۴ بهمن ۱۴۰۲، ۹:۳۸

پرونده کارآگاه/۵۴

جراحی جامعه ویکتوریایی توسط کانن دویل با خلق شرلوک هولمز

جراحی جامعه ویکتوریایی توسط کانن دویل با خلق شرلوک هولمز

در داستان‌های هولمز، کانن دویل نه فقط معماهای جنایی را می‌گشود، بلکه دغدغه‌های عمیق و پنهان جامعه ویکتوریایی را نیز جراحی می‌کرد.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: مهرداد مراد نویسنده و پژوهشگر ادبیات پلیسی به‌تازگی یادداشتی با عنوان «جراحی جامعه ویکتوریایی توسط کانن دویل با خلق شرلوک هولمز / ‏‬هولمز در پی ترمیم زخم‌های جامعه بود» نوشته که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته است.

پیش از این، مقالات این‌پژوهشگر زیر درباره ادبیات پلیسی در مهر منتشر شده‌اند:

ژانر جنایی در ادبیات جهان/ همه چیز با«قتل در خیابان مورگ» آغاز شد

ژانر نوآر هنوز زنده است/ ضدقهرمان کیست؟

مروری‌بر عصر طلایی رمان‌های کلاسیک/ کارآگاهان زن چگونه آمدند؟

کارآگاه‌های هاردبویلد چگونه قدم به بازار کتاب گذاشتند؟

واکاوی یک ژانر در عصر ویکتوریا/ جنایی‌نویسی چگونه پا گرفت؟

نوشتن ازتبهکاران خیلی سخت است/تریلر بایدازصفحه اول مخاطب را بگیرد

فم‌فتال کیست؟/آشنایی با اغواگران داستان‌های نوآر

ضد باورها و مساله زنان در تریلرهای روانشناختی

ضدّکارآگاهی با نام آرسن لوپن/مروری بر رمان‌های پلیسی آرسن لوپنی

بکش یا بمیر!/معرفی کوتاهی بر ژانر نوآر

چهره محترم جنایت؛ در سبکی به نام هاردبویلد

در ادامه مشروح متن یادداشت جدید مراد با عنوان «جراحی جامعه ویکتوریایی توسط کانن دویل با خلق شرلوک هولمز / ‏‬هولمز در پی ترمیم زخم‌های جامعه بود» را می‌خوانیم؛

نامی قدرتمندتر از شرلوک هولمز بر تارک تخیل عموم مردم ننشسته است. او مترادف با کارآگاه است؛ چهره‌ای که بارها به داستان کشیده شده، تقلید شده و در تمامی رسانه‌ها با موفقیت بازآفرینی شده است. پیروزی این شخصیت، کانن دویل را ثروتمند ساخت، اما مجبورش کرد تا همچنان ماجراهای هولمز را بنویسد و او را در ملأ عام به بحث بگذارد، در حالی که خود ترجیح می‌داد به موضوعات دیگری بپردازد. خوانندگان شیفته، ایمانی راسخ به نظام‌های مدرن تحقیق علمی و عقلانی برای نظم بخشیدن به جهانی نامعلوم و پریشان داشتند، اما احساس می‌کردند که خود فاقد این قدرت‌ها هستند. آنها، مانند بسیاری از مخاطبان پیش از خود، به قهرمانی مجهز نیاز داشتند تا امنیت روانی‌شان را تأمین کند.

زمانی که دویل تلاش می‌کرد تا از راه طبابت زندگی خود را بگذراند، برای کسب درآمد بیشتر به نویسندگی مستقل روی آورد. او با نشر داستان‌های کوتاه موفقیت‌هایی به دست آورد و به عنوان نویسنده‌ای در جستجوی فروش، به‌طور طبیعی به داستان‌های جنایی رسید.

اما آیا راز جاودانگی هولمز صرفاً در جذابیت ذاتی یک داستان پلیسی نهفته بود، یا چیز عمیق‌تری در جریان بود؟ ریشه پیوند عمیق این شخصیت با ناخودآگاه خوانندگان دیروز و امروز کجاست؟ کانن دویل به‌طور ناخودآگاه بر نبض زمانه دست گذاشته بود و دغدغه‌های عمیق جامعه ویکتوریایی را در قالب ماجراهای کارآگاه مبتکرش منعکس می‌کرد.

لندن عصر او، شهری رو به شکوفایی بود که همزمان با پیشرفت و نوآوری، در سایه ناامیدی و اضطراب ناشی از شکاف طبقاتی و تغییر سریع جامعه دست و پنجه نرم می‌کرد. وحشت از جنایت، نگرانی از انحطاط اخلاقی، و ترس از تهاجم نیروهای ناشناخته از اعماق شهر، همگی بخشی از روح زمانه‌ای بودند که هولمز با درخشش استدلالش به آنها نظم می‌بخشید.

هولمز با ذهن خارق‌العاده خود، نه تنها معماهای جنایی را حل می‌کرد، بلکه نماد آشکار عقلانیت و نظم بود. او در دنیایی که مبهم و گیج‌کننده به نظر می‌رسید، نقطه‌ای ثابت و قابل اتکا بود. توانایی او برای رمزگشایی از هرج و مرج، و بازگرداندن نظم به آشوب، مخاطبان را امیدوار و آرام می‌کرد.

این قهرمان بی‌عیب و نقص، با بی‌اعتنایی مطلق به احساسات، مشکلات را تنها با قدرت ذهن متعالی خود حل می‌کرد. او هرگز رنج نمی‌کشید، هرگز تردید نمی‌کرد، و هرگز تسلیم نمی‌شد و در این سرسختی عاری از عاطفه، مخاطبان تسلی می‌یافتند. هولمز نه تنها معماها را حل می‌کرد، بلکه با هر پیروزی بر پلیدی اخلاقی، بر تأملات نفسانی خودشان نیز چیره می‌شد.

بنابراین، پیوند عمیق با هولمز، تنها بر دوش جذابیت داستانی او سوار نبود، بلکه با نیاز عمیق ناخودآگاه به ثبات و امنیت در دنیایی نامعلوم پیوند می‌خورد. او تجسم عقلانیت در مواجهه با آشوب بود، قهرمانی زره‌پوشی که به ما اطمینان می‌داد حتی در تاریک‌ترین کوچه‌های لندن، امید به روشنایی و درخشش عقل وجود دارد.

کانن دویل در عرشه کشتی داستان‌های شرلوک هولمز، دو قطب‌نما را با مهارت می‌چرخاند: اولی باور علمی عقلانی به زنجیره‌ای ناگسستنی از علت و معلول، و دومی مفهوم فردگرایانه‌ای که می‌گوید تنها یک کارآگاه است که می‌تواند و باید، حلقه‌های این زنجیره را به هم پیوند دهد. استعداد دویل در عامه‌پسند کردن و عادی جلوه دادن فردگرایی عقلانی، ستون فقرات این داستان‌ها را می‌ساخت و راز اصلی موفقیت شأن بود.

در دنیایی وانموده به آشوب، هولمز با تیغ تیز منطقش، غده‌های سرطانی معما را می‌شکافت. او تنها ناظم جهان نبود، بلکه منشور شفافی بود که از خلالش، مخاطب نظم پنهان در پس رذالت و انحراف را می‌دید. هولمز با هر استنتاج درخشانش، نه فقط پرده از جنایت برمی‌داشت بلکه ایمان مخاطب به قدرت عقل را هم محکم‌تر می‌کرد. در این نمایش خیره‌کننده، هولمز از عرشه فردیت نبوغ‌آلودش، نظم را به هرج و مرج تحمیل می‌کرد و به خواننده‌ای که در چنبره تردیدهای ویکتوریایی دست و پا می‌زد، آرامش می‌بخشید.

حال می‌توان گفت قدرت کلام دویل، در این رام‌کردن ایده‌های پیچیده نیست، بلکه در تلطیف آن‌هاست. او از ابزارهای آشنایی در راه ساختن معبدی استوار برای عقل‌گرایی استفاده می‌کند. شوخی‌های ظریف، کنایه‌های به‌جا، و اشارات گذرا به زندگی روزمره، این معبد را از سردی و انزوا می‌رهاند و آن را فضایی گرم و صمیمی برای خواننده می‌سازد.

انگار خود هولمز کنار شومینه خانه خیابان استریت نشسته و ماجراهایش را تعریف می‌کند، هر استنتاج را چاشنی طنز می‌زند و از فراز فردگرایی نبوغ‌آلودش، چشم‌ناپوشی از مسئولیت‌های جمعی را به‌راحتی توجیه می‌کند.

اما در پس این فریبندگی، سایه‌ای از تناقض هم پنهان است. در دنیایی که هولمز با هوشمندی‌اش نظم می‌بخشد، چه جایگاهی برای قربانیان بی‌گناه، برای گمراهانِ تیره روزی است که هرگز فرصت تماشای آتش‌بازی عقلش را نخواهند داشت؟ داستان‌های شرلوک هولمز شاهدی بر دوراهی عجیب انسان مدرن است: در یک سو، تسلیم به قدرت مسموم‌کننده عقل و فردگرایی، و در سوی دیگر، رهایی از این اسارت خودساخته و درآغوش گرفتن مسئولیت جمعی. شاید راز جاودانگیِ این داستان‌ها هم در همین دوراهی نهفته باشد.

زمانی که کانن دویل به فکر خلق چهره‌ای افتاد تا بار پیامش را بر دوش بکشد، همچون بسیاری دیگر به سراغ الگویی دانشگاهی و روشنفکرانه رفت. او به آموزگار برجسته خود، دکتر جوزف بل، اندیشید؛ کسی که با مشاهده‌ی صرف، از خصوصیات بیماران تا بیماری‌هایشان را تشخیص می‌داد و نمایش‌هایی از «استنتاج» برپا می‌کرد. حتی فیزیکِ شرلوک هولمز هم تا حدودی مدیون بل است.

شاید زمانی بوده که دویل به فکر پزشک کردنِ بازپرس قصه‌هایش افتاده باشد. او در دفترچه خاطراتش خواندن رمان «آقای لکوک» اثر امیل گابوریو را ثبت کرده است. در همان صفحه، سرگذشتِ یک پزشک ارتشی را نیز ترسیم می‌کند، شبیه به همان سرگذشتی که در شروعِ «اتود در قرمزلاکی» برای واتسون روایت می‌شود. عجیب به نظر می‌آمد که دویل راوی داستان را پیش از قهرمانش خلق کند؛ اما تلویح پزشک بودنِ یک کارآگاه، با گفته آدریان کانن دویل مبنی بر دیدن پیش‌نویس «اتود در قرمزلاکی» بدون حضور هولمز همخوانی دارد.

اما دویل با هنرمندی، مسیر دیگری را برگزید. او با الهام از بل، کارآگاهش را نه یک پزشک، بلکه یک کارآگاه خصوصی با ذهنی درخشان و چشمانی تیزبین خلق کرد. هولمز بیماری‌های جسمی را تشخیص نمی‌داد، بلکه با خواندن ردپاهای کوچک و بزرگ بر صفحه زندگی، راز بیماری‌های اجتماعی و انحرافات اخلاقی را می‌گشود. او کالبدشکافیِ جامعه بر عهده گرفته بود، نه کالبدشکافی یک بدن.

هولمز حاصل تلاقی هوش تیز دویل با الهامات واقعی و ادبی او بود. او از دل علوم پزشکی بیرون آمد، اما بال‌هایش را در آسمان دیگری گشود. شاید اگر پزشک باقی می‌ماند، هرگز نمی‌توانست با چنین صلابت و ظرافت، نبض جامعه ویکتوریایی را در دستانش بگیرد و ترانه آشوب و نظم را در کوچه‌های تاریک لندن بخواند.

اما حتی هنگامی هم که کانن دویل سرانجام بر پرده خیال خود چهره یک کارآگاه را ترسیم کرد، پیوند با دنیای پزشکی همچنان باقی ماند. هولمز نه یک آماتور بی‌خیال مانند آگوست دوپن بود و نه یک پلیس حرفه‌ای مثل لکوک؛ جایگاه او به عنوان یک «کارآگاه مشاور» همسویی عمیقی با متخصصی در حوزه پزشکی داشت و این دقیقاً همان موقعیتی بود که خود دویل در آن زمان آرزویش را در سر می‌پروراند. هولمز به‌نوعی تجسم ارتقا یافته آرزوهای خود دویل بود؛ مردی اهل علم، مستقل، در خدمت جامعه.

واتسون هم به عمد نسخه‌ای ساده‌تر از خود دویل بود، جدی و کندذهن، اما سرشار از ایمانی محکم. در میان این دو، دویل می‌خواست فضایلی را به تصویر بکشد که او، مانند بسیاری از هم‌طبقه‌ای‌ها و هم‌عصرانش، بیشترین ایمان را به آن‌ها داشت - اخلاق طبقه متوسط و عقل‌گرایی فردی.

اما ریشه این پیوند با پزشکی فراتر از هم‌نوایی ذهنی بود. روش کارآگاهانه هولمز، همانند یک پزشک ماهر، بر مشاهده دقیق، استنتاج منطقی و تشخیص تیزبینانه استوار بود. او از هر ذره ناچیز، از هر سرفه عصبی و هر لکه خاک بر چکمه، داستانی ناگفته را بیرون می‌کشید. معاینه او نه بر بستر مریض، بلکه در کوچه‌های تاریک و اتاق‌های اسرارآمیز لندن اتفاق می‌افتاد.

اما همانند پزشک که به درمان دردهای جسمی می‌پردازد، هولمز در پی ترمیم زخم‌های جامعه بود. او تاریکی اخلاقی را با تیغ تیز منطقش می‌شکافت و با هر جنایتی که حل می‌کرد، امید به عدالت را در دل جامعه زنده نگه می‌داشت. او نه قهرمانی از افسانه‌ها، بلکه تجسمی زمینی از عقل سلیم و ایمان به قدرت استدلال بود.

در داستان‌های هولمز، دویل نه فقط معماهای جنایی را می‌گشود، بلکه دغدغه‌های عمیق و پنهان جامعه ویکتوریایی را نیز جراحی می‌کرد. او ترس از جنایت، اضطراب ناشی از شکاف طبقاتی و تردید به ارزش‌های سنتی را در قالب معماهای نفس‌گیر به تصویر کشید. هولمز در این تاریکی، نه فقط ردیاب حقیقت، بلکه نماد تسکین‌بخشی از نظم و آرامش بود.

بنابراین، پیوند بین هولمز و دنیای پزشکی، فراتر از یک الهام ساده است. ریشه آن در قلب دغدغه‌های دویل و جامعه او نهفته است؛ جامعه‌ای که با پیشرفت علم و صنعت، هم امیدوار به آینده بود و هم در هراس از تاریکی‌های درونی و بیرونی خود دست و پا می‌زد. هولمز، در این میان، نقش جراح روح و جامعه را بازی می‌کرد، کسی که با هر استنتاج درخشانش، نوید التیام و امید را به ارمغان می‌آورد.

کد خبر 6002540

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha