مجله مهر- عطیه همتی: شهرها همیشه به دو نیمه شمالی و جنوبی تقسیم می شوند که هیچ شبیه به هم نیستند. نیمه شمالی درخت دارد. هوای تازه دارد. ساختمان های بزرگ و بلند دارد. بهارها گل دارد و زمستان هایش برف دارد طوری که مدرسه هایش تعطیل می شوند. اما ما بی شباهت به مدرسه های نیمه شمالی شهر با حیاط های بزرگ و کلاس ها پر پنجره و پرنور هوس کردیم «روز معلم» را به یکی از مدارس کوچک و نفسگیر پایتخت در جنوب شهر برویم. مدرسه ای که دانش آموزانش خاطره های زیادی از تعطیلی روزهای برفی ندارند اما تا دلتان بخواهد به خاطر آلودگی هوا مدرسه نرفته اند.مدرسه ای که در زیر زمینش چند کلاس برگزار می شود. کلاس هایی که سکو ندارد. پنجره ندارد. هنگام گرما کولر ندارد. اما ۳۰ دانش آموز شلوغ و پرسرو صدا دارد که در نفسگیری مساحت ۱۰،۱۲ متری اش، تمام هیجان های روزهای کودکی شان را سرکلاس فریاد می کشند و خوشحالند جای تمام امکاناتی که ندارند، معلمی دارند که پراز قصه های تازه است. پر از حرفهایی که نظیرش را جایی نمی شنوند. هوای خوشی هایشان را دارد و عیدها را مشق نمی دهد. قرار روز معلممان را با «سید علی محمودی معلم محبوب و ساده کلاس چهارم دبستان سید مصطفی ارشاد در جنوب تهران گذاشتیم.
هر روز صبح قرآن می خوانیم
آقای محمودی متولد ۱۵ اسفند ۱۳۴۹ است درست در تاریخی که «سیدعلی رضوی» یکی از دانش آموزان کلاس چهارم به دنیا آمده است. حالا از اول سالی هردو به این موضوع حسابی افتخار می کنند. برنامه کلاس از این قرار است که صبح ها بچه ها اول یک مقداری خوراکی می خورند تا اگر صبحانه نخورده اند جبران شود. بعد آقای معلم ساعتش را کوک می کند و ۲۰ دقیقه قرآن می خوانند. این برنامه آنقدر دقیق است که بچه ها تاکنون توانسته اند دوبار قرآن های کتاب درسی شان را دوبار ختم کنند و از این موضوع خوشحالند. فضای کلاس و درس ها پر از قصه است. آقا معلم هیچ درسی را بی قصه نمی گذارد وقتی می پرسم چه چیزهایی یادتان است؟ هیچ دو نفر قصه تکراری را مثال نمی زنند. یکی از بچه ها بلند می شود و می گوید قصه های آقای محمودی را هر روز برای خانواده و حتی فامیل هایشان تعریف می کند.
بد رفتاری با دانش آموز عاقبت بدی دارد
آقای معلم زندگی اش را در این مدرسه گذاشته است. هرچیزی که سرکلاس اتفاق می افتد را حکمت و یا نتیجه کار خودش می داند. اینکه مثل اینکه هر ساختمانی می روند کلاس های زیر زمین به او می افتد حتما حکمتی دارد. اگر کوچکترین اتفاق دلخراشی در مدرسه برایش بیفتد آن را بسط می دهد با اتفاقات مدرسه که مبادا با کسی بد رفتاری کرده باشد. اما آقای محمودی خاطره ای دارد که هربار آن را تعریف کند بغضش می شکند: « چندین سال قبل یک دانش آموزی داشتم واقعا اذیت می کرد. آنقدر اذیت می کرد که یک بار از روی عصبانیت با پشت دستم چندباری توی صورتش زدم. بعد از این اتفاق می خواستم سرکلاس آزمایشی با چراغ الکلی انجام دهم. در مدرسه هیچ کس کبریت نداشت. حتی یکی دو نفر از کادر مدرسه هم که سیگاری بودند هم فندک همراهشان بود. شاید باورتان نشود رفتیم سوپرمارکت نزدیک مدرسه که آن هم نداشت. خلاصه انگار قسمت نبود ولی من آنقدر اصرار کردم که کبریت را جای دورتری پیدا کردیم. وقتی چراغ الکلی را روشن کردیم بعد از چند لحظه یکی از دانش آموزان میز را هل داد و افتاد روی دست من. من هم برای اینکه در کلاس اتفاقی نیفتاد باهمان وضعیت چراغ را در حیاط بردم تا به شیرآب برسم در عرض ۵ دقیقه تمام دستم تاول زد. بدون آنکه کیفم را بردارم خانه رفتم دستهایم را شستم و یک پارچه رویش پهن کردم. مادرم وقتی دستهایم را دید جا خورد. گفتم چرا چیزی نمی گویی.فوری رفتیم بیمارستان سوانح سوختگی و گفتند سوختگی عمیق است. تمام تاول دستهایم را قیچی کردند. من با آن وضعیت مادرم یک کیسه برایم دوخته بود که با آن درس می دادم. بعدها فهمیدم چه کار خطرناکی می کردم. حتی دکتر گفت این چه کاریست اگر عفونت کند باید دستت را قطع کنیم. بد رفتاری با یک دانش آموز و اصرار برای استفاده از چراغ الکی کار دستم داد.»
آقای محمودی دوستت داریم
روی میز آقای معلم چند دسته گل و هدیه است. بچه ها روی تخته هم روز معلم را تبریک گفته اند و حالا خوشحالند که به بهانه روز معلم نه امتحان دارند و نه قرار است مشق بنویسند. آقای محمودی بیرون می رود. بچه ها همه می خواهند درباره اش حرف بزنند و بگویند چرا معلم ۴۶ ساله شان را دوست دارند؟ یکی از بچه ها دستش را بالا می برد و می گوید: « چون کتک نمی زند.»، آن یکی که مدام این پا و آن پا می کند با ذوق می کند: « چون روزهای عزاداری و عید مشق نمی دهد. می گوید بروید و عزاداری کنید.» یکی هم پشت بندش ادامه می دهد: « چون خیلی قشنگ نقاشی می کند.» بچه های تند تند ادامه می دهند: « بعضی معلم ها وقتی عصبانی می شوند فحش می دهند. آقای محمودی اصلا اینطوری نیست. حتی بعضی هایشان حسابی می زنند. اما ما خیلی شلوغ کنیم می گوید لنگ پا وایسا (خنده) یا اینکه جریمه می دهد. مثلا می گوید ۱۰۰ بار از روی فلان چیز بنویس اما بعد می گوید ۲۰ تا»، « چون برامون قصه میگه، ما رو نمی زنه»، « چون امروز وقتی بهش هدیه دادیم و تبریک گفتیم گریه ش گرفت.» وقتی تعریف و تمجید از آقای محمودی بالا می رود بچه ها شروع به دست زدن می کنند و نامش را صدا می زنند.
معلم مثل ناخداست
قصه ها پای ثابت تدریس های آقای محمودی است. او آنقدر در حافظه اش قصه دارد که می تواند تمام درسهای بچه ها را با قصه یاد بدهد. وقتی می پرسم معلم باید چه ویژگی داشته باشد جواب می دهد: « معلم باید عالم باشد. متاسفانه بعضی معلم ها خودشان دنبال یادگیری نیستند. معلم مثل ناخداست. هرچقدر هم کشتی خوب باشد ناخدا اگر ناتوان باشد مسیر به جای درستی ختم نمی شود.» آقای معلم بعد از این حرف شروع می کند به تعریف قصه ای در نقد بعضی معلمین که حسابی به مذاق بچه ها خوش می آید: « یک بار مادر یکی از دانش آموزان به مدرسه می آید. مدیر مدرسه بعد از دیدن ولی می پرسد شما؟ ولی هم جواب می دهد «گاو» هستم. مدیر حسابی تعجب می کند و معلم مربوطه را احضار می کند. معلم دوباره می پرسد شما؟ ولی دانش آموز دوباره جواب می دهد «گاو» هستم پدر همان دانش آموزی که شما سرکلاس به او گفتید «گوساله» بعد مشخص می شود پدر دانش آموز چه سمت عالی رتبه ای دارد.» بچه ها با شنیدن این حرف حسابی می خندند و دوباره ذوق می کنند که سال تحصیلی شان رو به اتمام است اما هنوز از معلم خوش اخلاقشان حرف بدی نشنیده اند.
بلد نیستم تنبیه کنم
حتما تا به حال شنیده اید که اولیای یک مدرسه به خاطر تنبیه شدن فرزندشان به مدرسه بیایند. اما این موضوع برای آقای محمودی برعکس است. آقای محمودی خیلی کم پیش آمده تنبیه کند. به قول دانش آموزان حتی وقتی جریمه هم می دهد طوری نیست که تنبیه به حساب بیاید. وقتی دلیل این موضوع را می پرسم می گوید: « نمی دانم واقعا نمی توانم این کار را انجام بدهم.» احساساتی بودن آقای محمودی را می توان از برخورد با سیدمحمدعلی پسر ۷ ساله اش فهمید. محمد علی دانش آموز همین مدرسه است و زنگ های تفریح را با پدرش می گذراند. وقتی آرام کنار پدرش ایستاده و درباره گلهای روی میز حرف می زند. پدرش احساساتی می شود و رویش را می بوسد و بغض می کند. بعد سمت ما بر می گردد و می گوید: « ببخشید من خیلی پسرم را دوست دارم واقعا از دیدنش حالم دگرگون می شود.» احساساتی بودن معلم مهربان مدرسه ارشاد را می توان از تمام خاطراتش فهمید. مخصوصا زمانی که نام شهدا وسط می آید و یکی از بچه ها برایش تعریف می کند که کسی خواب دیده که سرکلاس عموی شهیدش ایستاده بود.
آقای محمودی یکی از چندین هزار معلم زحمتکش است که هر روز در تنگی هوای یک مدرسه کوچک نفس نفس می زند اما سعی می کند خاطره های خوبی را در ذهن دانش آموزانش بسازد و هنگام درس طوری در صورت شاگردانش نگاه می کند و از شیطنت هایشان خوشحال است که انگار روی چشم هایش راه می روند. برای همین دل تنبیه کردن ندارد به خصوص اینکه ایمان دارد کوچکترین اتفاق در مدرسه بر تمام زندگی اش تاثیر دارد.
نظر شما