هست. آن محبت حاکم بر مؤمنان و مؤمنات ایجاب می‌کند که امر به معروف و نهی از منکر در میان آن‌ها وجود داشته باشد. شاید در این آیه از هر دو معنا بتوان استفاده کرد. اما وقتی خداوند در مقابل مؤمنان صحبت از منافقان می‌کند، می‌فرماید: «اَلْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُم مِنْ بَعْض» و نمی‌فرماید: «بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض» و به جای «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ»، می‌گوید: «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» در این جا چند سوال مطرح است که در حد توان و ظرفیت، به بررسی آن می‌پردازیم.

چرا قرآن در مقابل مؤمنان تعبیر منافقان را آورده است؟

پرسشی که در این جا مطرح می‌شود این است که چرا خداوند در مقابل مؤمنان نمی‌فرماید «الکافرون و الکافرات»؟ چرا در مقابل «و المؤمنون و المؤمنات یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»، تعبیر «الکافرون والکافرات، یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف»، را نیاورده است؟

در جواب این سوال می‌توان گفت: زیرا منافقان کسانی هستند که در جامعه اسلامی زندگی می‌کنند و تظاهر به ایمان دارند و در ظاهر، تمامی ارزش‌های اسلامی را پذیرفته اند اما به هیچیک از باورهای دینی اعتقاد قلبی ندارند. در ظاهر با مسلمان‌ها همراهی می‌کنند ولی در پنهان با آنان دشمنی دارند، و در هر زمان مناسبی که بتوانند به مسلمان‌ها ضربه می‌زنند.

بر خلاف کافران که در جامعه اسلامی نیستند، و اگر هم در میان آن‌ها زندگی کنند به صورت علنی مواضع خود را علیه ارزش‌های اسلامی اعلام می‌کنند. لذا مسلمانان آن‌ها را می‌شناسند و مرزی میان خود و آن‌ها دارند. زیرا در جامعه کفر همه کافر هستند و علناً ارزش‌های اسلامی را قبول ندارند و منکر می‌شوند. لذا لزومی ندارد کسی تظاهر به ایمان کند.

بنابراین، منافقان در جامعه اسلامی رسوخ می‌کنند و به ارزش‌های اسلامی اعتراف دارند و تظاهر به ایمان می‌کنند؛ اما دین مردم را نشانه می‌روند و به هر مکر وحیله ای دست می‌زنند تا مردم را از دین جدا کنند. لذا خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «اَلْمُنافِقُونَ وَالْمُنافِقاتُ»، یعنی مؤمنان باید مواظب دین خود باشند، منافقانی درون جامعه اسلامی هستند، که امر به منکر و نهی از معروف می‌کنند.

ولایت مؤمنان بر یکدیگر

خداوند درباره مؤمنان فرمود: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیا بعض»، ولی در باره منافقان می‌فرماید: «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض»، چرا خداوند فرمود برخی از مؤمنان بر برخی دیگر تولّی دارند ولی منافقان همه یکپارچه هستند؟

این مسأله را از دو جهت می‌توان بررسی کرد. اگر «بعضهم اولیا بعض» را به معنای ولایت بگیریم، یعنی مؤمنان نسبت به همدیگر ولایت دارند. برای این که مؤمنان بتوانند بر یکدیگر امر و نهی کنند، باید یک مجوز قانونی و تسلط قانونی، داشته باشند. لذا خداوند می‌فرماید: مؤمنان بر یکدیگر ولایت دارند. پس خداوند یک ولایت، و قدرت قانونی برای آن‌ها جعل کرده است تا بتوانند در کار یکدیگر دخالت و نظارت کنند، و این امر و نهی را به خوبی انجام دهند.

اما در مورد منافقان که می‌خواهند به وسیله «امر به منکر» و «نهی از معروف» دین را از مردم بگیرند، و به اصل دین حمله کنند، آن‌ها دیگر احتیاج به ولایتی ندارند. زیرا ولایت یک حق قانونی است، و قانون در هیچ جامعه‌ای امر به منکر را تجویز نمی‌کند.

اما اگر «بعضهم اولیا بعض» به معنی دوستی و محبت باشد، یعنی برخی از مؤمنان دوست برخی دیگر هستند و نسبت به هم محبت دارند؛ لذا وقتی می‌بینند ضرر و زیانی متوجه برادر مؤمنی می‌شود، نگران می‌شوند و سعی می‌کنند او را متوجه این ضرر کنند. مؤمنان به دلیل این که نسبت به همدیگر محبت دارند، لذا به یکدیگر امر و نهی می‌کنند. مؤمنان نمی‌خواهد رفیق و برادر و خواهر ایمانی آن‌ها، در آتش جهنم بسوزد.

اما منافقان مانند مؤمنان دلداده یکدیگر نیستند. هر کدام از آن‌ها به فکر منفعت خود می‌باشد، «تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّیَ» ۱خداوند در قرآن کریم می‌فرماید شما منافقان را در یک جبهه مشترک می‌بینید که جمع شدند، و با هم کار می‌کنند. در ظاهر بین آن‌ها اجتماع و هماهنگی و اشتراک و مشارکت است، اما دل‌های آن‌ها از هم پراکنده است. اینها در دل خود مِهر و محبتی نسبت به هم ندارند. اگر منافع شخصی آن‌ها تأمین نشود حتی یکدیگر را ترور می‌کنند. چون هر کسی به فکر منافع خود می‌باشد. اگر اجتماعی را هم تشکیل می‌دهند، و یا در برخی از کارها با هم مشارکتی داردند، به خاطر این است که دامی برای تأمین منافع خود گسترانده باشند. اگر در این اجتماع و مشارکت تزاحمی پیدا کنند و منافع شخصی آن‌ها به خطر بیافتد، همه چیز تمام می‌شود و کنار می‌رود. بنابر این منافقان نسبت به یکدیگر، محبتی ندارند.

پس بر اساس مطالب فوق می‌توان چنین نتیجه گرفت که منافقان نسبت به هم محبتی ندارند. و همچنین قدرت قانونی هم برای امر و نهی، ندارند. اما مؤمنان هم نسبت به هم محبت دارند؛ لذا نسبت به یکدیگر دلسوزند و یکدیگر را امر و نهی می‌کنند؛ زیرا نمی‌خواهند برادر و خواهر ایمانی آن‌ها در جهنم بسوزد. و همچنین خدا چنین قدرت قانونی برای امر به معروف ونهی از منکر به آن‌ها داده است. پس آنان نسبت به هم ولایت دارند. نکته دیگر این که در مورد مؤمنان می‌فرماید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اُولِیاءُ بَعْض» و بعد می‌فرماید: «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» این است که مؤمنان یکدیگر را دوست دارند و نسبت به هم ولایت دارند. ولی در مورد منافقان تعبیر اولیا نمی‌آورد، بلکه تعبیر «بَعْضُهُم مِنْ بَعْض» آورده می‌شود؛ زیرا می‌خواهد بگوید منافقان در «امر به منکر» خود، با هم وابستگی دارند و همکاری می‌کنند و اشتراک و اجتماعشان در باطل است.

چگونه در جامعه اسلامی امر به منکر و نهی از معروف امکان دارد؟

سوال معماگونه ای که این جا مطرح می‌شود این است که چگونه در یک جامعه، افرادی هستند که به کار بد و منکر امر می‌کنند؟ زیرا در هر جامعه‌ای، منکر به معنای زشت و بد است. چگونه مردمی در یک جامعه پیدا می‌شوند و به زشتی‌ها امر می‌کنند؟ در جامعه اسلامی که همه به ارزش‌های اسلامی اعتراف دارند و تظاهر به ایمان می‌کنند چگونه افرادی می‌آیند و به منکر امر می‌کنند؟ چگونه در جامعه اسلامی کسانی جرأت پیدا می‌کنند، به افراد جامعه دستور بدهند، که کار بد بکنید. و حتماً این افراد هدفی را تعقیب می‌کنند و مطمئن هستند که وقتی این حرف را می‌زنند، کسی هم از آن‌ها تبعیت می‌کند. زیرا اگر قرار باشد آن‌ها بگویند کار زشت بکنید، بروید دزدی کنید، فسق و فجور بکنید کسی هم به آن‌ها گوش ندهد، آن‌ها چه داعی دارند «امر به منکر» کنند؟ لابد این امر و نهی ای که می‌کنند، اثری در جامعه دارد که آن‌ها این همه تلاش می‌کنند و می‌خواهند منکر در جامعه تحقق پیدا کند. پس سوال معما گونه این است که چه طور در جامعه اسلامی کسانی پیدا می‌شوند که به کار زشت امر می‌کنند، و این امر آن‌ها مؤثر هم واقع می‌شود؟ چرا این کار را می‌کنند؟ و چرا مردم می‌پذیرند؟

در این جا باید بررسی کنیم که منظور از معروف و منکر چه می‌تواند باشد. اگر منظور از منکر به اصطلاح طلبگی منکر به حمل اوّلی باشد، یعنی کسی بیاید در جامعه به مردم بگوید، بیایید کار بد بکنید، کار خوب نکنید، احتمال این که چنین کاری از یک عاقل سر بزند و این گونه امر به منکر بکند و تأثیری هم در مردم داشته باشد، نزدیک به صفر است. زیرا مردم همه ارزش‌ها را باور دارند و اجازه نمی‌دهند کسی بیاید و آشکارا بگوید که کار بد به مفهوم حمل اولی ذاتی، بکنید. مسلماً مراد قرآن از این که می‌گوید منافقان امر به منکر می‌کنند، منکر به مفهوم حمل اولی ذاتی، نیست. بلکه مراد این است که منافقان به مصادیق معروف و منکر امر و نهی می‌کنند. یعنی این که به چیزی امر می‌کنند که مصداق منکر است، نه مفهوم منکر. آن‌ها مردم را به کارهایی دعوت می‌کنند که در واقع منکر است، منتها این مصادیق منکر را به عنوان معروف و کارهای خوب معرّفی می‌کنند.

منافقان با سو استفاده از مفاهیم و با استفاده از روش‌های مغالطی و روش‌های تبلیغی غلط و شیطانی مردم را به منکر امر می‌کنند. آن‌ها نخست زمینه‌ای را فراهم می‌کنند که یک سری از کارها «خوب» وانمود شود؛ و مردم چنین تلقی کنند که این کارها خوب است. بعد به مردم می‌گویند که این کارهای خوب را که در واقع همان مصادیق کارهای زشت و بد است انجام بدهید. و از طرف دیگر روی یک سری از کارهای خوب آنچنان تبلیغ می‌کنند که وانمود می‌شود این کار بد است. بعد به مردم می‌گویند که این کارهای بد را که در واقع همان مصادیق کارهای خوب است انجام ندهید. این گونه نیست که به طور مستقیم بیایند و به مردم بگویند کار بد بکنید. این مسلّم است که هیچ عاقلی، چنین حرفی نمی‌زند، و هیچ عاقلی به چنین حرفی گوش نمی‌دهد. پس آن‌ها مصادیقی از افعال منکر را به نام خوب به مردم معرفی می‌کنند، و آن گاه می‌گویند انجام دهید.

سؤالی که این جا مطرح می‌شود این است که چگونه می‌شود معروف را به عنوان منکر و منکر را به عنوان معروف به مردم معرفی کرد؟ بحمدالله در جامعه‌ای که ما اکنون در آن زندگی می‌کنیم، مصادیق فراوانی یافت می‌شود؛ ما نباید تعجب کنیم، زیرا ریشه‌های نفاق و شاخه‌هایی از آن هنوز در کشور ما وجود دارد، که این کار را می‌کنند.

برای این که بحث روشن شود چند مثال کوچک می‌آوریم. سابقاً در جامعه ما برای خانم‌ها یک مفهوم ارزشی وجود داشت به نام «حیا». همه خوب می‌دانیم یکی از صفات خوب برای زن‌ها حیا است. البته حیا برای مردها هم خوب است، ولی برای خانم‌ها یکی از صفات برجسته است.

و قرآن هم یکی از واژه‌هایی که به کار می‌برد و از آن تعریف می‌کند همین واژه حیا و استحیاء است. و حتی در داستان دختران شعیب که از طرف پدر خود آمده بودند پیش حضرت موسی که او را به منزل دعوت کنند، می‌گوید «فَجَاءَتْهُ اِحْداهُمَا تَمْشِی عَلی اسْتِحْیَاء قالَت إِنَّ اَبِی یَدْعُوکَ»؛ ۱ یکی از دختران با یک حالت حیا و شرم آمد پیش موسی، خیلی آرام و در حالی که سر بزیر انداخته بود، گفت پدرم تو را دعوت می‌کند که مزد زحمتی که کشیدی به تو بدهد، «تَمْشِی عَلی اسْتِحْیَاء» خداوند این حیا را با یک زبان مدح آمیزی بیان می‌کند و می‌گوید که با حالت شرم و حیا آمد پیش حضرت موسی (علیه السلام). خوب این حیا در فرهنگ ما جای خود را دارد.

منافقان می‌آیند، می‌گویند این شرم و حیا از همان خجالت است. این که زن حیا دارد یعنی خجالتی است. و انسان خجالتی در دنیا هیچ کار نمی‌تواند انجام بدهد. لذا انسان خجالتی یک انسان بی عُرضه است. و علم روان شناسی می‌گوید خجالت کشیدن بد است. اگر دختری از یک پسری خجالت بکشد، این بد است. زیرا نمی‌تواند خواسته خود را برای او بیان کند و حق خود را از او بگیرد. پس دختر نباید از پسر خجالت بکشد. این که مردم می‌گویند انسان باید شرم داشته باشد، دختر در مقابل مرد نامحرم، نباید خیلی پررویی کند، بی خود می‌گویند؛ و این اشتباه است. دختر باید پر رو باشد، بتواند در مقابل دیگران حرف خود را بزند، کار خود را انجام بدهد، باید از خود دفاع کند. و حتی نمونه تاریخی از اهل بیت عصمت هم مانند حرکت حضرت زینب (علیه السلام) می‌آورند.

بله این که دختر باید از خود دفاع کند، بتواند وظیفه شرعی خود را انجام دهد، بتواند سخنرانی کند آن طور که حضرت زینب (علیه السلام) سخنرانی کرد، اینها همه نقطه‌های مثبتی است. اما دختری که هنوز ازدواج نکرده، باید مقابل یک مرد بیگانه احساس شرم داشته باشد. این هم یک ارزش است. منافقان این دو تا را با هم قاطی می‌کنند، می‌گویند حیاداشتن یعنی خجالتی بودن، خجالتی بودن هم یعنی بی عُرضه بودن. پس برای این که انسان خجالتی نباشد باید شرم و حیا را کنار گذارد. برای این که پررویی بین بچه‌ها ملکه بشود باید دختر و پسر با هم معاشرت داشته باشند. دیگر حدی هم برای این معاشرت‌ها نباید در نظر گرفت. در برنامه‌های چهارشنبه سوری بروند با هم برقصند، تا خجالتی بار نیایند.

پس منافقان اول معاشرت پسر و دختر را به صورت یک امر فرهنگی جلوه می‌دهند و روی آن کار می‌کنند، و می‌گویند که مفهوم حیا از قبیل خجالت و بی عرضگی است، و این را باید برداشت. راه رسیدن به این هم معاشرت پسر و دختر است. بعد می‌گویند پس دختر و پسر را آزاد بگذارید تا با هم بروند معاشرت کنند. این جا «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ» مصداق می‌یابد..

حتی ممکن است برای اشاعه آن از بودجه بیت المال پول هم بدهند. منافقان هرگز نمی‌آیند بگویند کار بد کنید، ابتدا زمینه‌ای را فراهم می‌کنند و به مردم چنین وانمود می‌کنند که این خوب است، آن وقت «یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ» یا زمینه فرهنگی را فراهم می‌کنند که فلان کار معروف بد است، آن وقت «یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» و این کار احتیاج به نفاق دارد، نه کفر.

کافر آنچه می‌خواهد مستقیم می‌گوید. این که خداوند فرمود «المنافقون و المنافقات»، و نفرمود «الکافرون و الکافرات» به این جهت که این کار از نفاق بر می‌آید، باید وانمود کند که ما هم اسلام را دوست داریم به احکام اسلام معتقدیم، باید کار خوب انجام داد، اما حیا کار خوبی نیست؛ زیرا باعث خجالتی شدن می‌شود و این بد است و بدها را باید کنار بگذاریم. بنابر این حیا از اسلام نیست. یا دست کم قرائت ما از اسلام این نیست. در قرائت قدیمی‌ها از دین می‌گفتند که اسلام حیا و شرم را دوست دارد، قرائت جدیدی‌ها از اسلام این است که حیا بسیار چیز بدی است.پس تا زمینه فرهنگی در جامعه پیدا نشود، امر به منکر معنا پیدا نمی‌کند. و از طرفی مفاهیم و ارزش‌هایی را مطرح و ترویج می‌کنند که در جامعه، دیگر جایی برای امر به معروف باقی نماند. یعنی آنچنان در مقالات، در روزنامه‌ها، و در سخنرانی‌ها و رسانه‌های مختلف به مردم القا می‌کنند که دخالت کردن در امور اعتقادی و ارزشی و اخلاقی دیگران فضولی است و فضولی هم کار بدی است که دیگر اگر به یک کسی گفتند چرا نماز نخواندی؟ می‌گوید به تو چه! شما چه حق دارید در کار دیگران فضولی کنید؟ یا این که می‌روند در پارک و مشروب می‌خورند، مست می‌شوند و با شیشه مشروب به جان هم می‌افتند، تو چه حق داری می‌گویی نکن!؟ این فضولی است.

چرا ما در کار دیگران فضولی کنیم؟ پس اول زمینه فرهنگی آن را فراهم می‌کنند، که اینها فضولی است، و فضولی بد است. آن وقت «یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» و کار به آن جا می‌رسد که ارزش‌ها جای خود را با ضدارزش ها عوض می‌کنند. وای بر کسانی که چنین شرایطی را در جامعه ما فراهم کردند و هنوز درصدد این هستند که آن را گسترش بدهند و ارزش‌های اسلامی را به کلی از جامعه محو کنند.

کد خبر 5548909

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • پارسی نِپاه DE ۱۱:۲۸ - ۱۴۰۱/۰۶/۳۰
      0 0
      پارسی واژگان زیر : حیا = شَرم بی حیا = بی شرم با حیا = با شَرم خجالت = کم رویی خجالتی = کم رو