به گزارش خبرنگار مهر، در بخش قبلی یادداشت تأکید شد یکی از عوامل ارزنده تربیتی در جوامع دینی بلکه جهان بشریت، آموزههای الاهی است، چراکه هدایتگر به بهترینهاست. رهیافته او را گمراهی نیست، پنددهندهای که هرگز فریب و نیرنگ در کارش نیست!
اکنون بخش سوم و ادامه این یادداشت را با هم می خوانیم.
ژن، عامل وراثت از نیاکان و پدر و مادر است که این ویژگیهای ذاتی و زمینه آفرینش اثرگذار بوده و انسان در برابر آنها مسئولیتی ندارد و انتخاب بهترین مادر (همسر) با نیاکانی پاک، وارسته، دارای باورها، ارزشها و گرایشهای پسندیده، تأثیر به سزایی دارد که امام علی(ع) میفرماید: «روابط خود را با افراد با شخصیت و اصیل و خاندانهای صالح و خوش سابقه برقرار ساز».[۱] تنها مسئولیت آدمی در مواردی است که با اراده و گرایش خود برمیگزیند و در برابر ویژگیهای تحصیلی ناخودآگاه از محیط نیز، مسؤول پیراستن آنها و آراستن خود به جنبههای مثبت است.
علّامه در تفسير آيه «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا»[۲] ميفرمايد: خيانت و نفاق هر دو به يك معناست با اين تفاوت كه خيانت درباره نفاقي به كار ميرود كه در مورد عهد و امانت است و نفاق درباره خيانتي به كار ميرود كه در مورد دين بورزد و خيانت اين همسران قطعاً جنسي نبوده است.[۳] نتيجه اين كه ژن وراثت اثر گذار بوده خويشاوندي و پيوند با پيامبران و شايستگان از بندگان خدا نيز هيچ سودي در نجات اينها نداشته است. و پسر نوح(ع) مثل اعلاي اين بحث است. هم چنين فرزندان حضرت يعقوب(ع) كه از همسران ديگر بودند جز حضرت يوسفع)) و برادرش كه وراثت از سوي مادر در كردار ايشان اثرگذار بوده و بستر مناسب نيز نتوانسته است در تغيير ويژگيهاي آنان كارگر باشد.
درباره رشد و تربيت حضرت موسي و يوسف و آسيه همسر فرعون در خاندان درباريان ميتوان دريافت به علت غلبه اثر گذاري ژن وراثت، نقش خانواده و بستر تربيت و محيط، بسيار كم رنگ جلوه كرده است. آري! در باغ لاله رويد و در شوره خَس! از اين رو در بيانات پيام بر اسلام داريم ميفرمايند: «اُنظُر في أيِّ شَيئي تَضَعُ وَلَدكَ فأنَّ العِرقَ دسّاسٌ»[۴]. بنگريد نطفه خودتان را در چه جاي گاهي مستقر ميسازيد! كه المنجد واژه «عرق» را اين سان معني كرده است: "الِعرقُ دسّاسٌ أنّ الأخَلاقُ الأباءُ تتّصّلُ اِلَي الأبناء... "[۵]
عِرق يعني عامل وراثت: ژن! امام علي(ع) ميفرمايد: «حُسنُ الأخلاق بُرهان كرَمِ الأعراقِ» سجاياي اخلاقي برهان پاكي وراثت و فضيلت ريشه خانوادگي است و در جنگ جمل فرزندش محمّد حنفيّه علَم دار لشكر بود. امام او را فرمان حمله داد. محمّد حنفيه حمله كرد و دشمن با تير و كمان و نيزه جلوي او را گرفت و او از پيش روي باز ماند. حضرت خود را به او رساند فرمود: «اِحمِل بَين الأسِنَّه» از ضربات دشمن نترس حمله كن! باز قدري پيش رفت و باز ماند. امام از ضعف فرزند آزرده شد نزديك او آمد «فَضَرَبهُ بِقائِم سَيفِه وَ قالَ ادركتَ عِرق أُمّك» اين ضعف و ترس را از مادرت به ارث بردهاي![۶]
آموزشگاه نخستین آدمی، خانواده و مربیان آن پدر و مادر و الگوهای رفتاری آن اعضای خانواده است. رنگ پذیری ناخواسته کودکان در خانواده به حدی است که تا پایان عمر در ذهن و خاطرهاش نقش میبندد و از اساسیترین و دامنهدارترین آموزههاست، از این رو امام شهیدان در برابر بیعت با یزید میفرماید: دامانهای پاک که مرا پرورده این را بر من نمیپذیرد و نمیپسندد «وَ حُجُورٌ طابَت و طَهُرَت[۷]» چون هر انسانی با فطرت خدایی و صبغه الاهی متولد میشود (کُلُّ مَولُودٍٍ یُولَدُ عَلَی الفِطرَةِ)[۸] و تنها با راهنمایی والدین، به سوی آیینهای گونهگون کشیده میشود. و امام علی(ع) در نقش تربیتی خانواده میفرماید: «حق فرزند بر پدر این است که او را نام نیک نهد و او را خوب تربیت کند و قرآن به او بیاموزد».[۹]
پيام بر اسلام در اين باره ميفرمايد: سَمّا هُم الاَبرار لِاَنَّهُم بَرُّوا الاباء وَ الأُمَّهات وَ الأبناءِ كَما اَنَّ لِوالدَيكَ عَليكَ حَقاً كَذلِكَ لِوَلَدِكَ.[۱۰] خدا آنها را ابرار ناميد چون به والدين فرزندان خود احسان كردند چنان كه پدر و مادر بر تو حق دارند فرزندان نيز حق دارند. و نیز فرمودند: اعينُوا اَولادَكُم بِالبِرِّ... فرزندانتان را بر هر نيكوكار كمك كنيد.[۱۱]
امام صادق(ع):" وَ تَجِبُ لِلولدِ عَلي ثَلاثَ خِصالٍ اختيار لِوالدَتِهِ تَحسينُ اِسمُهُ المُبالِغَهُ فِي تَأدِيبِه"[۱۲] فرزند سه حق دارد بر پدر، مادر خوب انتخاب كردن. اسم خوب نهادن ـ جدّيت در تربيت او. امام علي:(ع) "حَقُّ الوَلَدِ عَلَی الوالِدِ اَن يُحَسِّنَ اِسمَه وَ يُحَسِّنَ اَدَبُه وَ یُعلِّمَهُ القُرآنُ".[۱۳] حق فرزند بر پدر این است که او را نام نیکو نهد، خوب تربیت کند و او را قرآن بیاموزد. پيامبر فرمودند: "اَكرِمُوا اَولادَكُم وَ اَحسِنُوا آدابَهُم يُغفَر لَكُم". فرزندان خود را نيكو تربيت كنيد و آنها را گرامي بداريد تا خدا شما را بيامرزد[۱۴]. خيرخواهي و تربيت نيكو و پرورش روح و جان فرزند از سوي پدر و مادر، بيان گر اين نقش حسّاس است كه در روش تربيتي و سعي و تلاش مربیان وارسته ميبينيم:
نوح(ع) تا واپسين لحاظات با تصور اهلیّت فرزند خود، براي نجات او دست به دعا بر ميدارد تا خبر ميگيرد كه اهلیّت در تبعیّت است نه پيوند و خويشاوندي![۱۵] حضرت ابراهيم(ع) درخواست مقام امامت براي ذریّهاش ميكند (وَ مِن ذُريّتي)! كه پس از اسماعيل و اسحاق و يعقوب تا پيام بر اسلام كه از نياي بيستم اوست (از نسل قُصَي ابن كلاب) و در دعاهاي آن حضرت براي ذریّهاش داريم: «رَبِّ اجعَلني مُقيمَ الصَّلوةِ وَ مِن ذُريّتي، رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ، ربّ اجعل هذا البَلَدِ، امِناً و اجنُبني وَ بَنِيَّ اَن نَعبُدَ الأصنام» «فاجَعَل افئِدَةً مِنَ النّاس تَهوي اِلَيهِمَ وَ ارزُقهُم مِنَ الثَّمَراتِ...»[۱۶]
حضرت اسماعيل(ع) نيز در كنار پدر براي ذریّه شان چنين ميخواهند:"وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِن اَنفُسِهِم[۱۷]" "رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ[۱۸] "و دعاي خير مادر حضرت مريم، براي او و ذریّهاش و نام گذاري نيكو در راستای ایفای این نقش خطیر است. «وِإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ»[۱۹]
و آرزوي حضرت زكريا(ع) براي داشتن ذریه اي طيب و پاكيزه و صالح مايه خوشنودي حق تعالي از اين قرار است. دعاي حضرت يعقوب(ع) در حق فرزندان و توصيه به دين داري و اسلام گزيني ايشان پيش از مرگ و حسّاسيّت مراقبت و فرمان تعقيب به خواهر موسي از سوي مادر و تأثير تغذيه و حرمت[۲۰]. شير دايگان به كودك خود و راهنمايي و كفالت او از سوي خواهر تا بازگشت به آغوش مادر نشان از اهمیّت نقش خانواده در تربيت دارد و حضرت سليمان(ع) پرورده پدري است چون داوود كه مقام شكرش جاي تأمّل دارد، حضرت عيسي(ع) پرورده دامان پاك مادري است به نام مريم عذرا كه خود ثمره نيايش و تربيت مادري است چون حنّه! همسر عمران و در سيره لقمان حكيم نيز اين نقش بروز و ظهور جدّي و پر رنگي دارد كه توصيهها و پندهاي او به فرزندش در حوزه عقايد، اخلاق و احكام مورد عنايت حق تعالي بوده و اشارتي رفته در آيات ۱۹-۱۳ سوره لقمان.
و تلاش همه جانبه پدر و مادري باورمند كه گرفتار فرزند ناخلفي شدهاند با نهايت دقت و اهتمام به حقايق فطري به دين داري و ايمان او توجّه ميكنند و بيم و انذار ميدهند تا دست از عناد بردارد «وَهُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ»[۲۱].
و ايمانيان نيز از خدا ميخواهند «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»[۲۲]. و يا اصلاح در ذریّه شان را ميخواهند از خداي سبحان «وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي»[۲۳]. و بهشتيان نيز به اين رسالت و نقش خطير خود در زندگي دنيايي اعتراف دارند و نجات از آتش دوزخ را نشانهاي از رحمت ايزدي و منّت و ره آورد توجّه به خانواده ميدانند. «إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ، فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَوَقَینَا عَذَابَ السَّمُومِ»[۲۴].
از اين رو پيام بر اسلام تبيين حق فرزند بر پدر (و مادر) ميفرمايد: «مِن حقّ الوَلَد عَلي الوالِد اَنْ يُحَسِّنُ اِسمَهَ وَ يُحَسّن اَدبَه»[۲۵] از جمله حقوق فرزند بر پدر و مادر اين است كه (كودك خود را) نيكو نام نهد و نيكو ادب كند. امام سجّاد(ع) از خداوند متعال ميخواهد تا او را در تربيت فرزندان ياري دهد: «اَعِنّي عَلي تَربِيَتهمْ وَ تأديبهِمْ وَ بِرّهم»[۲۶] و شايستگي پدر و مادر بر اهتمام اين امر ميافزايد، چه بسا اثرگذاري آن را نيز افزايش دهد كه از كلام امام صادق(ع) اين استفاده ميشود كه فرمودند «طَوبي لِمَن كانَت امُّه عَفيفَهٌ»[۲۷] خوشا به حال كسي كه مادرش پاك دامن باشد و يا پيام بر اسلام فرمودند: «ايّاكم و خضراء الدَّمن! قيل يا رَسُول اللهَ وَ ما خَضراءُ الدَّمن؟ قال: المِرأةِ الحسناء في بَيتِ السُّوءِ!» زن زيبايي كه از خاندان بد و پليد بار آمده باشد.[۲۸] بيان حضرت به نقش تربيتي خانواده ميپردازد که تا چه اندازه حياتي و مهم است.
آموزشهای کودکی چون سنگ نبشتهای است که برای همیشه میماند، از این رو، اخلاق و آداب و... این دورهاز سوی آموزگاران، استادان و محیطهای آموزشی، کمتر از وراثت و محیط خانواده نیست و در زندگی نامداران که از دو فاکتور پیشین امتیازی نداشتند ولی با نقش مربّی کارآزموده به توانمندیهای لازم رسیدهاند، برمیخوریم و پیام بران خود در نقش آموزگاران جامعه بشری بودند که امام علی(ع) در این باره میفرماید: «من هم چون سایهای به دنبال آموزگارم رسول خدا حرکت میکردم و آن بزرگوار هر روز نکتهی تازهای از اخلاق نیک را برایم روشن میساخت و فرمان میداد تا از او پیروی کنم»[۲۹] و ارسال رسل براي تعليم، تهذيب وتزكيه بوده و بيان گفتههاي اينان از سوي خداوند در قرآن كريم از اين جهت است.
در اهمیت نقش آموزگاران تعليم و تربيت همين بس كه اشاره كنيم. نخستين معلم، ذات اقدس پروردگار عالميان است: عَلَّمَ الْقُرْآنَ[۳۰]، «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[۳۱]. و...[۳۲] و در پرتو تعاليم الاهي، فرستادگان حق تعالي به شايستگي در نقش مربیان وارسته به تهذيب و تزكيه و تعليم و تربيت مردمان برخاستهاند كه به نقش معلمي پيام بران[۳۳] و هم چنين نقش تهذيب و تزكيه ايشان[۳۴] و به انذار و بشارت دهي ايشان[۳۵]. اشارتي رفته روشن است، اهمیت اين نقش تعليمي پيام بران در نزد پروردگار تا جايي است كه به فرستادن اين همه از بندگان مخلص و شايستهي خود لطف نموده است و كتابها و شريعتها فرو فرستاده تا در مكتب انبيا همگان به رشد و تعالي برسند و حجت بر همه تمام شود.
ره آورد اين آموزهها و سعي مربیان سخت كوش و بردبار خدايي همانا پرورش انسانهاي شايسته است كه خداي متعال به روش و گفتار بسياري از اين شايستگان غيرمعصوم نیز توجه نموده و نقل فرموده است. از جمله به نقش مربيها توجّه داده مانند: پرورش حضرت مريم به دست تواناي حضرت زكريّاي پيام بر (وَأَنبَتَهَا زَكَرِيَّا نَبَاتًا حَسَنًا)[۳۶]. يا عيسي و موسي(ع) پرورده دامان، مادران خود به عنوان آموزگاران مكتب مهر خدايي هستند. يا حضرت موسي(ع) براي رشد و فراگيري علوم در پي عالمي رباني (خضر((ع) روان ميشود.[۳۷] و حضرت ابراهيم(ع) اين مقام تعليم و تربيت را براي خود و ذریّهاش مسألت مينمايد.[۳۸]
محیط زندگی و مجموعه عواملی که فرد در آن زندگی و رشد میکند، اثرگذار است. علّامه میفرماید: «اگر علم نافع را کسب کردیم و کبر را از خود دور کردیم، انصاف در برابر حق را به دست آوردیم، آن گاه میتوان گفت ما برای خضوع در برابر حق آمادگی داریم به شرطی که محیط هم اجازه بدهد، چون در اعمال آدمی مساعدت محیط هم دخالت عظیمی دارد...»[۳۹] و باید دقّت شود مکان زندگی، مناسب انتخاب شود و در صورت بحرانهای عقیدتی، فکری و فرهنگی باید تن به هجرت داد که شماری از دعوتگران چون این کردند و در روز رستاخیز از سوی فرشتگان، به زیان کاران گرفتار آمده در کردار خویش گفته شود، آیا زمین خدا گسترده نبود؟ مهاجرت میکردید! «اَلَم تکُن اَرضُ الله واسِعَةٌ فَتُهاجِرُوا فیها»[۴۰]
و امام(ع) نیز در این باره میفرمایند: «در شهرهای بزرگی که مرکز اجتماع مسلمانان است مسکن گزین و از جامعههایی که اهل غفلت و ستمکاری در آنجا هستند و پیروان خدا در آن کمترند بپرهیز».[۴۱] در روايتي از علي(ع) نقل شده كه فرمود: اِذا خَبثَ الزَّمان كَسَدَتِ الفَضائِلُ وَ ضَرّت وَ نَفَقَت الرَّذائِل وَ نَفَعَت.[۴۲] هرگاه محيط اجتماع آلوده و فاسد شد سجاياي انساني و فضائل اخلاقي بي رونق و زيان آور ميشود و برعكس رذائل و ناپاكي در جامعه رايج و سودبخش ميگردد. جو فاسد اجتماعي و فضاي آلودهی روحي ـ رواني زمينه رشد انديشههاي متعالي را ضعيف و زمينه رشد انديشههاي پست را تقويت ميكند.
به همين جهت است كه در اسلام و آموزههاي ديني به اصلاح محيط اجتماعي اهتمام زياد شده است و باز از اين روست كه سياستهايي كه ميخواهند انديشههاي متعالي را در مردمي بكشند، زمينههاي فساد اخلاقي و عملي آنها را فراهم ميكند و براي فراهم كردن اين زمينه، محيط اجتماعي را با وسايلي كه در اختيار دارند فاسد مينمايند".[۴۳]
در كنار عوامل مؤثّر در تربيت انسانها، سزاست به نقش محيط و جامعه نيز به دقت نگريست تا جايي كه باور برخي از جامعه شناسان كه ميگويند: «ما ندانستهايم كه در چه حدودي نفوذ عوامل رواني محيط ميتواند زمينههاي ارثي و ويژگيهاي سرشتي، ما را بر انگيزد يا آن را خفه كند. نبايد انكار كرد كه اين عوامل نقش بزرگي را در سرنوشت هر فرد به عهده دارد."[۴۴] و در سيره مربیان بزرگ بشري ميبينيم براي مصون ماندن از تأثيرات ناهنجارجامعه، فاصله گيري از محيط ناسالم را سرلوحه خويش قرار دادهاند و براي ادامه حركتهاي اصلاحي خود از محيط ناسالم و نا امن تن به هجرت ميدهند، حضرت ابراهيم(ع) كوچ ميكند، موسي(ع) ميگريزد و با كسب آمادگي و مساعد شدن شرايط محيط و اجتماع بر ميگردد، پيام بر اسلام تن به مهاجرت ميدهد و از شرايط جبر محيط فاصله ميگيرد، لوط(ع) هجرت را ميپسندد تا اقامت را. «اِنّي مُهاجِرٌ اِلَي الله» سر میدهد.
و كتمان و تقيه ايمان، و باور خدايي از سوي مؤمن آل فرعون وآل ياسين (حز قيل و حبيب نجار) نيز گوياي اين شرايط خفقان جامعه است. اصحاب كهف براي شكستن حصار تقيّدات جامعه قيام ميكنند به طور گروهي تا دين ستيزي حاكمان غفلت زده و پيروان گم راه را صلا دهند و با فاصله گيري از محيط ناسالم ميكوشند تا باور خدايي خويش را حفظ نمايند. آسيه همسر فرعون و جريان زندگي او و تربيت موسي(ع) و جنايت نسل كشي و همه حكايت از شرايط جامعه ناپاك دارد. ايمان جادوگران بدون اجازهي فرعون و تهديد و تطميع آنها، گواه ديگري است بر اثر گذاري شرايط جامعه بر تربيت ديني مردمان يا حق گريزي آنان!
