۲۶ مهر ۱۴۰۲، ۱۶:۵۵

«مجله مهر» از مظلومیت فلسطین می‌نویسد؛

ما «کمال»ها خودمان را نمی‌بخشیم

ما «کمال»ها خودمان را نمی‌بخشیم

بیانیه دادیم، کلمه به هم چسبانیدم. محکوم کردیم؛ به شدت! ولی کاش آنها ما را ببخشند چون ما کمال‎‌ها خودمان را نمی‌بخشیم و می‌دانیم در دنیایی دیگر بیانیه‌ها علیه ماست؛ ما که خودمان را نرساندیم.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ زینب رجایی: یکی نوشته بود: «ما خبرنگاریم؛ عادت و وظیفه داریم به تمامی پدیده‌ها مثل خبر نگاه کنیم و تحت تأثیر اوضاع قرار نگیریم. برای ما، هر اتفاقی یک خبر است! ما خونسردیم و در مقابل اتفاقات خودمان را نمی‌بازیم، حالا می‌خواهد خبر جنگ باشد یا صلح، سقوط باشد یا صعود… ما به وظیفه خودمان عمل می‌کنیم. ما خبرنگاریم! خیلی محکم‌تر از آن هستیم که مثل شما باشیم!» یکی هم گفته بود: «احساسات‌زدگی آفت بزرگ خبرنگاری اصیل و درست است که اصحاب رسانه باید از آن پرهیز کنند». یکی هم یادآوری کرده بود: «خبرنگار نباید اسیر جوسازی‌های بعد از هر رویداد شود».

گمان می‌کنم روزهای سخت خودشان را گذرانده‌اند و حالا که نوبت روزهای سخت ما رسیده انتظار دارند «حرفه‌ای» باشیم. خبر را آماده کنیم و بدون آنکه در لحظه لحظه‌اش غرق شویم، درباره‌اش بنویسیم و منتشر کنیم. انتظار دارند زیر بار سنگین هر اتفاقی دست و پایمان را گم نکنیم؛ تماشا کنیم و قلم را بی‌وقفه روی کاغذ برقصانیم و انگشت‌ها را روی کیبورد پیچ و تاب بدهیم. انتظار دارند بی‌تاب نشویم. سرگردان و مستأصل نباشیم. کاسه «چه کنم چه کنم» دست نگیریم. حق دارند. ما خبرنگار هستیم...

اول؛ یک فیلم منفی شانزده 

دیروقت شده. روی نقشه دنبال راه سریع‌تری در مسیرهای همیشه شلوغ تهران می‌گردم. رفیقم صدای ضبط را کم می‌کند: «اسراییل بیمارستان غزه را زد!» خبر برای چند دقیقه قبل است. یک فیلم منتشر شده که تلگرام به علت محتوای آزاردهنده و خشونت‌آمیز، تصویر ابتدایی‌اش را تار و غیرقابل تشخیص کرده است. انگار برای هر بار دیدن اخبار غزه از ما می‌پرسد: «کاری از دستت برنمی‌آید؛ آیا مطمئن هستی باز هم می‌خواهی این تصاویر را ببینی؟»

دو بار ضربه می‌زنم تا فیلم باز شود. موبایل به بلوتوث ماشین وصل است و صدای فیلم، استریو توی گوش‌مان می‌پیچد: «حسبناالله و نعم الوکیل» دوربین میان تکه‌های بدن قربانیان می‌چرخد و فیلمبردار لابلای جملات عربی مدام این آیه را تکرار می‌کند: «خداوند ما را کفایت می‌کند، و چه وکیل خوبی است!» بوی تکه‌های نیم‌سوخته از باندهای ماشین بیرون می‌زند.

ماشین را کنار می‌کشم و کانال‌های خبری را بالا و پایین می‌کنم. آنچه منتشر شده را چشم‌هایم می‌بیند ولی عقلم باور نمی‌کنم. هرچه می‌خوانم و می‌بینم، بیشتر شبیه یک کابوس به نظر می‌رسد. شبیه یک فیلم جنایی که آن پایین گوشه راستش یک علامت منفی شانزده بزرگ زده باشند؛ اما تکلیف بچه‌های توی فیلم چه می‌شود؟

زنی روی زمین افتاده، خون و خاک صورتش را پر کرده است. دختر بچه‌ای که انگار تازه نشستن را یاد گرفته کنارش چهارزانو زده و از ترس می‌لرزد و گریه می‌کند. مادر، بی‌حال و بی‌رمق است اما گریه دختر را که می‌بیند، سر فرزندش را روی سینه می‌فشارد. خون و خاک سر و صورتشان با اشک‌ها درمی‌آمیزد. مرد میانسال و جاافتاده‌ای دو کیسه پلاستیکی در دستش گرفته و مویه‌کنان دست‌ها را بالا می‌برد. زیر فیلم نوشته شده که او پیکر فرزندانش را جمع کرده و آورده است.

سرم تیر می‌کشد. ماشین را خاموش می‌کنم. رفیقم نهیب می‌زند: «ما گریه کنیم آنها چه کار کنند؟ جمع کن خودت را…» شیرازه روانم از هم پاشیده است. اشک امان نمی‌دهد. موبایل را از دستم می‌کشد و صفحه را می‌بندد: «تو خیر سرت خبرنگاری! خبرنگار که نباید احساساتی شود!»

دوم؛ کمال را یادتان می‌آید؟

کمال را یادتان می‌آید؟ یکی از شخصیت‌های «ماجرای نیمروز». آدم عملیاتی که بی‌تاب میدان است. انتقاد می‌کند، غُر می‌زند و گاهی از شدت اوضاع، جوری بی‌تاب می‌شود که یقه هم‌رزمانش را می‌گیرد و ملامت‌شان می‌کند. باعث و بانی اغلب مشاجره‌های فیلم کمال است.

او آرامشی که عاقل‌ها تلاش می‌کنند در بحران فراهم کنند را به هم می‌زند؛ چون عمل‌گرایی را به هر چیز ترجیح می‌دهد. یک بار هم به رحیم، فرمانده‌اش می‌گوید: «اگر نمی‌خواید بزنید، مارو علاف خودتون نکنید! به ابوالفضل کلافه شدم. چقدر حرف بزنیم؟ اصلاً من می‌رم قله‌هام رو آزاد می‌کنم، هروقت خواستید بزنید بگید من میام. خجالت می‌کشم!»

او شک ندارد که حق کدام است و باطل کدام. باور دارد طرف حق ایستاده و برایش مهم نیست نتیجه چه شود؛ مسیر برای کمال مهم‌ترین است و در این مسیر از ریخته شدن خون خودش یا هر هزینه دیگری ابایی ندارد. منتظر تحلیل و بررسی نمی‌نشیند. طاقت نشستن و صبر کردن و تماشا و تماشای ظلم را ندارد. هر لحظه انفعال را فاصله گرفتن از آرمانش می‌داند؛ آرمانی که با آن یک رابطه احساسی دارد نه کاری.

البته گاهی هم اشتباه می‌کند. گاهی حق با دیگران و مصلحت‌هایشان است نه با کمال؛ اما ریخته شدن خون هم‌رزمان و زنان و کودکان بی‌گناه در ترورهای کور دهه شصت دلش را آتش می‌زند. او از وقتی به هم می‌ریزد که دختر بچه بی‌گناهی در یکی از ترورهای خیابانی کشته می‌شود. خون دخترک بی‌گناه روی دست‌های کمال، محرّک او می‌شود؛ طغیان می‌کند. دیگر راضی به صبر نیست حتی اگر بی‌صبری‌هایش پیروزی نهایی را به تأخیر بیندازد. کمال اگر بنشیند نمی‌تواند خودش را ببخشد.

سوم؛ من خبرنگار نیستم

می‌گویند سویه جدید کرونا بی سر و صدا آمده؛ من هم از ظهر سرفه‌هایم شروع شده است. سر راه، قبل از آنکه رفیقم را برسانم، سری به درمانگاه می‌زنم. تلویزیون سالن انتظار روشن است و شبکه خبر، یک‌نفس اخبار غزه و حمله به بیمارستان شفا را روی خط می‌برد. مردم کشورهای دور و نزدیک هم نصفه شب به خیابان‌ها ریخته‌اند و به سفارت اسرائیل و آمریکا هجوم برده‌اند.

مرد سی و چند ساله‌ای که لباس‌های ورزشی طوسی رنگ پوشیده نزدیک‌ترین نفر به تلویزیون ایستاده است. دست چپش یک مشما پر از دارو گرفته و دست راست را از آرنج به دیوار تکیه داده است. هر از چندگاهی برمی‌گردد و رو به کسی که نزدیکش ایستاده می‌گوید: «ما هم قرار است موشک بزنیم؟ جنگ آنها به ما چه!» مردی که کنارش ایستاده هم جوان است. حرفش را رد یا تأیید نمی‌کند: «نامردها بیمارستان زدند! بیمارستان که زدن ندارد. کلی زن و بچه کشته شدند. آدم دلش می‌سوزد…» نفر اول، تکیه دستش را از دیوار برمی‌دارد و خودش را جمع و جور می‌کند: «این هم هست البته. آدم این بی‌گناه‌ها را می‌بیند دلش می‌سوزد...»

آماده ورود به بحث می‌شوم که تلویزیون، تصویر خبرنگارانی که روزهای اخیر در غزه شهید شده‌اند را پشت سر هم نشان می‌دهد. جلیقه‌های آبی رنگی که تکه‌پاره شده‌اند و خون قرمز، بنفش‌شان کرده است. کلمه «press» پر از خاکستر و خون روی جلیقه‌هایشان، بغض گلوی پر سرفه‌ام را می‌فشارد و با سرفه بعدی، اشک‌ها پرتاب می‌شوند و سرفه‌ها هق‌هق.

زنی که کنارم روی صندلی نشسته، خیره‌خیره نگاهم می‌کند. دست از برانداز کردنم برنمی‌دارد، انگار که گریه‌هایم خار چشمش شده باشد. رفیقم همان‌طور که دستی به شانه‌ام می‌کشد به زن می‌گوید: «خبرنگار است؛ به خاطر خبرنگارهای غزه بی‌تاب شده.» تاب ماندن ندارم. نه اینجا و نه جایی دیگر. بلند می‌شوم: «اگر خبر این است، من خبرنگار نیستم…»

چهارم؛ مگر تاریخ نمی‌خوانند؟

توئیتر را باز می‌کنم. نرم‌افزاری که مدتی است، فرد جدیدی تصاحبش کرده و نامش را «ایکس» گذاشته است. کاربران توییتری هم یک موج اعتراضی راه انداخته‌اند و گفته‌اند ما سال‌هاست اینجا هستیم و یک مالک جدید حق ندارد هویت این فضا را تغییر دهد. کمپین راه انداخته‌اند و حتی خیلی‌ها تنظیمات موبایل‌هایشان را دست‌کاری کرده‌اند تا آن پرنده آبی، جای خودش را به آن ضربدر مشکی ندهد. من هم از همین دسته‌ام.

رسانه‌های مدافع اسرائیل و چند خبرنگار، از قول مقامات رژیم صهیونیستی گفته‌اند موشکی که به بیمارستان خورده، در پی خطای محاسباتی و اشتباه فنی محور مقاومت بوده؛ یعنی خودشان خودشان را زده‌اند! فیلم‌ها و عکس‌ها را مرور می‌کنم. کدام موشک حماس چنین قدرتی دارد؟ اگر حماس چنین قدرتی داشت تا امروز کجا بود که با آن اسراییل را شخم نزده؟ 

مگر تاریخ نمی‌خوانند؟ ۱۸ آوریل ۱۹۹۶ صهیونیست‌ها رسماً از مردم لبنان خواستند که خانه‌های خود را ترک کنند و به پناهگاه‌ها و اردوگاه‌های سازمان ملل بروند؛ اما بعد همان پناهگاه‌ها را به توپ بستند و بیش از صد نفر غیرنظامی تکه‌تکه شدند. این اولین بار است؟ نه! سال ۲۰۱۵ آمریکا بیمارستان پزشکان بدون مرز در «قندوز افغانستان» را بمباران کرد. اول تقصیر را انداخت گردن افغانستانی‌ها و گفت کار خودشان بوده؛ بعد گفت کار طالبان بوده؛ بعد که آب‌ها از آسیاب افتاد و همه یادشان رفت ده‌ها نفر از مردم مظلوم در بستر بیماری کشته شده‌اند، اعلام کرد یک خطا رخ داده است. بعدها هم صراحتاً خبر داد این حمله هوایی را عمداً عملیاتی کرده است. مگر تاریخ نمی‌خوانند؟

پنجم؛ خون دل می‌خوریم و می‌گوئیم آب‌آلبالو بود

غم تمامی ندارد. موشک‌های اسرائیل متوقف نشده و بعد از بیمارستان، مناطق مسکونی را هم هدف گرفته است. خون روی صفحه موبایل سُر می‌خورد. جنایت را تماشا می‌کنم و کشتار را توی استوری‌ها ورق می‌زنم.

پسرکی که نهایتاً ده سال دارد بر بالین پسر دیگری که شاید هفت ساله باشد، می‌پرسد: «صدایم را می‌شنوی؟» و بعد اشهد می‌خواند: «اشهد ان لا اله الا الله» و از کودک می‌خواهد تکرار کند. این آخرالزمان است؟ کودکی به جای خاک‌بازی، خاک جنگ صورتش را پوشانده و به جای یاد گرفتن شعرهای کودکانه، اشهد را به کودکی کوچک‌تر از خودش می‌آموزد. اصلا پسرکی در این سن و سال، باید اشهد خواندن بلد باشد؟

دستم به جایی نمی‌رسد. برای مظلومیت هزاران مسلمان راهی نمی‌شناسم و راه‌های که نشانم می‌دهند بیشتر شبیه راهی برای کم کردن شعله عذاب وجدان است. آن قدر دورم و آن قدر همه راه‌ها بسته است که غم‌باد گرفته‌ام. ما کمال‌ها، کیلومترها این طرف‌تر خون دل می‌خوریم و می‌گوئیم آب‌آلبالو بود. 

ششم؛ ما کمال‌ها خودمان را نمی‌بخشیم!

روزهایی که در ایران برای کنترل اعتراضات، اینترنت قطع شده بود، شمار زیادی از ایرانیان و غیرایرانیان پست و استوری گذاشتند و گفتند: «صدای ایران باشید!» نقشه ایران سیاه شده ایران را روی پروفایل‌هایشان گذاشتند و روی آن علامت مقابله با خشونت خانگی اضافه کردند. فقط برای درگیری در چند خیابان و چند روز قطع شدن اینترنت! حالا همان‌ها صدای‌شان درآمده که ماجرای غزه، درد دیگران است. «به ما چه!»

نیمه شب که به خانه می‌رسم باز سراغ فجازی می‌روم؛ جزئیات بیشتری منتشر شده که خواب را حرام می‌کند. فیلم پسربچه‌ای تمام فضای مجازی را پر کرده است. پسرک مثل بید می‌لرزد و نگاهش دنبال پناهی امن است، همین که به آغوش نیروی امدادگر می‌رسد به گریه می‌افتد و بغض‌اش می‌ترکد؛ اما رعشه‌ای که بر بدنش افتاده، اصلاً متوقف نمی‌شود.

من حُکم و فتوا نمی‌دانم. چیزی می‌شناسم به نام «اسلام»، چیزی می‌بینم به نام «کشتار مسلمانان» و چیزی شنیده‌ام به نام «جهاد»! خیلی‌هامان کمالِ ماجرای نیمروز شده‌ایم و منتظریم یک «رحیم» که فرمانده‌مان باشد، راهی و حکمی نشان بدهد تا هرکس که بی‌تاب برادران و خواهران مسلمانش شده، برود و هرکس بی‌تفاوت است بماند. ما کمال‌ها دق کردیم آن قدر که از تماشای ظلم، نمُردیم. خجالت می‌کشیم. سرمان پایین است. هیچ واجب و مستحبی از گلویمان پایین نمی‌رود. شب و روز دعا می‌کنیم کاش یک دست، راهی پیش روی‌مان باز کند.

دعا می‌کنیم، کاش پسرکی که مثل بید می‌لرزد و معلوم نیست چند نفر از خانواده‌اش و چند روز از عمر خودش باقی مانده است، ما را ببخشد. کاش ببخشد که جز تماشا کردن کاری نکردیم. کاش ببخشد اگر به خاطر دنیایی مصلحت‌اندیش، هنوز سراغش نرفته‌ایم. کاش ببخشد که فقط بیانیه دادیم. فقط کلمه به هم چسبانیدم و محکوم کردیم؛ به شدت محکوم کردیم!

کاش او ما را ببخشد. چون ما کمال‎‌ها خودمان را نمی‌بخشیم و ایمان داریم در دنیایی دیگر همه بیانیه‌ها علیه ماست. علیه ما که خودمان را به پسرک مظلوم مسلمان نرسانده‌ایم؛ او که اشهد خواندن را بهتر از ما یاد گرفته است…

کد خبر 5915455

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha