۲۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷

نقد رمان پلیسی/

آنجا که داستان پلیسی، گوتیک می‌شود و قاتل رخ می‌نماید

آنجا که داستان پلیسی، گوتیک می‌شود و قاتل رخ می‌نماید

«کابوس سحرگاهی» رمانی پلیسی از فردریک دار است که در میانه‌های خود، نقاب داستان گوتیک را به چهره می‌زند. از پس این نقاب وحشت انگیز است که شخصیت منفی داستان سر بر می‌آورد و خود را نشان می‌دهد.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: رمان «کابوس سحرگاهی» چهل و چهارمین عنوان از مجموعه کتاب‌های پلیسی نقاب است که توسط انتشارات جهان کتاب به چاپ می رسد. این مجموعه که به تازگی عنوان پنجاهم خود را راهی بازار نشر کرده، ترجمه رمان و داستان‌های کوتاه پلیسی جهان را شامل می شود که حجم بیشتر آن‌ها را ترجمه‌های عباس آگاهی از آثار فرانسوی زبان این گونه ادبی شامل می شود.

بعد از ترجمه آثاری از پی‌یر بوالو و توماس نارسژاک که البته هنوز هم ادامه دارد، آگاهی یکی از نویسندگان مطرح پلیسی نویس فرانسوی را با نام فردریک دار، به مخاطبان ایرانی معرفی کرد که تا پیش از این، ترجمه ای از رمان هایش به فارسی انجام نشده بود. «آسانسور» و «مرگی که حرفش را می زدی» ۲ کتابی بودند که پیش از «کابوس سحرگاهی» از این نویسنده ترجمه و منتشر شدند. بعد از این کتاب هم، رمان «قیافه نکبت من» از دار در مجموعه نقاب به چاپ رسید.

اما درباره خود کتاب «کابوس سحرگاهی» باید به رویکرد متفاوت نویسنده اش در آن نسبت به ۲ کتاب پیشینش در مجموعه نقاب اشاره کرد؛ یعنی «آسانسور» و «مرگی که حرفش را می زدی». درست است که شیوه روایت هر ۳ رمان، فلش بک و با استفاده از افعال ماضی انجام می شود اما رویکرد داستانی و ایجاد تعلیق شان با یکدیگر متفاوت است و «کابوس سحرگاهی» از ۲ کتاب دیگر، متفاوت تر.

رمان «کابوس سحرگاهی» علاوه بر روایت یک داستان معمایی و پلیسی، (که بعدا متوجه می‌شویم جنایی هم بوده است)، با چاشنی های یک داستان وهم انگیز و گوتیک همراه می شود. اگر بخواهیم خلاصه ای از داستان را بیان کنیم، به این ترتیب پیش می رویم که مردی از جنگ برگشته، سوار کامیونی می شود تا به پاریس برود و کناردست راننده می نشیند. در قسمت بار کامیون پر از بار هم ۳ دختر پیشاهنگ، سرودخوان و شاد قرار گرفته اند. کامیون به خاطر حضور دختری که ارابه ای پر از کوزه را می راند از مسیر منحرف می شود. کتف مرد می شکند و یکی از دختران پیشاهنگ می میرد.

در ادامه داستان مرد در بیمارستان بستری و با دختری که حضورش در جاده باعث حادثه شده آشنا می شود. این آشنایی منجر به ازدواج شان می شود. آن ها یک عمارت کلاه فرهنگی را در کنار خانه اربابی بزرگی اجاره می کنند که متروک بوده و قرار است یک خانم پولدار که آن را خریده به آن خانه نقل مکان کند. خانم همسایه شخصیتی مرموز دارد و از دخترش حرف می زند که زن و شوهر مستاجر در عمارت کلاه فرهنگی در وجود او شک دارند.

بیان خلاصه داستان تا همین جا کافی است. نکته مهم این است که بودن یا نبودن این دختر، واقعی یا خیالی بودنش و همچنین توصیف فضای وهم انگیز خانه اربابی، دست به دست هم می دهند و رمان را از میانه های راهش وارد وادی رمان وحشت می کنند. لذتی هم که خوانش این رمان به مخاطب می دهد به دلیل رودستی است که خواننده احساس می کند از نویسنده و راوی داستان خورده است. این رمان، خلاف ۲ اثر مذکور دیگر از نویسنده اش، از جنس تریلر و داستان پلیسی نیست بلکه تعلیقش تا فصول انتهایی کتاب ادامه پیدا می کند و تازه هنگامی که مخاطب فکر می کند، گره ها باز شده، یک پرده اندازی اساسی صورت می گیرد. جمله ای که مخاطب در انتهای رمان با خود خواهد گفت، این است: «باید حواسم را به آن سازدهنی که دختر پیشاهنگ بالای کامیون می زد و مرد بعد از تصادف آن را پیدا کرد، جمع می کردم.»

در صفحات پایانی، رمان از فاز وحشت و معمایی خارج شده و دغدغه های انسانی و مادرانه که افراط در آن ها موجب جنون می شود، در آن داخل می شوند. دار هم مانند بوالو و نارسژاک، متعلق به نسل پیشین داستان نویسان پلیسی است و داستان هایش، «پلیسی» هستند نه «تریلر». او هم مانند ۲ نویسنده فقید مذکور یا همان استادان دلهره، به افکار و دغدغه هایی از درون انسان می پردازد که موجب وقوع قتل یا جنایت می شوند. آدم های داستان های دار هم مانند شخصیت‌های بوالو - نارسژاک، همان آدم های معمولی کوچه و بازار هستند که به وفور در اجتماع وجود دارند.

در ادامه این مبحث می‌توانیم پایان بندی داستان را تا حدودی لو بدهیم؛ خانه وهمانگیز و مادر دیوانه و دختر خیالی همه تصاویر ساخته و پرداخته ناشی از خلاقیت ذهن شخصیت های داستان هستند. مادر دیوانه، مادر دختری پیشاهنگی است که از بالای کامیون پرت شد و درگذشت. دختر خیالی با نام ناتالی هم همان دختر است که چندی قبل در تصادف درگذشت اما مادرش طوری وانمود می کند که او هنوز زنده است. قصد مادر هم از خرید خانه اربابی، نزدیک شدن به افرادی است که او معتقد است موجب قتل دخترش شده و در واقع قاتلان او هستند؛ یعنی پدر دختر که برایش بلیط برگشت به خانه نگرفت، راننده کامیون و دختری که خواست با چرخ دستی اش، از جاده عبور کند و کامیون به خاطر برخورد نکردن با او منحرف شد.

مادر دیوانه از هر کدام از این شخصیت ها انتقامی سخت می گیرد. پدر را کشته و او را در خمره بزرگی که برای نهال پرتقال سفارش داده، مخفی می کند. راننده کامیون را نیز پیدا کرده و او را می کشد. اما انتقامی که می خواهد از دختر عابر از جاده بگیرد، از همه سخت تر است. تعلیق پایانی و آزاردهنده داستان هم تا سطور پایانی اش درباره همین مساله است چون جنازه یا پیکر مثله شده ای از دختر پیدا نمی شود. اما دار قصد ندارد با یک پایان باز بی منطق، مخاطبش را آزار بدهد چه آن که تا به حال هم پایان باز از او ندیده ایم و داستان هایش همگی دارای اختتامیه هستند. در سطرهای پایانی رمان اشاره می شود که دختری در کنار دریای مدیترانه زندگی می کند و چند وقت یک بار به هتلی می رود تا دلارهایش را تبدیل به فرانک کند. این دختر، دختری غمگین است و تنها زندگی می کند. بله این دختر همان دختری است که موجب انحراف کامیون شد. انتقامی که زن دیوانه ثروتمند از این دختر (که همسر دوست داشتنی مرد ماجراست) می گیرد، این است که او را از شوهر و زندگی شیرینش (با وسوسه پول و زندگی بهتر) جدا می کند. در این طرف داستان هم مرد باید تا زمان مرگش به دنبال جنازه همسرش باشد.

تمام بار و ضربه پایانی هم در صفحات پایانی کتاب و زمانی که مخاطب فکر می‌کند قرار است به پایان بندی برسد، منتقل می‌شود. به این ترتیب دار، مخاطب خود را تا پایان سرپا نگه می دارد و درست همان جایی که توقعش را ندارد، برگ برنده اش را رو می کند.

--------------------

صادق وفایی

کد خبر 2499237

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha