هاروی معتقد است که بزرگترین مشکل و مسئله در نظریهپردازی روابط بینالملل در حال حاضر، نظریهپردازی درباره رابطه میان قلمرو قدرت سیاسی و فضای انباشت سرمایه است.
افراد ممکن است در مورد ماهیت این فرایندها سؤال کنند. مثلا این سؤال مطرح میشود که جریان سرمایه چیست؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت سرمایه به طور ثابتی از یک مکان و در یک زمان خاص به مکان دیگر میرود. تمایزی که ذکر شد در یک دستگاه نظری و تئوری حالت تشدید شده به خود میگیرد.
این تمایز زمانی شدت مییابد که شما جهان را به ساختارها و بلوکهای سرزمینی با ساختارهای مجزای قدرت و تصمیمگیری تقسیم میکنید.
تنش میان منطق سرزمینی قدرت و منطق قدرت سرمایه داری زیاد و باور نکردنی است. به عنوان مثال در حال حاضر ما شاهد بحران مالی جهانی هستیم که تمام دنیا را در بر گرفته و تمام مرزهای سرزمینی را درنوردیده است.
ایجاد رابطه میان جغرافیای سرزمینی و جغرافیای سرمایه داری یک چالش اساسی است. ما بایستی به این نکته توجه کنیم که منطق قدرت سرمایهداری را نباید معطوف به بستری سرزمینی کنیم.
در حال حاضر جهانی شدن در همه جا و به عنوان یک نیروی انتزاعی وجود دارد. منطق قدرت سرمایه داری شکلبندیهای گوناگونی از واحدهای سرزمینی را به وجود آورده است. از جمله این شکلبندیها میتوان به شهرها، تقسیمات منطقهای و نظام دولتها اشاره کرد.
منطق سرمایه داری به مانند منطق سرزمینی، که ثابت است، نیست.
مشی هاروی از گرایش او به جهانی شدن بهتر قابل درک است. نظریههای سنتی در روابط بینالملل و به طور کلی نظریههای غیر جهانی شدن، واحدهای سرزمینی و چارچوبهای سرزمینی را فرض میگیرند.
در جهانی شدن این فرض سرزمینی وجود ندارد و اساسا یکی از تعریفهای جهانی شدن از بین رفتن مرزهای سرزمینی عنوان میشود. بازیگران زیادی در عرصه نظام بین الملل به ایفای نقش میپردازند، ویژگی اصلی شرایط جهانی شدن وابستگی متقابل میان واحدهای سرزمینی است.


نظر شما