خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه- سارا فرجی: خرداد ماه سال ۱۴۰۲ رضا داوری اردکانی ۹۰ ساله شد و چندی بعد هم بعد از ۲۵ سال ریاست بر کرسی فرهنگستان علوم از این مسئولیت کنارهگیری کرد. به بهانه سالها خدمات ارزنده این فیلسوف، سرویس اندیشه خبرگزاری مهر سلسله گفتوگوهایی با همکاران و شاگردان داوری اردکانی انجام داد که در این گفتوگوها درباره زیست علمی و شخصی وی به صورت مفصل بحث شد. در ادامه این گفتوگوها که تاکنون پنج شماره آن منتشر شده با مصطفی شهرآیینی عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و از شاگردان دوره کارشناسی ارشد و دکترای رضا داوری اردکانی گفتوگو کردیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
*در ابتدا بفرمائید که اولین مواجهه و آشنایی شما با دکتر داوری چه سالی و کجا بود؟
آشنایی بنده با دکتر داوری از معبر دانشگاه تهران و رابطه استاد- شاگردی بوده است. بنده از سال ۱۳۷۰ که وارد گروه فلسفه دانشگاه تهران شدم با دکتر داوری آشنا شدم. البته در دوران کارشناسی، افتخار شاگردی ایشان را نداشتم اما با آرا و آثار ایشان آشنایی داشتم و خب آن زمان فضای گفتوگوهای ژورنالیستی بین دکتر داوری و دکتر سروش خیلی داغ بود اما من خیلی علاقهای به این فضا نداشتم؛ الان هم ندارم اما دکتر سروش در همان سالهای اولی که ما دانشجو بودیم از دانشکده رفتند و دکتر گلشنی جای ایشان فلسفه علم را تدریس کردند و ما هم در دوران کارشناسی واحد درسی فلسفه علم را با دکتر مهدی گلشنی گذراندیم. با این حال بنده رساله دوره ارشد و دکترا را با راهنمایی دکتر داوری به سرانجام رساندم.
*پیش از انجام مصاحبه وقتی با شما در حال هماهنگی این گفتوگو بودیم اشاره کردید چیزی که درباره دکتر داوری برای شما جذاب است، رهیافت ایشان نسبت به غرب است. کمی در این باره توضیح دهید.
فلسفه غرب یک پیوستار طولانی مدت است که از پیش سقراطیان آغاز میشود تا فلسفه معاصر. بنده وقتی میخواستم موضوع رساله دکترایم را انتخاب کنم نزد دکتر داوری رفتم و به ایشان گفتم من میخواهم رساله دکترایم را درباره دکارت بنویسم. ایشان گفتند: من دکارت بلد نیستم و در این حوزه تخصص ندارم و البته این را هم بگویم که ما در ایران متخصص دکارت نداریم و بنده تمام وقتم را روی نظریات دکارت متمرکز شدم. البته این جمله از سر تواضعشان بود ولی من به ایشان گفتم برای من مهم است که از رهیافت شما در رسالهام استفاده کنم چون نگاه شما به غرب برای من خیلی جذاب و جالب است. موضوع رساله من دکترای من «تفسیر روش شناختی تاملات دکارت» است که به شکل یک کتاب تحت عنوان «تاملاتی درباب تاملات دکارت» توسط انتشارات ققنوس با مقدمه دکتر داوری منتشر شده است و امروزهم به عنوان منبع درسی در دانشگاهها تدریس میشود.
به عقیده من کار فیلسوف این است که نیازهای جامعه را مثل گیرنده رادیویی دریافت و در غالب پرسش به جامعه منتقل کند و بعد از همه دعوت کند که به دنبال پاسخ برای این پرسش باشند. بنابراین کار فیلسوف راهحل دادن نیست؛ حتی اگر راه حل هم بداند، مدیریت جامعه در دست فیلسوف نیست، در دست سیاستگذاران است
نگاه دکتر داوری به فلسفه غرب، نگاهی است که گویی فلسفه را یک پرسش بنیادین بشر میدانند که ذیل آن سایر پرسشها معنا پیدا میکند؛ کلان پرسشی که سوال درباره نسبت آدمیزاد با عالم، زیست، حقیقت و سایر موجودات است. به فهم من برای دکتر داوری، نفس پرسشگری با فلسفه خیلی درهم تنیده است و همواره همه را به پرسشگری دعوت میکنند. شیوه تدریس ایشان در کلاس درس دوره تحصیلات تکمیلی هم اینگونه بود که درس را با یک پرسش کاملاً انضمامی و چسبیده به اتفاقات بیرونی آغاز میکردند و با بسط آن، به موضوع کلاس درس ربطش میدادند و به این ترتیب دانشجو درگیر پرسش و دعوت به فلسفهورزی میشد. مثلاً زمانیکه بازی ایران- استرالیا با آن شور و هیجان برگزار شد ایشان در کلاس درباره موضوع فوتبال و فلسفه سخن گفتند. دکتر داوری سرکلاس های درسشان به ما یاد دادند که فلسفه در پیوند با زیست متعارف ماست و بعد به این نتیجه میرسیم که غرب با همین دیدگاه به جایی که الان هست رسیده است.
یک بار در طول مدتی که مشغول کار رسالهام بودم ایشان به من گفتند: آقای شهرآیینی تو چه دوست داشته باشی چه دوست نداشته باشی ما در دنیای مدرن و جهانی زندگی میکنیم که دکارت آن را ساخته و رسیدن به آرمانهای پیش رویمان همان چیزی است که دکارت برای ما تعریف کرده است پس به جای اینکه بد یا خوب دکارت را بگوییم بهتر است که او را بشناسیم چون چارچوب زندگی ما را تعیین کرده است. ما نمیتوانیم بدگویی مدرنیته را کنیم اما از خروجی آن استفاده نکنیم. همین گوشی، کامپیوتر، ماشین و.. همگی برآمده از تمدن غرب و مدرنیته است. نگاه دکتر داوری نسبت به فلسفه غرب به مثابه یک رشته دانشگاهی نیست و معتقدند که ما نباید فقط نگاه دشمنی و حمله ستیز به غرب داشته باشیم چون با دشمن انگاری غرب از شناخت آن محروم میشویم چنانکه شیفته غرب هم شویم از شناختش محروم میشویم. دکتر داوری در مواجهه با غرب ما را دعوت به شناخت میکند.
*حالا که صحبت از غرب شد بد نیست گریزی هم به سخنان ایشان درباره غرب که چندی پیش در مصاحبه با سیاستنامه اظهار کردند اشاره کنیم؛ ایشان در این گفتوگو اشاره کردند که من اشتباه کردم گفتم غرب نفسانیت است.
بله ایشان در این مصاحبه توضیح دادند که اشتباه کردند که سوبژکتیویتسم غرب را نفسانیت ترجمه کردم چون این ترجمه باعث بدفهمی شده است. نفسانیتی که دکتر داوری از آن سخن گفتند یعنی ذهنیت و اصالت ذهن. اهل فکر این ویژگی را دارند که پاسخ روشن و قطعی به پرسشها نمیدهند چون ذات فلسفه اینطور است که یک پرسش خودش شامل پرسشهای ریز و جزئی دیگری است و وقتی شما از یک فیلسوف سوال میپرسید او آنقدر از شما سوال میپرسد که شما متوجه میشوید اساساً پرسشتان صحیح نبوده و وقتی متوجه میشوید که پرسش صحیح چیست آن وقت فیلسوف میگوید بیا با هم دنبال پاسخ پرسش برویم چون این سوال من هم است. چون پاسخ پرسشهای علوم انسانی به طور کلی و فلسفه به طور خاص یک جواب صریح، واضح و قطعی نیست و بستگی به موقعیت و پرسشگر دارد. با این توضیحات میتوان متوجه شد که «فلسفه چیست؟» چهل سال پیش دکتر داوری با «فلسفه چیست؟» الان فرق کرده چون اوضاع تغییر کرده و متحول شده است.
*یکی از ویژگیهای بارز دکتر داوری اردکانی به روز بودن ایشان و درگیر شدنشان با امور انضمامی جامعه است با اینکه به اعتقاد ایشان کار فیلسوف راه حل دادن نیست. نظر شما در این باره چیست؟
به عقیده من کار فیلسوف این است که نیازهای جامعه را مثل گیرنده رادیویی دریافت و در غالب پرسش به جامعه منتقل کند و بعد از همه دعوت کند که به دنبال پاسخ برای این پرسش باشند. بنابراین کار فیلسوف راهحل دادن نیست؛ حتی اگر راه حل هم بداند، مدیریت جامعه در دست فیلسوف نیست، در دست سیاستگذاران است. ذات فلسفه این است که میگوید تمام حقیقت، کامل در اختیار یک نفر قرار نمیگیرد به بیان دیگر حقیقت همیشه پیش روی ماست و ما به آن تقرب میجوییم اما حقیقت در وجود ما تحقق نمییابد و فیلسوف هیچوقت مدعی تحقق حقیقت نیست بلکه مدعی تقرب به حقیقت است و به کسانی که در حال دور شدن از حقیقت هستند هشدار میدهد که در مسیر صحیح بیفتند. به طور خلاصه بگویم که اگر حقیقت در فلسفه تحقق یافتنی باشد، فلسفه تعطیل میشود و به همین جهت میتوان گفت فلسفه خواندن یعنی دانشجویی مدام. چنانکه مرحوم مجتهدی هم در همه آثارشان میگویند که افتخار من به دانشجویی است و کتابی هم به نام «فیلسوف دانشجوست» دارند. بر این اساس میتوانیم بگوییم که دکتر داوری یک فیلسوف به معنای واقعی است چون مدام در حال فلسفه ورزی، پرسشگری و دانستن بیشتر است.
من حدود ۱۵ سال پیش یک بار نزد ایشان رفتم و مطرح کردم که در طول تحقیقاتم متوجه شدم نظریات دکارت شباهتهای بسیار زیاد و عجیبی با حرفهای بابا افضل کاشانی دارد در حالی که حدود ۶۰۰-۷۰۰ با یکدیگر تفاوت زمانی دارند. چند ماه پیش ایشان را در یک جمعی دیدم که گفتند از ۱۵ سال پیش تاکنون به گفته من درباره بابا افضل و دکارت فکر میکنند و موجب شده که ایشان چند بار متن بابا افضل را بخوانند و این یعنی برای ایشان باباافضل هنوز زنده است و به یک شکلی هم میخواستند این موضوع را راستیآزمایی کنند و این ذهنیت یک فرد ۹۰ ساله است که مثل یک دانشجوی ترم یک یا دو با اشتیاق دنبال یافتهها و مسائل تازه است البته مرحوم مجتهدی، مرحوم جهانگیری و دکتر اعوانی هم اینچنین هستند اما دکتر داوری به جهت پستهای اجرایی که داشتند فلسفهورزیشان با مسائل انضمامی بیشتر گره خورده است.
یکی از برجستهترین ویژگیهای ایشان دغدغهشان نسبت به علم است. ایشان به مدت سه دهه در فرهنگستان علوم و جریانساز بودند. ایشان در فرهنگستان علوم امکان گفتوگو میان اهالی علوم انسانی و علوم دقیقه را فراهم آوردند و نگاه دکتر داوری به مسائل نگاه انتقادی است شبیه دیدگاه سقراط و این نوع دیدگاه همه را به تفکر وا میدارد. دکتر داوری بارها در جلسات گفتند که متون سنتی کشور ما زبان مفاهمه و دیالوگ با نسل امروز را ندارد. مثلاً متون ملاصدرا و ملاهادی سبزواری امکان دیالوگ با جوان امروز را ندارند و یکی از وظایف ما این است که نحوه دیالوگ را از متون غربی یاد بگیریم و روی متون کهن خودمان پیاده کنیم. شاید یک بخشی از سخن ایشان که خودشان را شکست خورده میدانند همین است، اینکه چنین سخنانی شنیده نمیشود و اهل فلسفه اسلامی ما در حوزهها به همان زبان ۲۰۰-۳۰۰ سال پیش سخن میگویند. اگرچه به نظرم شکست فیلسوف عین پیروزی است اما امروزه نظریات بزرگان فلسفه ما شبیه اشیای داخل موزه است، ارزشمندند اما قابل استفاده نیستند و رسالت اهل فلسفه امروز باید این باشد که نظریات ارزشمند فلاسفه را برای جوان امروز قابل فهم کنند. یک مثال خیلی ساده اینکه، ابن سینا در آثار پزشکیاش بارها تاکید کرده که بهترین راه برای سلامتی، گرم کردن آهسته بدن و سرد کردن آهسته و طبیعی بدن هنگام یک فعالیت بدنی است همان چیزی که امروز هم در دنیای ورزش روی آن تاکید میشود.
*خیلیها وقتی میخواهند ایشان را معرفی کنند از القابی چون فیلسوف فرهنگ، فیلسوف سیاست و امثال این استفاده میکنند شما ایشان را به کدامیک از این القاب نزدیکتر میدانید؟
من ایشان را فیلسوف میدانم چون فرهنگ از علم و سیاست جدا نیست و همه پسوندهایی که به ایشان اطلاق میشود به تبع فلسفه ظهور و بروز داشته و از این منظر ایشان همچنان که فیلسوف علم است، فیلسوف فرهنگ و جامعه هم است. ریشه واژه فرهنگ به کشاورزی برمیگردد و از واژه فرهنجیدن میآید به معنی تکثیر گیاه است و خب کار فلسفه هم مثل کار کشاورزی است به این معنا که ذهن آماده شود برای رویش بذر. به نظر من اگر دکتر داوری مثل خیلی از اهالی فلسفه مهاجرت میکرد دیگر داوری نبود کما اینکه دکتر سروش از وقتی از ایران رفته اثرگذاری قبل را ندارد چون از مسائل انضمامی ایران دور شده است. شاید کتاب آکادمیکتری مینوشت و فلان دانشگاه آمریکایی میرفت ولی دیگر داوری امروز که به مسائل انضمامی ایران میپردازد نبود.
اینکه نظریات و اندیشههای ایشان در طول سالهای مختلف تغییر کرده به ذات آدمیزاد برمیگردد به قول جنید بغدادی مؤمن دریک روز بر چهل حال بگردد اما منافق بر یک حال چهل سال بماند. تغییر اندیشههای داوری در طول این سالها هیچ وقت به خاطر سودجویی و منفعت طلبی و مقام پرستی نبوده است. دکتر داوری در آثارش، مخاطب را تشنه میکند که سراغ آب برود نه اینکه یک لیوان آب بدهد دست او.
*از میان آثار دکتر داوری با کدامیک از آثار ایشان بیشتر ارتباط برقرار میکنید و بعضاً چندین بار آن را مطالعه کردید؟
کتاب «فلسفه تطبیقی» ایشان را به خاطر علاقه شخصی ام به این رشته حداقل پنج بار خواندم و مورد بابا افضل کاشانی و دکارت که اشاره کردم از دل همین کتاب درآمده است.
*و به عنوان سوال پایانی اینکه با وجود سالها قرابت و معاشرت با این استاد فلسفه کدام ویژگی اخلاقی ایشان برایتان اگر قرار باشد یکی از برجستهترین ویژگیهای اخلاقی وی را بگویید، چیست؟
احتمالاً خیلیها از منظر شخصیتی ایشان را متواضع میدانند که بله درست هم است اما از منظر فلسفی، تواضع ایشان سقراطی است؛ به این معنا که تواضع میکنند تا به سخن دربیایی و اذعان به ندانستنها کنی. اما گذشته از تواضع به نظر من فراست، ذکاوت و مسئله شناسی ایشان خیلی ویژگی برجسته ای است. همین که مسئله جامعه را خیلی خوب مییابند و طرح میکنند. به بیان خلاصه سخنگوی زمانه خویش هستند و از نگاه من کارنامه دکتر داوری درخشان است چون صادقانه و به طور پیوسته برای انتقال فلسفه به جامعه و تبدیل زندگی متعارف به زندگی خردمندانه کوشیده و موفق بوده است. اما اگر موفقیت را در این بدانیم که امروز از حرفهای داوری چه استفادهای میشود خب باید بپرسیم مگر از حرفهای ابن سینا، ملاصدرا و سهروردی در جامعه خودشان استفاده میشده است؟
نظر شما