به گزارش خبرگزاری مهر، سياست، همچون اخلاق، حقوق و تدبير منزل، يكى از زيرمجموعه هاى حكمت عملى است. ويژگى اين موارد اين است كه همه در حوزهی حكمت عملى جوانه مى زنند، رشد مى كنند و شكوفا مى شوند. روشن است كه آبشخور حكمت عملى، حكمت نظرى است. حكيمان و انديشمندانى كه در امر سياست ظهور كرده و در اين فضا انديشيده اند، به ميزان رشد و عمقى كه در حكمت نظرى داشته اند، در تمامى شئون حكمت عملى، از جمله در سياست رشد داشتهاند و چون حكمت متعاليه فراتر، وسيعتر و عميقتر از همه جريانهاى حكمت و كلام مى باشد، طبعاً سياستى كه مبتنى بر اين حكمت دقيق شكل گرفته باشد، عميقتر و وسيعتر خواهد بود.
ريشه سياست متدانيه و متعاليه
حكمت نظرى كه بر اساس جهان بينى الحادى و مادى شكل بگيرد، سياست متدانيه خواهد بود و فرضاً اگر هم به اوج خود برسد، باز هم متدانى است، زيرا اين سياست مرهون حكمت عملى است، حكمت عملى هم مرهون حكمت نظرى و اگر مبنا و بنیاد حكمت نظرى، يك انديشه الحادى و تفكر مادى باشد نتیجهاش نیز متدانیه خواهد شد. به تعبير ديگر اگر بهترين شكل حكومت را هم مثلاً ليبرال دموكراسى در نظر بگيريم، چون در فضاى حكمتعملى برخاسته از حكمت نظرى الحادى و تفكرمادى محض است، همواره متدانيه خواهد بود و هرگز به فكر تعالى روح انسان و تأمين سعادت آجل و عاجل او نخواهد بود. اما از حكمت عملى برخاسته از يك حكمتنظرى كه در آن، انديشه هاى الهى مبتنى بر توحيد و مبدأ بودن واجب سبحانه و تعالى شكل مى گيرد، قطعاً سياست متعالى متولد خواهد شد و چون وسعت ميدان حكمتنظرى او وسيع است، سياست برآمده از اين حكمت نظرى هم وسيع خواهد بود.
به عبارت ديگر تفاوت عميقى بين حكمتمتعاليه با مشربهاى فلسفى ديگر، مثل مشرب مشاء و اشراق از هر نظر وجود دارد، اين تفاوت و امتياز در همه عرصهها خود را نشان خواهد داد؛ از شناخت مبدأ تا مباحث عملى و اخلاقى و طبعاً جلوههاى سياسى، و البته اينكه چه تفاوتى بر مبناى حكمتهاى مختلف درانحاى سياست رخ مىدهد نيازمند مجالى وسيع است.
نظر صدرالمتألهين در باب سياست
صدرالمتألهين بحث نبوت را در مباحث الهيات بهصورت عميق مطرح مىكند و سياست را مبتنى بر نبوت برپا مى كند. او مى گويد انسان ناقص است و چون وجود ناقص است براى رسيدن به كمال و سعادت به سياستى نياز دارد كه بتواند او را از نقص به كمال هدايت كند و حيثيات بالقوه وجود او را بالفعل كند؛ لذا به پيامبر نياز دارد. ديدگاه صدرالمتألهين با ديگران متفاوت است؛ مشائين و اشراقيين مى گويند از آن جهت كه انسان مدنى بالطبع است به نبى نيازمند است، متكلمين مى گويند، لطف الهى اقتضا مىكند كه براى دورى بشر از بدىها و نزديك كردن او به خوبىها و زيبايى ها، پيامبران ارسال و كتب انزال شوند.
تفكر صدرالمتألهين مبتنى بر فلسفه هاى اجتماعى كه در آن فقط حيثيت اجتماعى بشر لحاظ مى شود نيست، بلكه وى تصريح مىكند به اين جهت كه انسان موجودى ناقص و بالقوه است، براى رسيدن به فعليت و كمال، حتى اگر يك نفر روى كره زمين وجود داشته باشد، آن يك نفر يا خودش پيامبر است يا حتماً پيامبر دارد، چرا كه وجود ناقص است و وجود غيرمكتفى بدون وجود كامل نمىتواند به كمال خودش برسد. چون جايگاه نبوت رفيع و وسيع شد، سياست هم عمق بيشتر و وسعت افزونترى يافت. ملاصدرا در الشواهدالربوبيه بر اساس «إن الإنسان غيرمكتف بذاته فى الوجود و البقاء» نبوت را اثبات مىكند و بعد اين ظرفيت را وسيعتر و عميقتر مى كند.
حكمت صدرايى به آن بخشى از حكمت اطلاق مى شود كه صدرالمتألهين شخصاً به آن پرداخت و علماً و عملاً مطرح كرده است. اما حكمت متعاليه به مراتب فراتر از آن است كه در آثار ملاصدرا وجود دارد. بر اساس تحقيقاتى كه در «حكمتصدرايى» تاكنون انجام شده، سخنى بالاتر از اين مطلب در حوزه نبوت از ملاصدرا ديده نشده است. اما ظرفيت حكمت متعاليه فراتر از حد بيان شده است، به اين معنا كه مى توان بر مبناى حكمت متعاليه حوزه نبوت را از منظر برهان لِمّ نيز مورد بررسى و تحليل قرار داد؛ به اين بيان كه يك زمان نياز به جريان نبوت از آن جهت است كه انسان يك موجود مدنى بالطبع است و موجود مدنى بالطبع نياز به قانون، قانونگذار، شريعت و شارع دارد و بايد از طرف خداوند عالم، پيامبر بيايد –اين تقاضاست- اما برهان لِمّ از جايگاه الهى و اقتضاى ربوبى است، يعنى حق -سبحانه و تعالى- به اقتضاى خالقيت و هدايت (رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىٍْ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى؛ پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه درخور اوست داده سپس آن را هدايت فرموده است) هدايت و پرورش افراد و انسانها را به عهده بگيرد.
به عبارت ديگر نه تنها نبوّت به تقاضاى بشرى است، بلكه به اقتضاى الهى نيز هست. چون حوزهی اله، حوزهی هدايت ماسوى است، از آن جهت بايد براى ماسوى هدايتى باشد كه مرتبه اول این هدايت، هدايت نبوت است و با توجه به اينكه واجب سبحانه و تعالى ذاتاً هدايت در ربوبيت دارد، اين دو از اسماى الهى محسوب مىشود. لذا در حكمتمتعاليه، سياست و حكومت از منظر نبوتى بايد تحقيق شود كه نه بر اساس تقاضاى بشر بلكه بر اساس اقتضاى الهى به هدايت ماسوى است؛ لذا خداوند، هادى ماسوى است؛ پيامبر مىفرستد تا بشر را در جهت بقا و برطرف كردن نيازهاى فردى و اجتماعى يارى رساند.
اين ظرفيت حكمت متعاليه است كه به مراتب برتر و والاتر مباحثِ اجتماعى و سياسى را نيز مى نگرد؛ يعنى نبوت با برهان لِم از منظر مشربهاى حكمى و بر اساس قاعده لطف از ديدگاه متكلّمين در مقام تقاضاى بشرى و لطف پروردگار تحليل مى شود، در حكمتصدرايى به ناقص و غيرمكتفى بودن انسان پىمى بريم و نياز به نبوت را ارزيابى مى كنيم. امّا بر اساس نگاه عميق حكمت متعاليه با راهيابى به معرفت برتر الهى و شناخت دقيقتر پروردگار و مبدأ خالق و هادى، وجود نبوت و سپس امامت كه حجت الهى هستند، نمودار مى شود. سياست متعاليه در عصر غيبت اما از منظر صدرالمتألهين و بلكه حكمت صدرايى، اين حقيقت در عصرغيبت چگونه اتفاق خواهد افتاد؟ بيان پايانى صدرالمتألهين در اشراق نهم الشواهدالربوبيه بسيار سخن ارزشمندى است كه حوزه فقاهت و حوزه اجتهاد را چندين برابر قوىتر و عميقتر مى كند.
ملاصدرا مى فرمايد: پيامبر گرامى اسلام(ص) فرمودند لا نبى بعدى، نفرمود لا نبوت بعدى. نبوت دو چهره دارد: يك چهره ظاهرى و يك چهره باطنى. چهره ظاهرى نبوت با پايان يافتن حيات وجود مقدس رسول گرامى اسلام (ص) پايان يافته است، اما آن چهره باطنى نبوت مانده است. بعد مى فرمايد: خداوند عالم «ثم أبقى حكم المبشرات و حكم الأئمة المعصومين عن الخطاء و حكم المجتهدين». اين سه حكم در حوزهی نبوت بعد از رحلت رسول الله مطرح است. يعنى چيزى كه امروزه ما در حوزه فقه رايج و عمل مكلف مى بينيم، يعنى ولايت فقيهى كه خاستگاهش فقه باشد، پيرامون عمل مكلف بحث مى كند و بيش از اين را نمى تواند اثبات كند؛ به عبارت ديگر ظرفيت علم فقه به لحاظ موضوع كه عمل مكلف است و به لحاظ حكم كه احكام الهى است، تنها در محدوده فعل است و نه حوزهی برتر وجود انسانى اعم از اخلاق و معارف.
اين همان بيان ارزشمند امام صادق(ع) است كه از طريق برهان لِمّ و بر اساس اقتضاى الهى نبوت انبيا و حجيت اوصيا را اثبات مىفرمايد: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى نَفْسَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَ؛بارالها خود را به من معرفى كن تا از پس روشنايى وجودت جريان نبوت را بشناسم». اين همان چيزى است كه بر اساس معرفت برتر در حكمتمتعاليه و شناخت عميقتر جوشش و فيضان ذاتى حضرت حق در افاضه هستى و هدايت و پرورش آنها اقتضا مىكند كه خداوندعالم انبياء را براى بشر بفرستد تا انسانهاى ناقص، غيرمكتفى و محتاج را به انسان كامل كه او را در مشكلات رهنمون باشد، هدايت نمايد و آنها را به سعادت برساند و اين همان شناخت بهتر و كاملتر رسول است كه از منظر علت و فاعل رسالت شناخته میشود، همانطورى كه در پرتو رسالت و رسول است كه امام و جانشين پيامبر بهدرستى شناخته خواهد شد (اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى رَسُولَكَ،فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ) و اين نيز كاملاً بر اساس حكمتمتعاليه قابل تحليل و ارائه است كه چون رسول، جانشين و خليفه خدا در امر هدايت و تعليم و تهذيب است، امام و جانشين پيامبر نيز بر همين اساس و منوال شناخته خواهد شد و تنها با شناخت هدايتالهى و حجيتپروردگارى است كه انسان از جهل-جهالت و ظلم-ضلالت نجات مىيابد. (اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى حُجَّتَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دِينِى). اين بيان، تعبيرى ديگر از همان بيان والاى نبوى است كه فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة».
اين حكيم الهى است كه جريان را از واجب آغاز مىكند، نبوت را به اقتضاى الهى و نه تنها به تقاضاى بشرى تحليل و تبيين مىكند و بعد از نبوت رسول گرامى، مباحثى را كه ادامه راه رسالت است بيان مىدارد و بعد از نبوت رسولالله سه جريان مستمر را نشان مىدهد.
جريان اول، جريان ائمه معصومين (ع) است كه آنها حقيقتاً از سوى رسولالله خليفه او و جامع اوصاف اويند.
جريان دوم، جريان اولياى الهى است كه شخصيتى همانند ابويزيد بسطامى را در همان حوزه معرفى مى كند و در همين اشراق از بسطامى نقل مى كند كه: «قال أبو يزيد أخذتم علمكم ميتا عن ميت و أخذت عن الحى الذى لا يموت».
بعد راجع به مجتهدين جملهاى مىفرمايد كه خيلى سخن عميقى است كه گذشته از قوّت و شدّت علمى براى طرح و بيان آن، جرأت و جسارت بسيار لازم دارد. ايشان مىفرمايد: «و أمر من لا علم له بالحكم الإلهى أن يسأل أهل الذكر كما قال تعالى فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون و كذلك لكل مجتهد جعل له شرعة من دليله و منهاجا و هو ما عين دليله فى إثبات الحكم و حرم عليه العدول عنه و قرر الشرع الإلهى ذلك». يعنى اختلافى كه فقها دارند مثل اختلافى است كه انبيا در شريعتشان دارند، اگر براى انبيا اختلاف در شريعت هست، اختلاف فقها هم اينگونه است، زيرا فقها هم از نبوت عامه برخوردارند.
اين سه جريان، هدايت و تربيت بشر را بهعهده دارند: جريان مبشرات و اولياء؛ جريان ائمهمعصومين(عليهمالسلام)؛ جريان مجتهدين و فقهايى كه در عصر غيبت، زمام جامعه و امر دين را به عهده دارند و سياستمتعاليه را پايهگذارى مىكنند و از الهامات الهى برخوردارند و از حوزهی نبوت، الهام مىگيرند، چرا كه آن تعطيل نشده و شخص نبى و مقام رسالت و نبوت قطع نشده و پايان نپذيرفته. اما كلام پيامبر كه فرمودند انه لانبى بعدى، نه لانبوت بعدى، ناظر به آن است كه حيثيت ظاهرى نبوت تمام شده است، ولى حيثيت باطنى آن در عصر غيبت باقى است و آن حاكميتى كه در عصر غيبت دارد و جامعهی اسلامى را بهپيش مىبرد و به اهدافش نزديك مىكند، همان حاكميتى است كه الهام الهى است و خاستگاه نبوتى دارد و طبعاً سياست متعاليه از اين نظر شكل خواهد گرفت.
فرايند فكرى و مدل علمى سياستمتعاليه در پايان اين بينش فلسفى در امر سياست كه مبتنى بر حكمتمتعاليه است، به نظر مى رسد فرايند فكرى و مدل علمى اين بينش در پانزده مرحله قابل ارائه است:
مطلب اول: حكومتها به هر صورت و فرمى كه در جهان تشكيل شده باشند، چه در گذشته، حال و آينده همواره ابزارى براى اجراى سياستها و برنامههاى اشخاص و جريانها بوده و هستند، بهگونهاى كه كشور، جامعه و آحاد ملت را در خدمت اهداف و اغراض خود قرار مىدهند؛ بهعبارت ديگر فرايند شكلگيرى حكومت را بايد از مقطع مقاصد و اهدافى دنبال كرد كه سياستمداران، آن را پايهريزى كردهاند و در پى اجرا و تحقق آن هستند. از اين رهگذر حكومتهاى الهى ريشه در تاريخ پيامبران الهى دارند و با توجه به رهاورد وحيانى همهی پيامبران، خصوصاً پيامبر اسلام و جانشينان ايشان، اين نحوه از حكومت شكل گرفته است. البته بايد اذعان كرد كه تجربهی عملى اين نوع حكومتها تنها به زمان خود پيامبران و سفراى الهى و مدت ناچيزى هم به جانشينان آنها برمىگردد. لذا نوع حكومت الهى است، اما همانطورى كه گفته شد، حكومت انواعى دارد كه بايد نوعى را كه مبتنى بر حكمتمتعاليه است، با عنوان سياستمتعاليه بهتر شناخت و شناساند.
مطلب دوم: مبناى حكومت الهى در اين نظام، توحيد ربوبى آفريدگار هستى است، بهاينمعنا كه خداوند خالق عالم و آدم است و هدايت همهی آنها را بهعهده دارد؛ همه آفريدههاى الهىاند و با هدفى مشخص در حركتاند و هيچ موجودى سرگردان و رها در عالم يافت نمىشود.
مطلب سوم: موقعيت وجودى و شرافت انسان در دستگاه آفرينش و پيچيدگىهايى كه در آفرينش انسان از يكسو و مناسبات و ارتباطات او با جهان پيرامون از سوىديگر و همچنين رابطه با خدا از سوىسوم وجود دارد، انسان را از يك هدايت خاص و ويژهاى غير از آنچه كه در نهاد او بهعنوان فطرتالهى به وديعت نهاده شده، برخوردار ساخته است كه از آن به «هدايتتشريعى»يا «دين» ياد مىشود.
مطلب چهارم: دين عبارت از مجموعهاى از اهداف، سياستها، قوانين و برنامههاست كه به حوزهی عقيده، اخلاق و عمل انسانى بر مىگردد و خداوند عالم آنها را ـ از طريق پيامبران الهى ـ در قالب يك مجموعه گفتار يا نوشتارى مثل تورات، انجيل و قرآن به بشر عطا مى نمايد تا آنها را از انحرافات و كجىهاى فكرى، اخلاقى و رفتارى برهاند و از ميان همه اين انحرافها و نابسامانىها سعادت را از این طریق تشخيص دهد و با طى مسير هدايت، كامياب و موفق باشد.
مطلب پنجم: گرچه منبعِ هستىشناسى دين اراده الهى براى به ثمر نشاندن انسان و رساندن او به سعادت است، اما جايگاه ويژه انسان در اين رابطه كاملاً محفوظ است. بيان اين نكته كه گرچه خداوند دين را براى سعادت بشر معرفى و مقرر كرد، اما دو عامل براى كشف دين ـ كه منبع معرفتشناسى آن نيز محسوب مىشوند و فهم اراده الهى را كه انبيا ارائه مىدهند، بهعهده دارند ـ معرفى شدهاند كه يكى عقل يا قدرت تفكر است و ديگرى نقل يا آنچه كه بهصورت گفتارى و نوشتارى به بشر تحويل شده كه اين دو با كمك و همراهى یکدیگر دو بازويىاند كه از اراده الهى كه دين خدا يا وحى معصوم ناميده مىشود پرده بر مىدارند و آنرا تفسير مى كنند.
مطلب ششم: مراد از عقل، تفكر صحيح، منطقى و روشمند و كارشناسى است كه انسان را به يقين فلسفى يا لااقل يقين روانى مىرساند و حجت و ملاك كشف يقين است و مراد از نقل، گفتارها، كردارها و رفتارهايىاند كه از جهات سهگانهی اصل، صدور و دلالت تمامت دارند و با قرآن و سنت قطعى معصوم نيز معارض نيستند. چنين نقل معتبرى كه اطمينانآور است حجت و ملاك كشف دين است.
مطلب هفتم: جايگاه انسان بهمعناى استفاده از عقل و درايت، تفكر و انديشه در فهم حقيقت دين جايگاه ويژهاى است كه در كنار نقل معتبر بهعنوان منبع معرفت شناسى (نه هستى شناسى) دين حضور دارد و در ارائه اراده الهى نقش تعيين كننده دارند؛ ازاينرو آنچه كه امروز عقل بشر براى اداره بهتر جوامع، بعد از تتبع و تحقق مى انديشد و مىفهمد معتبر است و نهتنها ارزش انسانى، بلكه ارزش الهى دارد و حجت و برهان الهى و كاشف دين محسوب مىشود.
مطلب هشتم: گرچه محصول انديشه عقلى در اين تفكر از ارزش والايى برخوردار است، اما از منظر مورد بحث كشفياتِ عقلى ارزش خود را در سايهی كشف اراده تشريعى الهى دارند كه همان دين خداست، زيرا عقل مثل نقل، نعمت الهى است و اين خطاى بزرگى است كه انسان همواره دادههاى عقلى را از پيشگاه خود و در مقابل نقل كه از ساحت الهى مى آيد، مى داند و مى بيندو فكر مى كند آنچه فهميده خودى است و آنچه از زبان دين شنيده غيرخودى است. اين همان گرهكور انسان معاصر است، لذا اين تفكر هرگز در مقابل دين قرار ندارد، بلكه تقابل معنا دارد و عقل دوشادوش نقل و بدون هيچ اصطكاك و نزاعى به دنبال كشف اراده الهى هستند و تعارضات سطحى و ظاهرى عقل با نقل همچون تعارضات ادلهی عقلى و نقلى با يكديگر است كه بعد از تأمل حل خواهد شد يا حداقل راه برونرفتى به كمك يكديگر پيدا مىكنند. اهتمام ويژه نقل به عقل و اهميت فوق العاده عقل به نقل، شاهد صادقى بر اين مدعاست.
مطلب نهم: در اين نمونه، حكومت الهى كه با محوريت دين و اراده الهى ظاهر مى شود، با كشف عقل و نقل شناسايى مىگردد. هدف الهى براى هدايت و سعادت انسان مشخص شده، در واقع اراده پروردگار است كه با برنامه و نوع هدايتى كه براى بشر در نظر گرفته، انسان را به سمت كمال و سعادت رهنمون است، هدايتى كه به اراده الهى وابسته است و هيچ عاملى در آن دخالت ندارد و تنها عقل يا نقل است كه ارادهی الهى را كشف مى كند.
مطلب دهم: اديان الهى ضمن بيان سياستها و برنامهها به عنوان شرايع، مجريان آن را نيز از راه وحى و تعاليم آن معرفى مى نمايند؛ لذا انبیای الهی از جمله ابراهيم(ع)، موسى(ع)، عيسى(ع) و پيامبر اسلام حضرت محمد(صلىاللهعليهوآلهوسلم)، ضمن اينكه بيانگر حقيقت دين از امر كلى تا جزئى بودند، به فرمان خداوندى مجريان سياست الهى و تحقق بخشنده اهداف و برنامه هاى دين از طرف خداوند عالم مىباشند؛ لذا عصمت و نزاهت از هر نوع لغزش، خطا، خطيئه و گناه براى آنان قطعى و مسلم است.
مطلب يازدهم: زمام هدايت انسانها و زمامدارى جامعه از حوزه هدايت و رهبرى، هرگز و در هيچ زمان يا هيچ مكانى بيرون نبوده و محال است كه خداود متعال شأن هدايتِ كل جهان بهخصوص دين و جامعه را رها كند و به خود واگذارد؛ از همين رو اوصيا و جانشينان انبيا كه از جانب پيامبران معرفى و نصب مىشوند، همواره عهده دار امور و مسئول حفظ دين و نگاهداشت جامعه و امتها بوده و هستند؛ لذا در هر دورهاى هاديان امت و راهنمايان جامعه مسئوليت همه جانبه جامعه را بر عهده دارند. البته آنها نيز از اوصاف خاصى برخوردارهستند.
مطلب دوازهم: اوصياء و جانشينان انبيا براى اداره امور جامعه افرادى را نماينده و رابطِ خود معرفى مى كنند تا مردم با ارتباط و توسل به آنها خود با احكام، حكم، معارف و دستورات و توصيههاى امامان و واليان امر آشنا شوند و بر برنامهها و دستورهاى آنان عمل كنند. اين مسئوليت امروز در ايران به عهدهی فقيهان و كارشناسانى است كه با نصب عام امام و رهبر معصوم به مقام مرجعيت و ولايت مىرسند.
مطلب سيزدهم: گرچه نائبان خاص يا عام جانشينان پيامبر از مقام عصمت برخوردار نيستند، لكن با داشتن ويژگى هاى علمى و عملى -در حوزهی علم بايستى فقيه كارشناس همه جانبهی دين باشد و از نظر عملى به ويژگى عدالت و شجاعت آراسته- عهدهدار امور اجتماعىاند و جامعه را از گزند هر نوع آفت درونى و بيرونى مصون مىدارند. اين افراد باعنوان ولىفقيه، امامت جامعه و راهبرد آنها در حوزههاى مربوط را بهعهده دارند.
مطلب چهاردهم: چون اين امر در يك جامعهی دينى كه افراد آن به دين اعتقاد دارند، اتفاق مى افتد، نقش مردم تعيين كننده است، زيرا هر چند يك نظام و حكومت مبناى دينى داشته باشد و به اراده الهى محقق شود، تنها به اراده ملت و مردم است كه مقبوليت مى يابد؛ وقتى مردم از آموزههاى دين الهام مى گيرند و تمام زندگى و برنامه هاى فردى و جمعى خود را با آن هماهنگ مى كنند، همواره خواهان دين و حكومت و قدرت دينىاند و از آن حمايت و پشتيبانى مى كنند، همانگونه كه مردم در نظامهاى دموكراسى خواهان آناند و از آن حمايت مى كنند. مطلب پانزدهم: تعامل سازنده دين و جامعه با حكومت شكوفاتر و عميقتر مىشود، زيرا حكومت است كه ظاهر دينى را در جامعه پررنگ مى كند و بستر ارتباط عميقتر دين و جوامع را فراهم مى نمايد. در چنين صورتى مردم از حضور دين بهره مى گيرند و در بقا و ماندگارى آن كوشش مى كنند.*
*حجت الاسلام مرتضى جوادى آملى، استاد حوزه و دانشگاه
*منبع: فصلنامه صدرا، شماره 9.
نظر شما