تداوم زندگی اجتماعی، بدون رابطه با همسایهها نمیشود. همسایه، نه تنها دارای حقوق انسانی و الاهی است که در مناجات شبانه حضرت زهرا(س) به نقل از سبط اكبرش امام حسن مجتبي(ع) داریم «الجارُ ثُمَّ الدّار» بلکه از نظر اثرگذاریهای تربیتی از عوامل اجتماعی به حساب میآید، بنابراین در خرید خانه و انتخاب همسایه دقّت داشتن ضروری است، امام(ع) میفرمایند: «سَل عَنِ الرّفیق قَبلَ الطّریق وَ عَن الجار قَبل الدّار»[۴۵]
با توجه به توصيه خداوند به نيكي درباره هم سايه در كنار احسان پدر و مادر: «وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ»[۴۶] و هم چنين به هم سايه نزديك و دور و هم سفر و مصاحب نيكي كنيد و تحديد هم سايه از سوي پيام بر اسلام كه فرمودند: بين خانه او چهل ذراع باشد. يعني تحديد به چهل خانه! و ابن صالح از ابي العبّاس روايت كرده كه گفته در تفسير آيه مزبور كه اين دو هم سايههاي نزديك و دوري است كه با تو خويشاوندي ندارند و منظور از صاحب بالجنب هم سفر است.[۴۷] پس در زندگي اجتماعي هم سويي هم سايه، ميتواند به هم وار شدن راه تكليف و رشد و تربيت بيانجامد از اين رو در آموزههاي ديني، در آغاز به پند و اندرز، اطعام، انفاق، نيكي و احسان، دعا، امر به معروف و نهي از منكر، پس از خود و خويشان، او را بر ما حقّي است و مقدّم شمردنش بر ساير گروههاي اجتماعي داراي اهمیّت!
یاران، همبازیها، هم کلاسیها، الگوهای رفتاری مؤثّری هستند که نقش آنها بسی حسّاس است، از حضرت اباالحسن(ع) سؤال شد بهترين زندگي كدام است: فرمود: وسعت منزل و كثرت دوستان[۴۸]. سُئِلَ عَن اَفضَلِ عَيشِ الدّنيا؟ فَقالَ: سِعَةُ المَنزِل و كِثَره المُحبّين. امام جواد(ع) ميفرمايد: اِيّاكَ وَ مُصاحِبةُ الشَّريرَ فاِنّه كَالسَّيفِ المساوِل يَحسُنُ مَنظرهُ و یَقبحُ اَثَره. از مصاحبت فرد شرور بپرهيز زيرا او مانند شمشير برنده است ظاهري زيبا و آثاري بد دارد[۴۹]. امام علي(ع): همهي بديها در دو چيز جمع شده: افشاي راز و دوستي با اشرار «جُمِعَ الشرُّ في الاِذاعَةِ وَ مُؤاخاةِ الأشرارِ»[۵۰].
پيامبر فرمود: انسان بر دين و روش دوستش پرورش خواهد يافت پس دقّت كنيد با چه كسي دوست ميشويد: المَرءُ علي دينِ خَلِيله وَ قَرِينِه فَليَنظُر اَحَدُكُم مَن يُخالِل[۵۱]. امام علي(ع) به فرزندش امام حسن(ع) ميفرمايد: با افراد خوب و نيك رفتار نزديكي كن تا از آنان شوي و از افراد شرور دوري كن تا از آنان نشوي «قارِن اَهلَ الخَير تَكُن مِنهُمَ و بايِن اَهلَ الشَر تَبنِ عَنهُم»[۵۲].
بسیاری از ناهنجاریهای رفتاری کودکان و انحراف آنها در بزرگسالی به نقش دوستان برمیگردد که به قول سعدی: پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوّتش گم شد. کمال هم نشین اثرگذار است. از این رو، در آیات قرآن کریم از پیروی و همراهی برخی انسانها نهی شده (وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهينٍ هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَميمٍ مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثيمٍ)[۵۳] «وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ»[۵۴] «فَلا تُطِعِ الْكافِرينَ»[۵۵] «وَ لا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ»[۵۶] «فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبينَ»[۵۷] «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ كَفُورًا»[۵۸] «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوَاْ إِن تُطِيعُواْ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَاسِرِينَ»[۵۹] یارگیری و پیروی کفّار همان و برگشت از دین و گرفتار زیان شدن همان! و امامg نیز از دوستی با احمق، بخیل و مال پرست و بزهکار و فاسد و دروغگو و... باز میدارد و پروا میدهد.[۶۰]
و اظهاراندوه و پشیمانی دوزخیان گویای این حقیقت و اثر است که ای کاش فلانی را به دوستی برنمیگزیدیم: «يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلانًا خَليلاً لَقَدْ أَضَلَّني عَنِ الذِّكْرِ». [۶۱] نقش تربيتي دوستان و اثرگذاري آنها به عنوان الگوهاي رفتاري قابل اعتماد و در دست رس افراد تا جايي است كه نقش خانواده، جامعه و مربیان را كم رنگ ميسازد كه در رفتار پسر نوح با پيروي از ناشايستگان از اهلیّت افتاد و از پيروي رسول حق بازماند و پيوند با پيام بر خدا نيز او را سودي نبخشيد! و در بيان حال دوزخيان به هنگام عرضه به آتش (اِذوُقِفُوا عَلي النّار) ميبينيم دوستان هم ديگر را متّهم ميسازند و درخواست عذاب بيشتر مينمايند، كه اينها بودند، ما را گم راه نمودند[۶۲].
و برخي دوستان در آن روز دشمن يك ديگر ميگردند. «الْأَخِلَّاء يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ»[۶۳]. و سراغ گيرند از دوستان خود كه مورد سرزنش قرار ميدادند به خاطر باورمندي شان به معاد و شكرگزاري از اين كه با او هم دست و هم داستان نشده است[۶۴]. و در اين باره پيام بر فرمود: بهترين هم نشينان كساني هستند كه ديدارشان تو را به ياد خدا اندازد، سخنهاي شان بر علم تو بيافزايد و كردارشان تو را به سوي آخرت ترغيب كند[۶۵].
عالمان، نصیحتگران و خیرخواهان ژرفاندیش در متن جامعه دینی از روی نظارت بر رفتار دینداران و کاستیها و ناراستیها، احساس مسؤولیّت نموده و هر از گاهی بر حسب شرایط و زمینههای فراهم آمده، زبان به پند میگشایند شاید باورمندان را سودی بخشد و این گروه از واعظان، دعوتگران و... در میان گروههای مختلف اثرگذارند و روی تافتن از نصایح اینها مایه اندوه ناگوار خواهد بود که امام(ع) در پندی میفرماید: «فاِنَّ مَعصِیَةَ النّاصِحُ الشَّفیقُ العالِمُ المُجَرّب تُورِثُ الحَسرَةَ و تُعقِبُ النِّدامَة»[۶۶] رسولان حق که براي بشارت و انذار آمدند ره آوردش در اين نكته است. امام عليg: پندي كه گوشي آن را بيرون نميافكند و هيچ سودي با آن برابري نميكند پندي است كه زبان گفتار از آن خاموش و زبان كردار بدان گويا باشد.."انَّ الوَعظَ الَّذي لا يَمحه سَمعٌ و لا يَعدِلُهُ نَفع ما سَكَتَ عَنه لِسانُ القولِ وَ نَطَقَ بِه لِسانُ الفِعل".[۶۷]
امام صادق(ع):" اِنَّ العالِمَ اِذا لَم يَعمَل بِعِلمِه زَلَّت مَوعِظَتُه عَنِ القُلُوبِ كَمايَزِلُّ المِرارُ عِنِ الصَّفا... "هرگاه عالم به علم خود عمل نكند موعظهاش زايل ميشود چنان كه باران از جاي صاف ميلغزد[۶۸]. نقش علما و دانشمندان و رهبران فكري هر جامعه در تعليم و تربيت و رشد و تعالي انسانها و هدايت شان به سوي كمالات انساني و اخلاقي، بسيار مؤثر و كارآمد است. اما مصيبت از زماني آغاز ميشود كه همين علما به خاطر هوس پرستي و گرايش آرايههاي دنيا، سرمايههاي گران بهاي علم خود را در خدمت اهداف مادّي و شيطاني به كار گيرند و از علم به عنوان ابزاري براي پيش برد منافع پست و خواهشهاي نفساني خود و نزديكي به كانونهاي قدرت بهره جويند.
گم راهي علما هم چون آسيب ديدن كشتي است كه هم كشتيبان و هم راكبان آن را به هلاكت ميرسانند.[۶۹] از پيامبر اسلام(ص) پرسيدند: بدترين مردم چه كساني هستند؟ حضرت فرمود: «علما هنگامي كه فاسد شوند».[۷۰] و هنگامي كه از اميرمؤمنان علي(ع) سؤال شد: بهترين مردم بعد از ائمّهي هدي كياناند؟ فرمود: علما هنگامي كه صالح باشند. و چون سؤال شد بدترين مردم بعد از ابليس و فرعون و نمرود كياناند؟ فرمود: علماآن زمان كه فاسد شوند و به نشر اباطيل و به كتمان حقايق روي آورند.[۷۱]
پيامبران خود از بزرگترين پندگويان بودند و در معرّفي خود به مردمان عصر خويش گفتند: «وَأَنَاْ لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ»[۷۲]. «نَصَحْتُ لَكُمْ»[۷۳]. و در سرزنش مردمان و علّت روي گرداني ايشان از آموزههاي الاهي و دعوت گران حق فرمودند: و اما شما پندگويان را دوست نميداريد «وَلَكِن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ»[۷۴]. «لاَ يَنفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ»[۷۵]. پس از فرستادگان حق تعالي در نقش خيرخواهانی كه به پند و موعظه پرداختند. آنهايي كه پذيرفتند و شنيدند اندرزهاي خدايي ايشان را، در همين راستا به پندگويي مبادرت ورزيدند، آن مردي كه از دور آمد و خود را از خيرخواهان خواند و ارادهي درباريان فرعون را مبني بر كشتن موسي به اطلاع وي رسانيد و راه چاره را گريز از شهر دانست. «وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى رَجُلٌ»[۷۶]
يا مؤمن آل ياسين (حبيب نجّار) از دورترين نقطه شهر آمد و در قالب پندي گران سنگ به مردمان جامعهي خود گفت: رسولان را پيروي نماييد[۷۷]. و برهان اقامه كرد كه اينها مزدي براي رسالت خود از شما نميخواهند و خود هدايت يافتهاند و سپس از علت بندگي خود ميگويد[۷۸]. و حتّي پس از مرگ نيز پندگويياش را ادامه ميدهد ميفرمايد: «يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرلِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ»[۷۹]
و مؤمن آل فرعون (حزقيل) نيز در قالب پند و اندرز، درباريان را از كشتن موسي(ع) باز ميدارد[۸۰] و مردم را انذار ميدهد و از عذابهاي وارده بر قوم نوح و عاد و ثمود پروا ميدهد و به معاد فرا ميخواند[۸۱] و به پيروي خود كه همانا پيروي موسي است فرا ميخواند[۸۲].
و آن خردمند و ميانه روتر اصحاب بستان با كمي سن و سال، قوم خود را پند ميگويد: «قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ؟»[۸۳]. به شما نگفتم! چرا خداي را تنزيه نميكنيد! و ارادهي او را غالب نميدانيد؟! و خود را مستقل ميدانيد! و يا مرداني از اولياء الله از قوم موسي(ع) (يوشع ابن نون و طالب ابن يوفنا) دو تن از ۱۲ نقيب بني اسرایيل در ترغيب مردمان بر ورود به شهر و رسيدن به پيروزي در پرتو توکّل به خدا در پندي چنين گفتند: «ادْخُلُواْ عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتوکّل واْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»[۸۴].
و يكي از اصحاب كهف پس از بيداري در گفت و گويي به راهيان شهر جهت خريد و تهيه طعام ميگويد: مراقب باشيد كه بر حال شما آگاهي نيابند در اين صورت شما را سنگ باران خواهند كرد و بر آيين خود بر خواهند گرداند و هرگز روي رستگاري نخواهيد ديد[۸۵]. و ناصحان بني اسراييل در برابر اعتراض به نهي از منكر گروهي از ايشان ميگويند: پندما عذري باشد در پيشگاه پروردگارتان و اميد كه پرهيزكار باشيد[۸۶].
و باورمندي به دوست مشرك و مغرور خود كه متّكي به خود و ستم گر خويش بود در قالب پندي به صورت استفهام انكاري ميگويد:" آيا اظهار استقلال ميكني؟ و خدايي را كه تو را از خاك سپس نطفه آفريد و به صورت مردي در آورد كفر ميورزي؟"[۸۷] و شايستگاني از قوم به قارون پندي دادند كه خيلي مسرور و شادمان مباش كه خداوند شادمانان را دوست نميدارد و در آن چه خداي به تو داده سراي آخرت را بطلب[۸۸]. و دانشمندي مردمش را گفت: "واي بر شما! پاداش خداوند بهتر است براي كساني كه ايمان آوردهاند و كردار شايسته انجام ميدهند"[۸۹]. هابيل در پندي به برادر سوگند خورده به قتل او، يادآور ميشود كه شرط پذيرش هر كار نيكي در آستان ربوبي تقواست تا شايد در روح و جانش كارگر افتد «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ».[۹۰]
انسان علاوه بر تربیتپذیری، الگوپذیر هم بوده تا جایی که خداوند متعال برای تربیت بشر، اراده فرموده تا آنان، از الگوهای رفتاری موفق (پیامبران) پیروی نمایند و سرمشق خویش قرار دهند و یکی از راههای انتقال ارزشها نیز همین اصل ارائه الگوست که مورد عنایت حق تعالی بوده است.
و هر فردی از کودکی چشم به الگوهای مورد نظر خود میدوزد، از پدر و مادر، اعضای خانواده، آموزگار، دوستان، بازیگران عرصه ورزش، هنر، سینما، سیاست و[۹۱] چهرههای موفق علمی و فرهنگی و... در نزد بسیاری از مردمان اهمّیت ویژهای دارد حتی در گفتار، کردار، پوشش، نگارش، گویش و... از کسی و جایی الگو گرفته و شخصیّتی همه جانبه و ترکیبی دارد. نقش الگوهاي رفتاري در تربيت براي تقويت روح اميد و مجسم ديدن آرمانهاي متعالي و آموزههاي الاهي در وجود انساني به كمال رسيده است كه از امتناع به امكان رساندن است. ره آورد رفتارهاي شايسته در تبلور انسان كامل است كه در دسترس پيروي قرار دارد.
از اين رو خداوند فرمان به پيروي از شايستگان و الگوهاي رفتاري ميدهد، «لَقَد كانَ لَكُم في رَسُولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنةٌ»[۹۲] و از آدميان ميجويد: «أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِديّ إِلاَّ أَن يُهْدَى»[۹۳]. آيا كسي كه هدايت يافته سزاوارتر است به پيروي یاآن كه هدايت نميشود؟ از اين رو پيام براني چون نوح، هود، صالح، لوط، شعيب، هارون و عيسي(ع) فرمودند:"وَاتّقُوا اللهَ وَ اَطِيعُونَ". از خدا پروا نماييد و مرا پيروي كنيد[۹۴]. و حضرت ابراهيم(ع) به عنوان الگوي رفتاري اعلام ميدارد كه هركه از من پيروي كند از من است. «قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ»[۹۵] «فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»[۹۶].
و نشان ميدهد بيان حضرت ابراهيم(ع) كه پيروي اهلیت ميآورد نه پيوند و خويشاوندي، هم چنان كه در بيان خداوند نسبت به درخواست نجات حضرت نوح درباره فرزندش ديديم و يا اين كه طالوت در بيان خود دارد: هركه از آن مجراي آب ننوشد از من است و هر كه بنوشد از من نيست[۹۷] و پيروي بدون چون و چرا و اما و اگر پسنديده است. آن گونه كه خضر با موسيc وعده نهاد «قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا»[۹۸].
و در سيرهي شايستگان غير معصوم نيز ميبينيم به پيروي از الگوهاي رفتاري اشاراتي شده است. مؤمن آل ياسين با اقامه دليل بر پيروي رسولان فرمان ميدهد «يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ»[۹۹]. و براي پيروي، ويژگيهاي آنها را يادآور ميشود[۱۰۰]. مؤمن آل فرعون دعوت به پيروي از خود ميكند و ميگويد پيروي از من پيروي از موسي است. «يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ»[۱۰۱]. از امتيازات حواريّون كه خداوند بدون اشاره فرموده و به رخ عالميان كشيده، ايمان و پيروي آنهاست. از الگوي موفقّی چون عيسي(ع) «وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ»[۱۰۲]
و بلقيس با همه شكوه و قدرت و سلطنت با دور انديشي و فطرت سليم از حق و رسول خدا پيروي ميكند و تسليم خدا ميشود. «وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» [۱۰۳] ناباوران نيز در آن سراي از عدم پيروي خود از الگوهاي رفتاري و پيام بران در كمال شگفتي ميگويند و اقرار و اعتراف به سركشي خود ميكنند و در پاسخ به فرشتگان نگاه بان دوزخ: «اَلَمْ يَأتِكُم رُسُلٌ مِنْكُم» گويند: «قَالُواْ بَلي شَهِدْنَا عَلَى أَنفُسِنَا»[۱۰۴]. چرا ! ما بر ضد خود گواهي ميدهيم.
و چه بسا بهانه تراشي نموده و يك ديگر را متّهم ميسازند كه اينها، به عنوان الگوهاي رفتاري ما را گم راه كردند.[۱۰۵] و گاهي از در انكار و بهانه جويي ميپرسند. چرا رسولي سوي ما نفرستادي تا از آيات تو پيروي نماييم و از ايمانيان باشيم؟[۱۰۶]. و برخي به بهره گيري و پيروي از شيطان و يكديگر زبان به اعتراف ميگشايند.[۱۰۷] و ميخواهند از خداوند تا اجل شان را تأخير اندازد تا از پيام آوران او پيروي نمايند. «رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ».[۱۰۸] و شماري به سران و بزرگان قوم خود گويند: اگر شما نبوديد هر آينه ما مؤمن بوديم.[۱۰۹] و يا در پي آرزوي نشدني اظهار دارند: اي كاش با پيام بر، راهي پيش ميگرفتيم؟![۱۱۰]
نقش حاکم در جامعه از دو جهت مورد ارزیابی قرار میگیرد، نخست، وظیفه دارد مردمان را تربیت کند و از آموزش و خیرخواهی آنان دریغ نورزد، سپس به عنوان الگوی رفتاری مطرح است،گفتار، کردار، باور واندیشه و آرمان او، در نزد مردمان قابل پیروی! از این رو گفتهاند، شباهت مردمان در اخلاق و... به حاکمان خود بیش از همسانی ایشان به پدرانشان است، یعنی غلبهی رنگ الگوپذیری بر ژنتیک و وراثت! و امام در حقّ مردم بر حاکم میفرماید: «فأمّا حقّکُم علیَّ فالنّصیحةُ لکم... و تعلیمکُم کَیلا تَجهَلوا و تأدیبکُم کیما تعلَموا»[۱۱۱] و امام علي(ع) ميفرمايد: فَلَيْسَت تُصْلِحُ الرَّعيهِ اِلا بِأصلاحِ الوُلاهِ[۱۱۲]. مردم اصلاح نميگردند جز آن كه زمامداران آنها اصلاح گردند.
"آري، براي اصلاح يك محيط فاسد و ايجاد يك انقلاب و تحوّل همه جانبه بايد سردم داران فساد و پيشوايان كفر شروع كرد. از آنها كه در تمام اركان جامعه نقش دارند، خودشان و يا افكار واعوان و انصارشان همه جا حاضرند، آنهايي كه تمام سازمانهاي تبليغاتي و اقتصادي و سياسي را در قبضهي خود گرفتهاند كه اگر آنها اصلاح شوند و يا در صورت عدم اصلاح ريشه كن گردند، ميتوان به نجات جامعه اميدوار بود وگرنه هرگونه اصلاحي بشود، سطحي و موقّتي و گذراست[۱۱۳]
و همچنین سفارش میکند که نگذارید رهبری جامعه به دست نااهلان ناشایستگان بیافتد که فرد و جامعه را به تباهی میکشاند.[۱۱۴] و چه زيبا اشاره دارد به اين حقيقت كه: گمراهي رهبر و پيش رو هلاكت رهروان را در پي درد. (ضَلال الدَلِيل ِهَلاك ُالمُستَدِلّ).[۱۱۵]
و پيامبران در اين نقش كوشيدهاند و حكايت و روايت خدا از ايشان براي شناساندن اين نقش رهبري آنان است و به گفتهي آنان استناد نموده و هم چنين زعمای قوم در نقطهي مقابل. پيامبر:" لَمّا بَعَثَ رَسُولُ الله(ص) مَعاذ اِبن جَبَل اِلي اليَمن وَصّاهُ فَقَالَ: يا مَعاذُ: عَلِّمهُم كِتابَ الله وَ اَحسِن أَدَبَهُم عَلي الأَخلاقِ الصّالِحَه[۱۱۶]. هنگامي كه پيام بر معاذ بن جبل را به سوي يمن گسيل ميداشت او را سفارش كرد پس او را گفت: اي معاذ! بر مردمان كتاب خدا را بياموز و نيكوتر تربيت و ادب شان كن بر خلق و خوهاي شايسته.
پيامبران براي اجراي عدل و داد و اصلاح و تربيت مردمان كوشيدند تا به تشكيل حكومت دادگري توفيق يابند. از جمله آنها به داوري ميان مردمان حضرت داوود و ملك عظيم حضرت سليمان در هدايت مردمان ميتوان اشاره كرد كه با مديريت، رهبري و سازمان دهي توانستند ملكه و مردم سرزمين سبا را به يكتا پرستي فرا خوانند. و در نقش اثرگذار حكومت در تربيت مردمان، به رفتار خردمندانه و دورانديش ملكهي سبا اشاره ميكنيم كه با درايت و هدايت نيكوي قوم و سران جامعه، آنها را به زندگي سعادت مندي در پرتو توحيد رساند و حضرت موسي(ع) براي اجراي اين نقش سازنده از فرعون ميخواهد تا بني اسراييل را با وي همراه سازد «أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ» بندگان خدا را به من تسليم كنيد و به من بسپاريد[۱۱۷].
اینکه موسي(ع) در درجه اوّل به سوي فرعون و ملأ و اطرافيان او مبعوث ميگردد نشان ميدهد يكي از برنامههاي موسي نجات بني اسراييل از چنگال استعمار فرعونيان و استخلاص آنها از سرزمين مصر بود، و اين امر بدون گفت و گو و پنجه در پنجهي فرعون افكندن امكان پذير نبود، هم چنين نشانگر آن است كه مفاسد اجتماعي و انحرافهاي محيط، تنها با اصطلاحات فردي و موضعي چاره نخواهد شد، بلكه بايد سردم داران جامعه و آنها كه نبض سياست و اقتصاد و فرهنگ را در دست دارند،در درجهي اوّل اصلاح گردند تا زمينه براي اصلاح بقيه فراهم گردد.[۱۱۸]
هم چنين خداوند از مبعوث شدن موسي(ع) به سوي سه كانون مهم فساد سخن به ميان ميآورد: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ»[۱۱۹]. جالب آنكه هر يك از اين افراد مظهر و نماد چيزي بودند: «فرعون» نماد طغيان و سركشي و حاكميت ظلم و جور، «هامان» مظهر شيطنت و طرحهاي شيطاني و «قارون» مظهر ثروتمند ياغي و استثمارگر كه براي حفظ ثروت خويش از هيچ كاري ابا نداشت.
بدين ترتيب موسي(ع) مأمور بود به ظلم حاكمان بي دادگر و شيطنت سياستمداران خائن و تعدي ثروت مندان مستكبر ـ و يا به تعبير روشنتر مثلث شوم زر و زور و تزوير ـ پايان دهد و جامعه اي بر اساس عدالت و داد از نظر سياسي، فرهنگي و اقتصادي بسازد[۱۲۰].
و نقش حضرت يوسف(ع) در حكومت وقت مصر در پرتو علم و قدرت و امانتداري چه نيكو توانست بر مشكلات اقتصادي و زندگي اجتماعي مردم فايق آيد و از بحران و انحطاط عقيدتي نيز برهاند. و رفتار دد منشانهي دولت مردان متكي به زور و زر گذشته و حال جهان نيز در جهت تخريب شخصيت اصلاحگران و رهبران حركتها و جنبشهاي اصلاحي و تهديد و تبعيد و قتل و انزواي آنان بر اين است تا مردمان در آرا و باور باطل شان بمانند و خطري بر قدرت آنان نداشته باشند.
به گفته سيد قطب: در هر جامعه اي كه مشكل حكومت و سلطنت كافر (و ظالم) وجود دارد، منكر اساسي خود آن حاكم است كه ام الخبائث است و قبل از هر منكر جزيي بايد به اين منكر پرداخت. در غير اين صورت تلاش صالحان و اصلاحگران در مقابله با منكرات ديگر به هدر خواهد رفت و نتيجه بخش نخواهد بود[۱۲۱].
پی نوشتها:
[۱]. نامهی ۵۲ و ۵۳.
[۲]. تحريم، ۱۰ .
[۳]. الميزان، ج ۱۹، ص ۵۷۶ .
[۴]. المستطرف، ج۲، ص ۷۷۶.
[۵] المنجد مادّهي عرق.
[۶]. قمی، شیخ عباس، تتمه المنتهي ص ۱۷ و گفتار فلسفي، كودك، ص ۶۵ .
[۷]. دخيل علي محمد علي ـ ائمّتنا (سيرة الائمه الأثني عشر) ـ ج ۱، ص ۱۹۶. ج ۱۴۲۷ ق دارالكتب اسلامي، و مقتل الحسين، ابومخنف لوط بن يحيي ازدي، ۱۳۶۸ش ـ مؤسسه وفا ـ قم.
[۸]. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار،، ج ۳، ص ۲۸۱.
[۹]. نهج البلاغه، حکمت ۳۹۹.
[۱۰]. هیثمی، مجمع الزّوايد، ج ۸، ص ۱۴۶.
[۱۱]. همان، ص ۱۴۶.
[۱۲]. تحف العقول، ص ۳۳۷.
[۱۳]. نهج البلاغه، باب المختار، في الحكم شماره ۳۳۹ .
[۱۴]. بحارالانور، ج۱۰۴، ص ۹۵.
[۱۵]. ن.ك به آيه ۴۶ سورهي هود.
[۱۶]. ابراهيم، ۴۱-۳۵ .
[۱۷]. بقره، ۱۲۹ .
[۱۸]. بقره، ۱۲۸ .
[۱۹]. آل عمران، ۳۶ .
[۲۰]. بقره، ۱۳۲ .
[۲۱]. احقاف، ۱۷ .
[۲۲]. فرقان، ۷۴ .
[۲۳]. احقاف، ۱۵ .
[۲۴]. طور، ۲۸-۲۶ .
[۲۵]. نوری، مستدرك الوسايل، ج ۲، ص ۶۱۸، وسايل الشيعه، ج ۵، ص ۱۱۵ .
[۲۶]. صحيفهي سجّاديّه، دعاؤه لولده .
[۲۷]. بحار، ج ۲۳، ص ۷۹ .
[۲۸]. بحار، ج ۲۳، ص ۵۴ .
[۲۹]. نهج البلاغه، خطبه/۱۱۸/۱۱۹.
[۳۰]. الرحمن، ۲ .
[۳۱]. علق، ۴ و ۵ .
[۳۲]. ن.ك آيات بقره، ۳۱ و۲۳۹، يوسف ۳۷ و ۱۰۱، نساء، ۱۱۳ .
[۳۳]. آيات ۴۸ و ۱۶۴ آل عمران و ۱۲۹ و ۱۵۱ بقره و جمعه ۲۰ .
[۳۴]. آيات ۱۰۳ توبه و ۱۵۱ بقره .
[۳۵]. آيات: انعام، ۴۸ و ۵۱، يونس، ۲، ابراهيم، ۴۴، شعراء ۱۹۴ و ۲۱۴، نوح، ۱، احزاب، ۴۵، رعد، ۷، نازعات، ۴۵، كهف، ۵۶، فاطر، ۲۴ ميتوانيد بنگريد.
[۳۶]. آل عمران، ۳۷ .
[۳۷]. كهف، ۶۶ .
[۳۸]. بقره، ۱۲۹ .
[۳۹]. المیزان، ج۶، ص ۱۱۷، چ۳۱، قم، ۹۰ دفتر تبلیغات.
[۴۰]. نساء، ۹۷.
[۴۱]. نامهی ۶۹/۱۰/۹.
[۴۲]. اين ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۲۰، ص ۲۷۰.
[۴۳]. مطهري، مرتضي، علل گرايش به مادي گري، ص ۱۷۰ و ۱۷۱.
[۴۴]. کارل، الکسیس، انسان موجود ناشناخته، ص ۲۴۷ .
[۴۵]. نامه ۳۱/۱۱۵ و ۱۱۴.
[۴۶]. نساء ۳۶ .
[۴۷]. تفسير عياشي، ج ۱، ص، حديث ۱۳۰ .
[۴۸]. بحار ج ۴، ص ۲۷۸ .
[۴۹]. بحار، ج۷۴، ص ۱۹۸ .
[۵۰]. همان، ص ۱۷۸ .
[۵۱]. كافي ج ۲، ص ۳۷۵ و همان ص ۱۹۲ .
[۵۲]. بحار، ج ۷۴، ص ۱۸۸ .
[۵۳]. قلم، ۱۰.۱۲.
[۵۴]. کهف، ۲۸.
[۵۵]. فرقان، ۵۲.
[۵۶]. احزاب، ۴۸.
[۵۷]. قلم، ۸ .
[۵۸].انسان، ۲۴.
[۵۹]. آلعمران، ۱۴۹.
[۶۰]. حکمت، ۳۸/۴/۳/۲.
[۶۱]. فرقان ۲۸.۲۹ .
[۶۲]. اعراف، ۳۸ .
[۶۳]. زخرف، ۶۷ .
[۶۴]. صافّات، ۶۰-۵۱ .
[۶۵]. وسايل الشيعه، ج ۸، ص ۴۱۲ .
[۶۶]. خطبهی ۳۵/۲.
[۶۷]. غرر فصل ۹ شماره ۱۶۲.
[۶۸]. بحار، ج ۲، ص ۳۹ .
[۶۹]. قال عليg: زَلّتِِ العالِم كانكسار السَّفينه تَغرِقُ وَ تُغرَقُ، بحارالانوار، ج ۲، ص ۵۸.
[۷۰]. بحارالانوار، ج ۷۷، ص ۱۳۸.
[۷۱]. همان، ج ۳، ص ۸۹ .
[۷۲]. اعراف، ۶۸ .
[۷۳]. اعراف ۷۹ .
[۷۴]. اعراف۷۹ .
[۷۵]. هود، ۳۴ .
[۷۶]. قصص، ۲۰ .
[۷۷]. يس، ۲۰ .
[۷۸]. يس، ۲۱ .
[۷۹]. يس، ۲۷-۲۶ .
[۸۰]. غافر، ۲۹ و ۲۸ .
[۸۱]. غافر، ۳۱ و ۳۰ .
[۸۲]. غافر، ۴۰ .
[۸۳]. قلم، ۲۸ .
[۸۴]. مائده، ۲۳ .
[۸۵]. كهف، ۲۰ .
[۸۶]. اعراف، ۱۶۴ .
[۸۷]. كهف، ۳۸ و ۳۷ .
[۸۸]. قصص، ۷۷ و۷۶ .
[۸۹]. قصص، ۸۰ .
[۹۰]. مائده، ۲۷ .
[۹۱]. قاسمی، احمد، استادان بزرگ تعلیم و تربیت، موریس شاوارده،، یونسکو، فرانکلین، تهران، ۱۳۵۱ .
[۹۲]. احزاب، ۳۳ .
[۹۳]. يونس، ۳۵ .
[۹۴]. نوح ۳۰، شعراء ۱۱۰، ۱۲۴، ۱۲۶، ۱۴۲، ۱۴۴، طه ۹۰، زخرف ۶۳، آل عمران، ۵۰ .
[۹۵]. ممتحنه، ۳۶ .
[۹۶]. ابراهيم ۳۶ .
[۹۷]. بقره، ۲۴۹ .
[۹۸]. كهف، ۷۰ .
[۹۹]. يس، ۲۰ .
[۱۰۰]. يس، ۲۳ و ۲۲ و ۲۱.
[۱۰۱]. غافر، ۳۸ .
[۱۰۲]. آل عمران، ۵۳.
[۱۰۳]. نمل، ۴۴.
[۱۰۴]. انعام، ۱۳۱ .
[۱۰۵]. اعراف، ۳۸ .
[۱۰۶]. قصص، ۴۷ .
[۱۰۷]. انعام، ۱۲۸.
[۱۰۸]. ابراهيم، ۶.
[۱۰۹]. سباء، ۳۱.
[۱۱۰]. فرقان، ۲۷.
[۱۱۱]. خطبهی ۳۴/۹
[۱۱۲]. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
[۱۱۳]. تفسير نمونه، ج ۱۳، ص ۱۸۵ و ۱۸۶.
[۱۱۴]. نامهی ۶۲/۸/۹.
[۱۱۵] غررالحكم، ج ۱، ص ۴۶۱.
[۱۱۶]. تحف العقول، ص ۲۶ .
[۱۱۷]. دخان، ۱۸ .
[۱۱۸]. تفسير نمونه، ج۶، ص ۲۸۰.
[۱۱۹]. مؤمن، ۲۳ و ۲۴.
[۱۲۰]. تفسير نمونه، ج۲۰، ص ۷۶.
[۱۲۱]. قطب، سید محمّد، تفسير في ظلال القرآن، ج ۲، ص ۹۵۰.
ادامه دارد ... .
نظر شما