خبرگزاری مهر، گروه استانها- سمیه اسماعیل زاده: بهار امسال بود که تابوت شهید گمنامی را برای سلام به خانه مادر شهید «رمضانعلی میرزایی» آورده بودند و مادر با پشتی خمیده از غم فراقی ۳۸ ساله تابوت شهید را به هوای فرزند شهید جاویدالاثرش در آغوش کشید، شهیدی از جزیره مجنون که عطر یوسفش را داشت.
خبر آمد، خبری در راه است
مسیر جنگلی از شهر زیراب تا روستای پیرنعیم شهرستان سوادکوه را طی میکنم، در ورودی روستا عدهای برای مراسم استقبال از میهمان عزیزی که پس از سالها به خانه میآید، در حال نصب داربست و پرچم هستند، از آنها آدرس خانه شهید رمضانعلی میرزایی را می پرسم؛ قلب روستا، نزدیک حسینیه، کوچهای به نام شهید.
درب خانه باز است و میهمانها برای عرض تبریک و تسلیت می آیند و میروند. برادر شهید ما را به اتاقی که مادرش حضور دارد، راهنمایی میکند. بانو منور رستمی، مادر شهید میرزایی گوشه بالای اتاق نشسته است، برای سلام و عرض ادب نزدش میروم، چشمانش خیس و صورتش پر از چین که هر خط این چین، نشانی از روزهای انتظار و داغ دوری فرزند شهیدش را دارد.
حدود ۹۰ سال سن دارد و آن قدر زمان گذشته که حساب روزها و سالهای فراق از دستش رفته است. از روزهای زیادی میگوید که روی ایوان خانه مینشست و چشم به ابتدای کوچه، بازگشت جگرگوشه اش را انتظار میکشید و یا برای آرام شدن دل بی قرارش، به مزار نمادینش میرفت. حالا که توانش برای راه رفتن کم شده، هر شب، تا دم در میرود و از همانجا شهدا را صدا میزند و فاتحه میخواند.
عکس فرزند شهیدش را در آغوش گرفته و آرام مویه میکند: «نِنا شِه جانِ ریکا مار بمیره، من تِه انتظاری مار بمیره، خدا رِه شکر کِمبِه مار بمیره، پیدا بَیّه مِه ریکا مار بمیره، بدون سوغات مار بمیره…»
در کنار مادر شهید میرزایی، خواهرش هدیه نشسته است. یکی دو سال پس از شهادت رمضانعلی، پسر او، علیرضا عطایی، هم به جبهه میرود و شهید و مفقود میشود و پیکرش پس از ۱۰ سال به خانه باز میگردد و میگوید: سه خواهر بودیم که هر کدام فرزندمان به جبهه رفت و شهید و پیکرشان مفقود شد. فرزند من پس از ۱۰ سال بازگشت و رمضانعلی پس از ۳۸ سال و پیکر فرزند شهید خواهر دیگرم نیز هنوز بازنگشته و خواهرم به رحمت خدا رفته است.
سه خواهر بودیم که هر کدام فرزندمان به جبهه رفت و شهید و پیکرشان مفقود شد
مادران شهید انتظار کنار هم نشستهاند و حضورشان مایه تسلی دیگری و در کنارشان، فاطمه میرزایی، خواهر بزرگ شهید نشسته که او نیز عکسی را در آغوش گرفته، پسرش، طلبه شهید میکائیل فضلی، که یک سال پس از شهادت دایی اش، به جبهه رفته و شهید شده است. نمیداند از داغ کدام بگوید، از فرزند شهیدش یا برادر شهیدی که سالها بازنگشته بود.
لحظهای درباره خبر شهادت فرزندش و آن سپیده دمی که ناگهان به دلش آتش افتاد و دلش پیش از اطلاع دیگران آگاه شد میگوید و لحظهای دیگر از چشم انتظاریها برای برادرش و ادامه میدهد: در این سالها، گریه غذایمان بود و هنگام غذا خوردن به یاد برادرمان میافتادیم، نمیدانید که چشم انتظاری چقدر سخت است. برای ما روز هم شب و شب هم شب بود و خدا خدا میکردیم که برادرمان پیدا شود.
درباره شهید و روزهای قبل از جبهه رفتنش می پرسم و علی میرزایی، برادر شهید، پاسخ میدهد: از زمانی که منافقان به جنگلهای سوادکوه آمدند، رمضانعلی هم در پایگاههای مقاومت روستاها و جنگلهایی که درگیری وجود داشت با منافقان مبارزه کرد و سال ۶۳ زمانی که جنگل امن شد، در نوزده سالگی، عزم منطقه کرد.
اسفند ماه سال ۶۳، علی هنوز جبهه بود که رمضانعلی به منطقه رفت و در این مدت با نامه از هم اطلاع داشتند و قرار بود که عید به خانه بازگردند اما چند روز پس از اینکه علی به خانه بازگشت، خبر شهادت رمضانعلی را به خانواده اش دادند ولی پیکری بازنگشت و برادر شهید میگوید: همرزمانش به ما گفتند در عملیات بدر دستش ترکش خورد و زخمی و سوار قایق شد اما دیگر کسی اطلاعی از او نداشت.
وی ادامه داد: فروردین ۶۴ من و پدرم به اهواز رفتیم، به سردخانهها سر زدیم و هر جا که امکان داشت، اما اثری از او نیافتیم. چند ماه بعد کوله پشتی اش را برایمان آوردند و گفتند شهید شده است. از آن روزها و پیگیریها و چشم انتظاریها، سالها گذشت. جنگ تمام شد و سالها بعد کم کم اسرا آزاد شدند و مادر و پدر شهید رمضانعلی هنوز هم امیدی به بازگشت داشتند که شاید پسرشان اسیر شده باشد. برادر شهید ادامه میدهد: مادرم در هیچ جایی بیشتر از یک شب نمیماند و در این فکر که شاید فرزندش بازگردد و او خانه نباشد و پدرم بسیار پیگیر بود، شبها در خانه را قفل نمیکرد که مبادا پسرش شب هنگام برگردد و بخاطر خجالت از آمدن شب هنگام، وارد خانه نشود.
وی تصریح کرد: در آن زمان که نام اسرا را اعلام میکردند، پدرم وقتی که برای کشاورزی یا شب پایی به شالیزار میرفت همراه خود رادیو کوچکی را میبرد و دائم کنارش روشن بود که شاید اسمی از پسرش اعلام شود اما آخرین اسرا بازگشتند و در لیست اسم برادرم نبود و پدرم هم یکی دو سال بعدش، با چشم انتظاری، فوت شد، اکنون پس از ۳۸ سال شهید رمضانعلی به خانه باز میگردد.
برادرش میگوید: وقتی به من و مادرم اطلاع دادند که پیکر برادرمان در شرق دجله، جزیره مجنون تفحص و با دی ان ای شناسایی شده است و پس از این همه سال انتظار، به خاطر آمدنش خوشحال شدیم.
ای شکسته استخوانها السلام
صحن امامزاده عبدالحق زیراب، مملو از جمعیت است و آمبولانس حامل پیکر که میرسد، سربازان در دو سوی آمبولانس به صف میشوند و درب آمبولانس که باز میشود، جمعیت برای تبرک هجوم میآورد و فریاد یا حسین و صدای صلوات و لا اله الا الله به آسمان میرسد و تابوت شهید بر موج دستان مردم به پیش میرود.
سرهنگ محمدباقر قزلباش، فرمانده ناحیه مقاومت بسیج شهرستان سوادکوه این حضور و شور و عظمت را برخاسته از نیت شهدا میداند که در راه دین و خدا رفتند و اکنون عزیزتر بازگشتند و میگوید: اکنون نامی از کشته شدگان ارتش بعث در جنگ تحمیلی نیست و اگر سری به قبرستانهای آنها بزنید نشانی از آنها یافت نمیشود چراکه نیت آنها غصب خاک دیگری بود اما ببینید که بازگشت پیکر شهدا بعد از این همه سال چه شوری به پا کرده و این عظمت ناشی از نیت شهدای ما بوده است که برای دفاع از جان و مال و ناموس و بالاتر از همه برای دین خدا رفتند و شهید شدند و جاودانه شدند و اکنون نیز آمدند تا راه به ما نشان دهند.
تابوت روبروی جمعیت پیچیده در پرچم سه رنگ کشور، بر روی سن قرار میگیرد و مادر بر روی ویلچر از راه میرسد و با کمک همراهان کنار فرزندش قرار میگیرد و فراق ۳۸ ساله با قنداقی از استخوانهای شهید پایان میپذیرد.
مادر فارغ از خیل جمعیت و اشکها و فریادها، آرام بر روی تابوت دست میکشد و زیر لب زمزمه میکند. انگار تنها اوست و فرزند دلبندش و به یاد همه این سالهای دوری، برای یوسف تازه بازگشتهاش مویه میکند.
بر فراز دستان مشتاقان
مردم در مقابل سپاه سوادکوه منتظر آغاز مراسم تشییع پیکر شهید هستند. تابوت شهید میرزایی بر دستان همشهریانش تشییع میشود. بانوان به سنت عروسیها برای شهید جوان مجمع آراسته و بر سر گذاشتهاند و به پیش میروند و عدهای برگ گل به هوا می پاشند و دستانی که از هر سوی بر تابوت کشیده میشود و منتظر برای لحظهای که شانه زیر تابوت شهید بگذارند.
شهید رمضانعلی میرزایی، پس از ۳۸ سال دوباره وارد روستای زادگاهش میشود و مردم مشتاق از شهر تا روستا در پی اش روان و دوان. در حیاط حسینیه و در جوار دیگر شهدا به خاک سپرده میشود، جایی که از ایوان خانه مادر شهید پیداست و چشمان مادر شهید میرزایی جمعه شب پس از ۳۸ سال انتظار آرام گرفت.
نظر شما