خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: مجید قیصری چندان اهل صحبت کردن نیست. باورش این است که داستان احتیاجی به زبان دیگری جز خود برای تفسیر ندارد. با این حال سخاوتمندانه پذیرفت که پاسخ سوالهای مهر را همزمان با انتشار مجموعه داستان تازه خود بدهد.
«نگهیان تاریکی» عنوان تازهترین مجموعه داستانهای کوتاه قیصری است که از سوی نشر افق منتشر شده و داستانهایی از او در موضوع جنگ را روایت میکند.
داستانهایی به ظاهر ساده که لایه زیرینی بسیار خواندنی تر از متن دارند.
گفتگوی مهر با قیصری نیز به بهانه این داستانهای چند لایه انجام شد. این گفتگو را در ادامه میخوانیم:
* جناب قیصری داستانهای «نگهبان تاریکی» به شکلی مخاطب را به یاد آثار قدیمی شما در حوزه ادبیات دفاع مقدس میاندازد؛ به یاد آثار کلاسیک شما در این حوزه. به ویژه اینکه در این چند سال فضای کاری شما نیز عوض شده بود. خودتان حس میکنید این کتاب نگاهی تغییر یافته به جنگ را از خودتان به نمایش میگذارد و یا اینکه ادامه روند و مسیری است که در این حوزه سالهاست به آن مشغول هستید؟
داستانهایم را هیچ وقت با این نگاه ندیدهام. البته خطی مشخص در داستانهایم دارم و اگر میگویید این خط بازگشت من به گذشتهام است، کشف شماست. خودم حس میکنم این کتاب در امتداد کارهای دیگرم است. مخصوصا مجموعه «نگهبان تاریکی» به ویژه در چند داستان برای من ادامه مجموعه داستان «گوساله سرگردان» است یعنی به خاطر بازسازی برخی از اسطورهها در داستان، حس میکنم ادامه آن کار است.
* حس می کنید از منظر سوژهیابی و پرداخت آنها شما هنوز همان مجید قیصری خالق «گوساله سرگردان» هستید؟
مطمئنا من تفاوت کردهام اما نگاهم هنوز همان نگاه همیشگیام است.
* چرا اسطوره برایتان اینقدر اهمیت دارد که سالهاست خط داستانیتان را بر مبنای آن میچینید؟
فقط داستان نیست. نگاه من به همه زندگی همین است.
* یعنی اسطوره ها برای شما اینقدر قداست دارند؟
قداست نه. به نظر من ما در حال تکرار همان زندگی اساطیریمان هستیم. درست است که فرمول زندگی دائما در حال نو شدن است اما اصل و محور آن به همان شکل اسطوره ای باقی مانده است.
* اسطوره را به خاطر ابر قهرمان بودنش دوست دارید؟
نه. اینکه اسطوره چیست بحث مفصلی است. در اندازه مطالعه من در دنیا نزدیک به ۱۰ نوع رویکرد به اسطوره وجود دارد. مثلا ریچارد فرای یا جوزف کمبل یا فروید و یا یونگ هر کدام یک رویکرد به اسطوره دارند. به من رویکرد جوزف کمبل خیلی کمک کرد.
او مثلا باور دارد ازدواج یک اسطوره است و طلاق ضد اسطوره. اسطورهای که من می گویم به معنای ابر قهرمان داشتن نیست. نمیخواهم رستم خلق کنم. در نگاه من جنگل یک اسطوره است خودش تولد دارد و مرگ.
اسطورهها در قصه حلول میکنند تا به نوعی یک واقعیت را، لحظه زندگی را تفسیر کنند. کمبل میگوید آدمی که با اسطورههای خودش رابطه برقرار کند سلامت نفس دارد. شما اگر اسطورههای خودتان را اعم از دینی و اجتماعی و... داشته باشید میتوانید حس سلامتی کنید. ما در شرایطی هستیم که سه نوع اسطوره پیرامون ما را هم فرا گرفته است. اسطورههای ایرانی، اسلامی و غربی.
* این اسطورههای آدمها با هم شباهت نیز دارند؟
ویژگی اسطوره این است که در همه آدم ها شبیه هم است. برای هر موقعیتی از زندگی انسانی میشود اسطورهای دید. اسطوره یعنی آئینی و سنت. برای هر موقعیتی میشود اسطوره و آئینی ساخت. گاه این آئین را در همه زندگی اجرا می کنیم یا نه.
* آدمهایی که در بستر جنگ زیست دارند و در دل داستان های شما میآیند چه باور، آئین و اسطورهای دارند؟
من به عنوان نویسنده در حال رصد آئین ها و باورهای آدم های پیرامونم هستم. وظیفه من کشف لحظههایی است که ممکن است برای خیلیها رخ ندهد و متوجه نگاه اسطوره ای آن نشوند.
* جناب قیصری چقدر داستانهای شما بن مایه حقیقی دارند؟ شما آدم پرخاطرهای هستید؟
پر خاطره که هستم. اما مساله من این است که چیزی بنویسم که باورپذیر باشد وگرنه داستان نوشتن که محلی از اعراب ندارد. من دنبال سوژه نمیگردم.
نمینشینم مثلا کتابهایی را درباره جنگ بخوانم و از دلش سوژه پیدا کنم. من در حال زندگی طبیعی خودم هستم. شاید همین الان از صحبتهای شما چیزی دریافت کنم که وقتی در دستگاه ذهنی من مینشیند بتواند مبدل به یک داستان شود.
یکی از دوستانم می خواست یک فیلم نامه بنویسد درباره چند بچه که میخواستند داخل باغی بروند ولی می ترسیدند و... این شما را یاد چه میاندازد؟ در دستگاه ذهنی من این تجلی داستان آدم و حواست. من عادت کردم که اینطوری از پیرامونم بن مایه داستانی درآورم.
* چرا این بن مایهها همیشه باید در قالب جنگ و در فضای جنگ تبدیل به داستان شود؟
خب شاید به خاطر این است که من داستان های اجتماعیام را هنوز منتشر نکردم و شما اینطور تصور کردهاید.
* اما به باور من حتی در داستانهای غیر جنگی شما هم بستری از نزاع هست. جنگ خیر و شر. انگار شما دوست دارید همیشه در بستر این نزاع داستان روایت کنید. چه چیزی در این نزاع برای شما مهم است؟
جنگ یک چالش است. این چالش در مورد هر فردی واکنش های مختلفی را به وجود می آورد. این چالش تو را وادار می کند که یا از یک مساله فرار کنی یا در آن باقی بمانی. چالش اساسا هست تا استعداد تو را شکوفا کند.
ما توانایی های بالقوهای داریم. این تواناییها زمانی کشف شده و خودش را نشان میدهد که شما در یک چالش قرار بگیرید. جنگ یک فرصت است که بتوانیم در آن چیزهایی را درون خودمان کشف کنیم.
* در هر جنگ در هر جای دنیا عدهای تلاش می کنند تا عده ای را برای اثبات آرمان و باورشان از بین ببرند و بکشند. اما انگار در داستانهای شما این ایدئولوژی به سخره گرفته می شود. مساله داستانهای شما کشف زندگی است در چالش جنگ. درست می گویم؟
بله. بگذارید مصداقی با شما صحبت کنم. اگر جنگ نبود کسی مانند شهید حسن باقری در میان ما ظهور پیدا نمی کرد. خبرنگاری که بشود مسئول اطلاعات و عملیات جنگ.
شهید باقری شاید خودش نمیدانست که چنین استعدادی دارد اما چالش جنگ باعث شد که او حس کند می تواند از طول جغرافیای جنگ یادداشت برداری کند.
* منطق شما را می فهمم اما در باور مردم ما از جنگ، این پدیده و انسانهای در معرض آن چیزی نیستند که شما در داستانتان تصویر می کنید. یعنی سرباز در جبهه است برای کشتن دشمن نه اینکه ناگهان دلش برای او به رحم بیاید و سعی کند تا سرباز دشمن را ولو زخمی نجات دهد. شما چه تفسیری از جنگ دارید که این نگاه از آن بیرون می آید؟
من جنگ را یک موقعیت میدانم. موقعیتی فارغ از ایدئولوژی که باعث می شود شخصیتی تازه از تو تبلور پیدا کند و شما بتوانی با آن به پستی یا بزرگی خودت پی ببری. در داستان نگهبان تاریکی من همین حرف را می زنم. ما نقطههای تاریکی در شخصیتمان داریم که باید با قرار گرفتن در چنین چالش هایی آنها را کشف کنیم.
* از اینکه نگاه و باورتان به جنگ مخالف نگاه رسمی به آن است؛ نگاهی که آن را یک پدیده مقدس میداند، هراس ندارید؟
نگاه من متعلق به من است اما خب پیه نگاهم را به تنم مالیدهام. برای همین است که بیست سال است در خانه هستم و بیرون نرفتهام، نه سکویی داشتهام و نه جایی. از روز اول میدانستم که آخر داستان کجاست.
* پیشمان نیستید؟
من به درست و غلط بودن کاری ندارم. این نگاه من است. اگر به نگاهم باور نداشتم که با آن زندگی نمی کردم.
* چقدر مردم و مخاطبان داستانهایتان برایتان اهمیت دارند و دوست دارید نگاهتان را بپذیرند؟
من انرژی فعالیتم را از مردم میگیرم. از مردمی که وقتی با آنها مواجه می شوم اذعان میکنند که نگاهی تازه را آثار من دیده اند و توانستهاند طور دیگری به زندگی نگاه کنند. وظیفه هنر هم به اعتقاد من این است که قالب های رسمی را بشکند و فرم را تغییر دهد.
* نظرتان درباره قرائت های رسمی و رایج از داستان جنگ چیست؟
بالاخره در همه دنیا این هم هست. من کاری به کار آنها ندارم.
* نمیخوانیدشان؟
چرا. من همه کارها را می خوانم و هر چیز را به شکل یک فرصت میدانم.
به همین خاطر فیلم هم زیاد می بینم و موسیقی هم زیاد گوش میدهم و در هر موقعیتی که فکر کنی خودم را قرار میدهم.
* جناب قیصری داستانهای شما حرفهای نگفته زیاد دارند. حرفهایی که انتظار هم نداریم داستان آن را بزند. این حرف ها در کنار اینکه داستانهایتان خیلی عریان حرف نمی زند تکنیک کاری شماست یا نگاهتان؟
نگاهم است. شمس تبریزی میگوید سخن را چون نمینویسم در من میماند و هرلحظه مرا روی دگر میدهد. اینکه من داستان کوتاه نویسم هم همین است.
خیلی از حرف ها را نباید گفت باید گذاشت تا آن حرف ها خودش را نشان دهد. من در نگهبان تاریکی سعی کردم زیربنایی از قصص قرآنی را در داستان هایم لایه بکشانم. می پرسید چرا؟ چون خیلی از ما با آن بیگانه شدهایم و به سراغش نمی رویم.
* یعنی این همه کتاب و ... را درباره این قصص نمیبینید و قبول ندارید؟
اگر قرار بود تاثیر بگذارد باید الان همه پدیدههای زیادی را کشف میکردیم که یادآوری این قصهها باشند. اگر ما با این ادبیات بزرگ شده باشیم و در ما عمق پیدا کرده باشد امکان ندارد وقتی در داستانی درختی جلوی ما آتش می گیرد یاد داستان حضرت موسی نیفتیم. من از مخاطبم انتظار دارم که وقتی این نشانه را در داستان می بیند کشفش کند و از اینگونه دیدن داستان لذت ببرد.
* خب چرا به مخاطب کمک نمی کنید که این مسیر ر ا طی کند؟ چرا کمی روراست تر با او صحبت نمی کنید؟
من داستان را اینطور یاد گرفتهام که باید در آن سر مگو باشد. شما داستان سپتامبر خشک فاکنر را ببیند. یک سیاه پوست توسط جمعی از سفید پوستان به خارج از شهر برده و کشته می شود. زیر لایه این داستان چیست؟ داستان بز طلیقه که طبق روایت یهود در حال ذبح شدن است و باید تاوان گناهان سایرین را بدهد.
میبینید داستان کاملا رو در حال حرف زدن است. ما باید سعی کنیم و عادت کنیم بتوانیم آن را درست ببینیم. ما در این دنیاییم که محک بخوریم و هر روز هم این اتفاق برای ما در حال رخ دادن است.
* جناب قیصری این روزها تصاویر و روایتهای مختلفی از آنچه در دفاع مقدس رخ داده در قالب داستان و شعر و مستند در حال اتفاق افتادن است. شما هم اصل ماجرا را دیده اید و هم داستان هایی درباره آن دارید. چقدر قرائت هایی که این روزها از جنگ تحمیلی میبینید و با آنچه از نزدیک دیدهاید شبیه به هم است؟
من با این مساله که کل ادبیات جنگ را به ادبیات دفاع مقدس تعمیم می دهند مساله دارم. ادبیات جنگ ژانرهای مختلفی دارد. وقتی همه ژانرها را میخواهید ذیل عنوان دفاع مقدس بیاورید انگار به شکلی می خواهید برخی از آنها دیده نشود.
انگار این باشد که بگوییم کل پزشکی دندان پزشکی است. خیلی چیزها در جنگ هست که هیچ چیز دربارهاش نگفتیم. شما درباره ادبیات مهاجرت جنگ چند کار در ایران خواندهاید؟ چقدر درباره سرنوشت انسانهایی که به خاطر جنگ از سرزمینشان رانده شدند و یا آدم هایی که بعد از جنگ به خانهشان برگشتند رمان خواندهاید؟
چقدر می دانید که در پادگانهای ما چطور سربازهای تربیت شدهاند؟ اصلا ارتش کجاست؟ ما تنها یک قرائت از جنگ ارائه دادیم که از طرف سیاسیون ارائه شده و حتما نفعی هم در پشتش برای آنها وجود دارد. وظیفه ادبیات اما این است که منظرهای مختلف را نشان دهد. الان راوی ادبیات جنگ ما از اهالی ادبیات نیستند و همین مشکل ایجاد کرده است.
* نویسنده چرا کاری نکرده؟ فرض کنیم روایت شما از فعالیت سیاسیون را بپذیریم. آن به کنار؛ چرا اهالی قلم کار خودشان را نکردهاند؟
به نظر من تاریخ ادبیات جنگ دیگر گذشته است. خیلی از چیزها باید در زمان خودش خلق میشد که نشد و سیاست توانست این فضا را مدیریت کند. مدیریت شد که خیلی ها ننویسند و به سمت فضاهای دیگری نروند و البته هنوز هم این پدیده در حال مدیریت شدن است. کل جامعه رسانه ای ما این تفکر را مدیریت و حمایت کرد.
گفتگو: حمید نورشمسی
نظر شما