خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-سیدجواد طاهایی: مخالفخوانیهای برخی از آحاد طبقات متوسط جدید ایران علیه حزباللهی، این انسان ویژۀ انقلاب اسلامی، سالیان متمادی است که ادامه دارد. در وجیزۀ ذیل به نحو کمی پلمیک به این اتهامات پاسخ گفته میشود. این یادداشت اتهامات متقابل حزباللهی به برخی اعضای جامعه مدنی ایران است.
دشمنی
تابع نه دوست دارد نه دشمن. اینکه ما کسی باشیم و طوری زندگی و قضاوت کنیم که کسی دشمن ما نشود، دقیقاً یعنی آنکه ما دوستی نخواهیم داشت؛ چوب خشک نه دوست دارد نه دشمن
میگویید حزباللهی دشمن- محور است و زیاده به مقولۀ دشمنی اشتغال دارد و البته شما برخلاف او، به دشمنی و دشمن فکر نمیکنید. اما واقعیت آن است که متقابلاً دشمن هم به شما فکر نمیکند. در واقع شما دشمن ندارید و کسی دشمن شما نمیشود زیرا شمایان واقعیتی خفته و ایرانیانی افقی هستید. باید کسی باشید و ارادهای را بر زبان آورید تا دشمنی داشته باشید. هیچ دولت قویای دشمن شاه قجری نبود؛ زیرا او تابع بود و تابع دشمن ندارد. تابع، آقابالاسر یا هرچیز دیگری شبیه آن دارد. تابع نه دوست دارد نه دشمن. اینکه ما کسی باشیم و طوری زندگی و قضاوت کنیم که کسی دشمن ما نشود، دقیقاً یعنی آنکه ما دوستی نخواهیم داشت؛ چوب خشک نه دوست دارد نه دشمن. اگر ما روح قاجاری و منفعلی داشته باشیم و ده برابر آقای دکتر طباطبایی متفکر و فیلسوف باشیم؛ باز هم فرقی نخواهدکرد. ناصرالدین شاه میتواند مطالعات و افکار حضرت ایشان را داشته باشد و باز هم همان ناصرالدینشاه باشد.
وقتی هیچکدام را نداشته باشیم دقیقاً یعنیآنکه ما هیچ نیروی بیرونی برای تغییر و توسعه نخواهیم داشت؛ چیزی ما را تکان نخواهد داد. دولت قاجار چه دوستی در بیرون داشت؟ این دولت (یا سنت حکومتی) شاید حتی دشمنی هم در بیرون نداشت؛ زیرا بیشتر، روندها و پویشهای مستقل بینالمللی بودند که این دولت را میآزردند. نتیجه ساده است: گرایش کنفورمیست، دشمن ندارد، اما دوست هم ندارد.
برعکس، وقتی سخنی بگوییم که یک عده دشمن ما شوند، دقیقاً به معنای آن است که ما سخنی گفتهایم که عدهای دیگر دوست ما خواهند شد. خیلی کلی، وقتی سخن تازه و متمایزی داشته باشیم، لامحاله، ارادۀ قدرت را داریم. اگر ارادۀ ما به قدرت، سخت باشد زمین و طبیعت پس از میزانی مقاومت با ما همراه یا تابع خواهند شد، مثل مادهای که در فصل جفتگیری به نر قویتر تمایل میورزد.
تنهایی در جهان و انزوای بینالمللی، اتهامی است که بیشتر به منتقدان دنیاگرای حزباللهی میچسبد تا به خود او. به دلیل همین عدم انزوا و دوستیمندی، توسعه نیز بیشتر قرین حزباللهی است تا منتقد دنیادوست او
به دلیل داشتن طرح و سخن متمایز، این حزباللهی است که مستعد دوستیابی در خارج است، نه منتقد دنیاگرای او. تنهایی در جهان و انزوای بینالمللی، اتهامی است که بیشتر به منتقدان دنیاگرای حزباللهی میچسبد تا به خود او. به دلیل همین عدم انزوا و دوستیمندی، توسعه نیز بیشتر قرین حزباللهی است تا منتقد دنیادوست او.
دربرابر حقارت سختی که ناشی از زیستگرایانه زیستن و موجودی طبیعیبودن است، اوج فضیلت و دانایی شما منتقد دنیاگرا، رسیدن به این اصل یا گزاره است که حزباللهی تنها امکان توسعۀ تاریخی کشورتان است، همانی که نزدیک به۴۰ سال است مسخره و تحقیرش میکنید!! شما به او رأی ندادید. اما بهراستی جز او چه متغیری در ایران وجود دارد که سرشار از نیروی تغییر و ارادۀ پیشروی باشد؟
ارادۀ مرگینگی
حزباللهی، راقم جدیترین و اصیلترین کوشش برای خلق مدرنیتۀ ایرانی است. رابطۀ شما با او رابطۀ هستی با عدم است
حزباللهی تأسیسگر است. رابطۀ او با شما رابطۀ کسی است که میسازد با کسی که موضوع ساختن است. کسی که موضوع ساخته شدن یا ابزار تولید است، وجود ندارد، نه فقط به خاطرآنکه او در خدمت پروسهای است که هنوز به وجود نیامده و به نهایت نرسیده، بلکه به خاطرآنکه پروسه حتی اگر به نهایت تکوین خود برسد و محقق شود، او در آن نقشی ندارد جزآنکه مادۀ خام آن باشد. مقاله، موجود است اما نویسندهاش وجود دارد زیرا به وجود میرساند. شما موضوع مدرنیته هستید (یعنی به توسط آن ساخته شدهاید)؛ اما حزباللهی، راقم جدیترین و اصیلترین کوشش برای خلق مدرنیتۀ ایرانی است. رابطۀ شما با او رابطۀ هستی با عدم است.
این وضعیت به خودیخود چندان ایراد ندارد. هر آدمی حق دارد مرگینگی، فقدان اراده و سکوت را آزادانه برگزیند، اما مشکل هنگامی است که بخواهید از این موضع داعیهگری و استدلال و اظهار حقانیت نمایید. با اینکار، شما خود را دربرابر عظمت قرار دادهاید، پس تحقیر میشوید، خواه این تحقیر به نتایج عملی بینجامد یا نینجامد. مهم آن است که خواری درونی محقق میشود. نیروی امر آرمانی را که دستکم بگیرید محکوم به شکست میشوید.
هر آدمی حق دارد مرگینگی، فقدان اراده و سکوت را آزادانه برگزیند، اما مشکل هنگامی است که بخواهید از این موضع داعیهگری و استدلال و اظهار حقانیت نمایید. بااینکار، شما خود را دربرابر عظمت قرار دادهاید، پس تحقیر میشوید، خواه این تحقیر به نتایج عملی بینجامد یا نینجامد
متأسفانه فقط شکست دربین نیست، خیلی فراتر از آن، اساساً شما وجود ندارید یعنی چیزی بیشتر تداوم صرفِ تاریخ معاصر ایران نیستید. شما ها حتی اگر در اوج سواد و فضیلت باشید، چیزی بیشتر از مثلا محمدعلی فروغی نخواهید بود؛ یعنی تازه در آن حال هم که قرار بگیرید در ذیل تاریخ مدرن کشورتان حل- شده و هضم- شده خواهید بود. به راستی فروغی (ها) چه آهنگ تازه و متمایزی در تاریخ معاصر کشور ایجاد کردند که همتایان خارجیشان در کشور خود نکردند؟
چون چنین است، شما حتی در اوج پروسۀ تاریخی خود، در عدم قرار دارید. شما از وجودیافتن میگریزید و از آن هراس دارید. در پشت معلومات عمومیتان پنهان میمانید تا بتوانید از جستجوی عظمت فرار کنید و بخشی از یک رهسپاری دستهجمعیِ خالصاً ایرانی نباشید. شما می دانید کشورتان ذاتاً و اخلاقاً قدرتمند است، اما به نفع قعود آن دلیل میآورید.
پس شما علیه داناییتان استدلال می کنید؛ شما با حزباللهی نه به خاطر خودش یا رفتارش، بلکه به خاطر فلسفۀ جسورانهاش مخالفت میکنید؛ او را تحقیر میکنید و درشتی میورزید. درشتیورزیِ شما در خدمت نرمش فلسفیتان است؛ یعنی دربرابر ارادۀ فراروندۀ حزباللهی، شما یک ارادۀ زیستگرایانۀ صرف هستید. مخالفت با حزب اللهی و در واقع با آرمانگرایی او، تنها موضوع کنش سیاست داخلی شما بوده و هست؛ از ابتدای انقلاب به این سو. شمایان جداً ستم میورزید.
شما از اینرو کمترین حقانیت سیاسی ندارید که پیشنهاد برخاستن و ندای خیزش امامخمینی را رد کردید و به زمینۀ اقدام بودن یا بستربودن رضایت دادید. شما زندگی را زندهبودن میدانید. به خاطر بیبهرهبودن از عنصر آرمانی، شما ایرانیان اصیلی نیستید. دقیقاً در همین معنا، حزباللهی، ایرانیِ تمام است.
فقدان سخن
حزباللهی اُمّی و اُذُن (خوشباور) است اما شما میاندیشید که او دربرابر شما بیسواد و فاقد سخن است. بسیارخوب. آیا شما دارای سخن هستید؟ بفرمایید آن چیست؟ جسارتاً، شما فقط زندگی می کنید. نه. زندگیتان را می گذرانید. وقتی زمان بر شما می گذرد نه شما بر زمان، شما بخشی از سخنی خواهید بود که خود آن را نسراییده اید، دیگران برایتان سروده اند. اگر «سخن متمایز ایرانی» وجود داشته باشد، شما یکسره فاقد آنید. اصولاً فرد بیسخن چرا باید سخن بگوید و ادعاگری نماید؟ برای کسی که سخن متمایز و تازهای ندارد، سکوت عاقلانهترین رفتار است.
شما جامعۀ مدنی باسواد ایرانی، درحالت فقدان سخن سخن میرانید. اما حزباللهی سخن است. سخنش از خودش مهمتر است. او به عنوان یک فرد، به شدت معمولی و حتی کمی پایینتر از آن است. اصلاً او فرد نیست سخن یا فلسفه است زیرا براساس قضاوت خود، ارادۀ تغییر جهان را دارد و تاکنون نیز براساس آن عمل کرده و اینک او شما را مشروط به اراده خود کرده. شما در فضایی زندگی می کنید که او آفرید. او آرمانش را تاکنون به واقعیت پیوند زده اما شما اسیر ایدئولوژی واقعگراییتان هستید. واقعگرایی گاه ضد واقعیت عمل میکند.
حزباللهی یک ایرانی آغازگر است اما شما فقط ادامه آغازگری دیگرانید، یعنی ادامه مدرنیته در ایرانید. شمایان فقط اعتراض یا کراهتید و حتی اندکی بیش از آن نیستید
حزباللهی یک ایرانی آغازگر است، اما شما فقط ادامه آغازگری دیگرانید، یعنی ادامه مدرنیته در ایرانید. شمایان فقط اعتراض یا کراهتید و حتی اندکی بیش از آن نیستید. فلسفۀ شما دو حرف است: نه. شما واقعیتی سلبی هستید. شما در فلسفه، ایرانی نیستید در جامعه شناسی و تاریخْ ایرانی هستید. شما ایران را به وجود نرسانده اید. پس، فقط در معنایی انفعالی ایرانی هستید. چون ایران در حیات فرهنگیِ ماقبل مدرنش، هیچگاه واقعیتی انفعالی نبوده، پس در معنای عمیقتر کلمه، ایرانی نیستید.
فقط حزباللهی روی قایق نشسته و به سوی مقصدی که بدان باور دارد، پارو میزند. غیر از او، همه همچون قطرات ساکن دریایید که حرکت پارو بر شما فرود میآید. فقط حزب اللهی وجود دارد زیرا به وجود آورده است. شما البته واقعیتی محترم و جدی هستید؛ شما طبقات متوسط جدید ایرانی، مالک ایرانید [همانطور که حزباللهی مالک ج.ا. است] و هر زمان در آینده وزینتر و مؤثرتر خواهید شد. حق نیست و نمیتوان شما را دستکم گرفت. آری، اما بلوغ تاریخی چیز دیگری است. طبقات متوسط مخالفخوان جامعه ایرانی به بلوغ نرسیدهاند. در برابر شمایان که نمیخواهید و ارادۀ آن را ندارید که جز ستایشگر ارزشهای مسلط زمانه (مفروضههای لیبرالی و ناسیونالیستی) در سیاست ایران باشید، در برابر شما که محترم و وزین اما غیرقابل ستایشید، چون ارادۀ استعلایی ندارید،
بلوغ تاریخی
اما عدم بلوغ تاریخی شما به چه معناست؟ مقدمتاً، افزایش وزن سیاسی شما در حال و آینده، واقعیتی کیفی و پرمعنا نیست، زیرا افزایش وزن سیاسی طبقات متوسط شهری، روندی جهانی است. اما سخن اصلی این است که شما هنوز درون تاریخ کشورتان بسر میبرید و فقط محتواهای آن را استمرار میبخشید؛ بپذیرید که شما فقط تداومید و از این رو فضایل محدودی را نمایندگی میکنید.
حزباللهی درون تاریخ کشورش نیست، او بر روی تاریخ کشورش و مُشرِف بر آن ایستاده، آن را در دستان خود قرار داده، اینک به آن مینگرد، بدان میاندیشد و قضاوت میکند. تحولات برشما جاری میشود اما او خود را بر تحولات جاری و تحمیل میکند
اما حزباللهی درون تاریخ کشورش نیست، او بر روی تاریخ کشورش و مُشرِف بر آن ایستاده، آن را در دستان خود قرار داده، اینک به آن مینگرد، بدان میاندیشد و قضاوت میکند. تحولات بر شما جاری میشود اما او خود را بر تحولات جاری و تحمیل میکند. شما نمیتوانید به تاریخ کشورتان بنگرید زیرا عمیقاً درون آن قرار دارید، نتوانستهاید موضعی بیرونی برای نگرش به کلیت و تمامیت کشورتان بسازید.
پس شما ایرانیانی ناقص هستید زیرا به تمامیت و کلیت آگاهی ندارید، هرچند زمان به زمان برای کسب آن تشنهتر میشوید. البته حزباللهی مالک چنین آگاهیای نیست اما حامل آن است و اگر دانش انتزاعیِ مدرنِ غیرایرانی خرابش نکنند و او بتواند همچنان حزباللهی بماند، دور نیست که زمانی به هستیاش کمال ببخشد و به این آگاهی دررسد. فقط او این امکان را دارد زیرا او حقیقتی استعلایی است. او یک ایرانی عمودی و فاعل است که محتویات تاریخ کشورش را در عمل سیاسی مرئی ساخته و آن را نمایندگی میکند و بر آن میافزاید.
او همچون کسی است که از میراث پدر خرج نمیکند بلکه با آن کارآفرینی میکند. دارای حس جسارت و critique، «حزباللهی سوژۀ ایرانی است». حزباللهی در پیگیری آرمانهای غیرزیستی و اخلاقیاش، تحقق فلسفۀ تاریخ ایران، بنابراین یک موضوع فلسفیِ قابل تعقل است؛ این حقیقت کماهمیتی است که او ایرانی ترین پدیده تاریخ مدرن کشور است؛ او نهایت تاریخ ایران و پایان تاریخ آن است؛ پس از او تحولات البته ادامه مییابند، اما همه رویدادها ادامۀ او و در واکنش به اویند چه در نفی و چه در اثبات او. بهراستی،
بیخیالی یا قضاوتگری؟
گاه به نظر میرسد و احساس میشود شما میدانید یا پذیرفتهاید که ج.ا. در مخالفت خود با «نظم صهیونیستی سیاست جهان» دارای حقانیت اخلاقی و عقلی است. اما هنوز ندانستهاید که این حقانیت، حقانیتی ایرانی و زیسته است نه گرایشی مابعدالطبیعی یا ایدئولوژیک: عدالت مفهوم مرکزی تاریخ و فرهنگ ایران است. ما هزاران سال است که با آرزوی تحقق عینی اصل عدالت در قالب یک دولت مقدس فراگیر، موعودگرایانه، زندگی میکنیم. [هرکس دوست دارد میتواند نام این بالقوگی را آیین شهریاری بگذارد] حال سؤال این است که دربرابر امری غیراخلاقی مثل دولت اسرائیل که گستردهترین و سازمانیافتهترین و اندیشیدهترین ستم علیه یک ملت از عهد استعمار به این سوست، چه ملتی وظیفۀ اخلاقیِ اعتراض را برعهده دارد، بورکینافاسو، مالدیو، یا ملت چین که قبل از انقلاب کمونیستی نیز تاریخاً و فرهنگاً ماتریالیست بودهاست؟ آیا بطور تاریخی، ایرانی یک موجود منطقهای و نیز اخلاقی نبوده است؟ کمترین اطلاعات از تاریخ ایران موجب پاسخ مثبت به این پرسش میشود. دراینصورت، پرسش این است: کدام ما ایرانیتریم؟ شما به اقتضا و استلزامِ هستی فرهنگی و تاریخیتان به عنوان یک ایرانی بیتوجهید.
فرد حزباللهی هرچند اسیر اراده سیاسی شما شد (منظور انتخابات ریاستجمهوری است!) اما شما اسیر ایدۀ حزبالله هستید؛ این ایده تقدیر شما را شکل داده و سبب شده که شما در تاریخ جدید کشورتان، گریزی از دوگانگی خفتِ ماندگار و عظمت نداشته باشید اما شما به اولی، به مرگینگی قانع شدید
این بیتوجهی شما را به محاق میراند. تصور کنیم پدری فوت میکند و برای دوپسرش میراثی برابر باقیمیگذارد. پسری که جسورتر و شجاعتر است سهم خود از میراث پدر را دستمایۀ تحرک و ریسک میسازد. او بعد از مدتی، دنیای خود را میگستراند و عملاً برادر محافظهکار و ترسویش را وابسته به شرایطی میکند که خودش آن را ایجاد کرده است؛ مگرآنکه برادر محافظهکار در همان خانه پدری نماند و نخواهد با برادر جسورش زیست کند. به همین نحو، شما عمیقاً در شرایطی بسر میبرید که حزباللهی آفریده است و مشروط به شرایط او. تا وقتی که بخواهید ایرانی باشید درون اویید، زیرا او یک واقعیت عینی نیست، یک ایده عینی است. فرد حزباللهی هرچند اسیر اراده سیاسی شما شد (منظور انتخابات ریاستجمهوری است!) اما شما اسیر ایدۀ حزبالله هستید؛ این ایده تقدیر شما را شکل داده و سبب شده که شما در تاریخ جدید کشورتان، گریزی از دوگانگی خفتِ ماندگار و عظمت نداشته باشید اما شما به اولی، به مرگینگی قانع شدید. شما در زندگیتان فلسفه ای جز این ندارید: تو را بخدا بگذار ماست مان را بخوریم! معنای شما گذران زندگی است اما گذران زندگی معنا نیست. دربرابر شما، حزبالله گویی دارد میترکد از فرط حقانیت و درستی.
آینده
با همه این سخنها، حزباللهی هنوز واقعیتی ناتمام و مقدماتی است؛ حزب اللهی بر نهاد دولت تسلط ندارد و بطور کلیتر، ج.ا. برخلاف تصور، نهاد دولت مدرن را به انحصار خود درنیاورده. آن را تضعیف کرده یا بگوییم، شکست داده یا کنترل کرده اما تملک نکرده. طی چند دهۀ گذشته، دولت در جمهوری اسلامی تماماً در دست جمهوری اسلامی نبوده. پس تعجبی ندارد که درون ساختار آن دو انسان نوعی (تیپیک) زندگی میکنند که نه متفاوت از هم که متناقض با هماند: یکی همه علایقش را وامیگذارد و میرود سوریه تا شهید شود و دیگری حقوق نجومی می گیرد و کسی هم حریفش نمیشود. البته این وضعِ سخت متناقض ادامه نمی یابد و ادامهیافتنی نیست و حتماً زایمان های سخت برای ساختار حکومتی نظام در پیش است. و در آن حال، شما منتقد دنیاگرا فقط تماشا خواهید کرد. شما که بچاپبچاپها درون نظام ج.ا. را مذمت میکنید و نمایش عدالت میدهید، پای نبرد نهایی میان این دو که برسد نه از حزباللهی که از نجومیبگیران دفاع خواهید کرد زیرا هر دو گروه دنیا دوست و تابع واقعیت عینی هستید؛ فرقتان فقط آن است که شما آب ندارید تا شنا کنید اما آنها «استخر سلطنتی» دارند.
بنا به دلایلی که پیشتر آمد شما درون تاریخ ایران قرار دارید و بنابراین نابالغید پس با وجود همۀ حقوق و فضایل جدیدی که دارید، باید توسط نیروی بالغتر سرپرستی شوید؛ اما مشکل کوچک آن است که از آن سو، حزباللهی هم هنوز بر هستی خود تملک نورزیده، او که اوج تاریخ تکوین ایران در عرصۀ سیاست است، هنوز تکامل فلسفی نیافته؛ آنقدر که انتقاد بلد است، گفتگو و تفاهم بلد نیست. نمیتواند حقانیتاش را اشتراکی و بینالاذهانی کند.
او بیشتر دشمنش را توصیف میکند تا آنکه بگوید مشی فکری خودش چگونه است. او هنوز کمی روستایی است و لبخندزدن را (که علامت اقتدار و تکمیل پروسۀ قدرت است) نمیداند؛ اما او قوی است و تاکنون با مشکلات ناشی از «آغازگری» به نحو موفقی جنگیده است. دلیلش آن استکه او از یک نفر (خروش امامخمینی) شروع کرده و اینک یک محور گستردۀ جهانی است. او آشکارا تمامی غرب را بر سر موضوع سوریه شکست داده. وانگهی، او اینک با علائمی آشکار، به سرعت درحال افزودن ظرفیتهای مدنی خود است. پس میتوان به او امیدوار بود؛ او کاملاً ایرانی؛ کاملاً اخلاقی و بسیار قدرتمند (پیشرونده) است. اینها سرمایههای بزرگی است. او حتی هماکنون میتواند شما را میبیند و دربارۀ نحوۀ تعامل با شما میاندیشد اما شما او را نمیبینید. نشان به آن نشانی که تاکنون ازسوی شما حتی یک مقالۀ تحلیلی غیرسویگیرانه در خصوص عقاید و آرمانهای حزباللهی دیده نشده. بهجای آن، شما مداوماً تغافل کردهاید. شما حزباللهی را به برخی رفتارهایش تقلیل دادهاید تا بتوانید او را آنطوری وصف کنید که مؤید تصوراتتان باشد. دلیلش آیا این نیست که شما، خشمگین و کراهتمند، و تحقیرگر، بسی بیشتر اهل طبیعتید تا فضیلت؟ عقایدتان دربارۀ او قابل استدلال نیست.
نظر شما