خبرگزاری مهر – سرویس فرهنگ - مهدی فلاح
ساکنین کلانشهرهای ایران در مواجهه با شمال از سه حال خارج نیستند: یا زائر این خطه سرسبز هستند و هرساله چند روزی را برای تجدید قوا به جنگلهای انبوه ایران سفر میکنند، یا عاکف این منطقه هستند و اندکی بیش از زائرین در شمال توقف میکنند و یا هاجر به آنجا هستند، یعنی اساساً از زمین و دیار پیشین خود دل بریده و راهی طبیعت میشوند. باقی شهرها نیز به تبعیت از این سه دسته موجود در کلانشهرها، در مرتبهای ثانویه، همین رویه را در پیش میگیرند و شاید بتوان ذیل همین سهگانه مورد تحلیل قرار گیرند. هر یک از این سه گروه ویژگیهای متمایز و یگانهای دارند که تحلیل جداگانه آنان را شایستة توجه میکند؛ در عین حال، ویژگیهای مشترکی در میان همة آنان نیز هست که امکان ارائة تحلیلی جامع را فراهم میآورد. در این جُستار در ابتدا به ویژگیهای تمایزبخش این سه گروه میپردازیم و در نهایت، نکات مشترک همه آنان را ذکر خواهیم کرد.
زائر شمال
دستة اول از مخاطبان شمال را میتوان زائر این خطه در نظر گرفت. این دسته از ساکنین کلانشهر، هرساله، غالباً در زمانهای مشخص و تعطیلات بلندمدت مانند نوروز یا به طور تصادفی در آخر هفته، خود را با صعوبت به شمال میرسانند و تقریباً برنامهریزی منظم و دقیقی برای زمان اقامت خود در شمال ندارند. این گروه (که تعلق به طبقة اقتصادی روشنی ندارند و شامل طبقات ضعیف، متوسط و قوی میشوند) در حقیقت هرچند چارچوب برنامههای خود را طی سفر به شمال در ذهن دارند (رفتن به جنگل و دریا و خوردن جوجه کباب!) ولی، اجازه میدهند که تقدیر سرنوشت سفر آنان را مشخص سازد؛ به نحوی که گویی ابنالوقتگونه، میگذارند ایام وضع حال آنان را مشخص سازد و جسارت خطر کردن را به خود میدهند. شاید به لحاظ جمعیتی بتوان غالب سفرها به شمال را از این دسته دانست؛ در حقیقت، اینگونه سفرها هستند که نقل آنها در خاطرهها میماند و «خاطرات شمال محاله یادم بره» را تداعی میکند!
ساکنین کلانشهرهای ایران در مواجهه با شمال از سه حال خارج نیستند: یا زائر این خطه سرسبز هستند و هرساله چند روزی را برای تجدید قوا به جنگلهای انبوه ایران سفر میکنند، یا عاکف این منطقه هستند و اندکی بیش از زائرین در شمال توقف میکنند و یا هاجر به آنجا هستند، یعنی اساساً از زمین و دیار پیشین خود دل بریده و راهی طبیعت میشوند
گروه زائرین شمال در واقع گروهی از افراد هستند که همواره خود و سفر خود را با صورتهای ایدئال آن مقایسه میکنند و تلاش میکنند در رقابت با آن صورت ایدئال، کیفیت سفر خود را ارزیابی کنند؛ صورتهای ایدئالی که یا یکبار در زندگی تجربه شدهاند و یا از طریقی دیگر (نقل خاطرة دوستان یا تصویرسازیهای رسانهای) به دست آوردهاند. شاید اصلیترین اصطلاح برای این طیف از سفرکنندگان به شمال همان «خاطره» باشد؛ چیزی که ماحصل اصلی سفر قلمداد میشود و در بازگشت، تنها چیز قابل ارائه و اشاره به حساب میآید. با این حساب سفری که خاطرهانگیزتر باشد (بخوانید قابل ارائهتر باشد) بهتر است.
برای این گروه از سفرکنندگان به شمال در حقیقت این مسافرت، نقش بازیابی توان از دست رفته ناشی از روزمرگی زندگی شهری نیست؛ اینان در عوض گروهی هستند که تلاش میکنند به نحوی به شمال به عنوان امری «غیرعادیساز» نگاه کنند و بر این اساس است که «خطر»، جزئی لاینفک از سفر آنان به حساب میآید. غالب رفتارهای ناهنجاری که به نظر ساکنین و دو گروه دیگر (یعنی عاکفین و هاجرین) در شمال مشاهده میشود از این گروه سر میزند؛ در حقیقت شمال به واسطه خصلت «غیرعادیساز» خود است که بدل به سرزمین عجایب میشود. اینچنین است که تفریحهای بدیع در این خطه مرسوم میشود و عملاً تلاش میشود این وجه خطرگونه سفر برای زائرین شمال به خوبی برآورده شود: تلهکابین، جتاسکی، شهربازی و … همگی عناصر این وجه «غیرعادیساز» به حساب میآیند که امروزه در شمال از مخاطبان گسترده برخوردار است و جز بهترین کالاهای مصرفی به حساب میآیند. حال آنکه تفریحهای لوکستری هم وجود دارند که زائرین شمال، به میزان درآمد خود، یا از آنها استفاده میکنند و یا در حسرت استفاده از آنان باقی میمانند.
عاکف شمال
دسته دوم از مخاطبان شمال را میتوان عاکفین شمال نام گذاشت. مراد از عاکفین افرادی هستند که برای مدت بیشتری در شمال باقی میمانند؛ زمانهایی که غالباً موافق سفر زائرین شمال نیست. در حقیقت عاکفین شمال تلاش میکنند در زمانهای غیرتعطیل و ایام غیرشلوغ به شمال سفر کنند و بیشتر، وجه معنوی سفر برای آنان اهمیت دارد؛ منظور از معنویت در اینجا اتمسفر است، یعنی فضایی آکنده از سکوت و سبزی که در شهر تجربه نمیشود و به عنوان منبع «انرژی» میتواند یارای زندگی معمول در شهر باشد. این گروه به واسطه مؤلفههای سفر خود، لاجرم باید از وضعیت شغلی و مالی فراختری برخوردار باشند؛ یعنی روزهای تعطیل آنان روزهای کاری باقی به حساب آید و ساعتهای کاریشان، بیشتر در اختیار باشند. بر این اساس، شاید بتوان طبقة اجتماعی عاکفین شمال را فرادستی در نظر گرفت.
هر سه گروه زائر، عاکف و هاجر هیچگاه و در هیچ مرتبه از تشرف خود، از ارزشهای کلانشهر فارغ نشده و تا بن دندان درگیر آن هستند. هر سه گروه در تلاش برای بازیابی ارزشهایی که زاده کلانشهرهاست به سمت شمال رهسپار میشوند و در حقیقت زمینههایی را برای استمرار حیات شهر فراهم میآورند
این گروه از افراد که غالباً به سمت تهیة منازل شخصی در شمال حرکت میکنند (تبلیغات ویلای ارزان قیمت و مشارکتی قاعدتاً این گروه را مخاطب قرار نمیدهد)، تلاش میکنند منطقههای بکرتر را کشف کنند و هرچه بیشتر از گروه زائرین فاصله بگیرند. از نظر این گروه، غالب رفتارهای زائرین (که در نظر عاکفین، مخاطبان موقت شمال هستند) ناهنجاری به حساب میآید و بر این سبیل است که تلاش به حدگذاری بین خود و آنان را دارند. اینچنین است که عاکفین برای برقراری ارتباطی مؤثر با ساکنین محلی، تلاش میکنند جبهه واحدی بر علیه زائرین بسازند و خود را به عنوان مخاطبان دائمی و غیرفصلی بنمایند؛ تلاشی که به دلیل غلبه وزن زندگی شهری بر حیات آنان ناموفق مانده است و عملاً هیچ ارتباط وثیقی بین عاکفین و ساکنین برقرار نمیشود. بر این اساس، یا عاکفین به طور کلی از ارتباط برقرار کردن با ساکنین پشیمان میشوند و کنج عزلت را برمیگزینند و حتی حاضر به تأمین خریدهای اولیه از محلیها نیستند و یا به رابطهای مزدورانه با ساکنین میرسند و تلاش میکنند با برقراری رابطهای مالی با آنان (که نازلترین شکل برقراری ارتباط است)، فاصله خود را با ساکنین از بین ببرند و در حقیقت غریبهزدایی کنند. روحیه سودجویانه ساکنین هم از همینجا نضج میگیرد؛ برای ساکنین، عاکفین نه میهماناند تا مورد پذیرایی واقع شوند و نه میزبان تا با آنان در مشکلات محلی و صنفی همراه شوند؛ بلکه به عنوان اجارهنشینهایی به شمار میآیند که میتوانند بخشی از نیاز مالی آنان را برآورده کنند. به هر ترتیب، تجربه ثابت کرده است که هرچند عاکفین در شمال بعضاً مورد ارجاع هم هستند ولی، هیچگاه از نقش «غریبه» گونی که به لحاظ ساختاری برایشان ایجاد میشود، نمیتوانند خارج شوند.
هاجر شمال
آخرین گروه از مسافران شمال «هاجرین الی الشمال» هستند. این گروه که شاید قلیلترین گروه به لحاظ کمی باشند، غالباً جز طبقه متوسط به بالای شهری به شمار میآیند. وجه ممیزه طبقاتی هاجرین، مؤلفه انتلکتوال آنان است؛ هنرمندان، دانشگاهیان و … جز هاجرین به شمار میآیند. به نظر میرسد که این گروه از مخاطبان شمال اساساً عطای شهر را به لقایش بخشیده و از خانه و کاشانه پیشین دل کنده و ثقل زندگی خود را در شمال قرار دادهاند. وثیقترین ارتباط با اهالی را هم این گروه به دست میآورند و بعد از گذشت زمان، با آشنایی با روشهای تأمین معاش، تلاش میکنند خود را به عنوان یکی از ساکنین جا بزنند و به میزانی که هوش اجتماعی قویتری داشته باشند، در این امر، موفق یا ناموفق خواهند بود.

هرچند هاجرین هم مثل عاکفین، با زائرین به دلیل تهورطلبیشان مقابله میکنند ولی از عاکفین، در تشکیل جبهه واحد با ساکنین موفقتر هستند و میتوانند عملاً و تحقیقاً با ساکنین ارتباط وثیقتری پیدا بکنند. بریدگی از شهر و نداشتن دلمشغولی در آنجا هرچند خودخواهانه و دارای مؤلفههای خودشیفتگی است، ولی، امکان خلاقیت و آفرینندگی را که مطابق طبع آزادیجویانه هنری و دانشگاهی آنان است، برآورده میسازد. از این روی است که لفظ «هجرت» برای این گروه شایسته است؛ زیرا در ترمینولوژی دینی هم بیان شده است که زمانی که فضا برای شما امکان فعالیت را از بین میبرد، هجرت کنید که زمین خدا گسترده است. اینان نیز با هجرت عملاً آمال ذهنی خویش را پی میگیرند و تلاش میکنند با تغییر فضا، احوالات فکری خود را تثبیت کنند. (پروانه معصومی در میان بازیگران و عماد افروغ در میان دانشگاهیان جز چهرههای سرشناس این گروه به حساب میآیند.)
همداستانی هر سه گروه
بعد از ذکر ویژگیهای تمایزبخش، حال باید در اینجا به سراغ ویژگیهای مشترک هر سه گروه رفت. آنچه به نظر میرسد در میان هر سه گروه مشترک است، «تشرف» است. تشرف که در ترمینولوژی دینی واژهای آشناست، دقیقاً ناظر به دستاوردی است که سفرهای زیارتی برای مردم به ارمغان میآورند. در سفرهای زیارتی فرد با نزدیک شدن به مقام یک شخص شریف، لیاقت حضور یافته، و از شرافت وی شرف مییابد. اما در اینجا، هم زائرین، هم عاکفین و هم هاجرین در پس نظر خود، وجه تشرف سفر شمال را در نظر دارند و گمان میکنند با سفر به آنجا، به نوعی بزرگی ازدسترفته خویش را میتوانند بازیابند؛ زائرین با نفی روزمرگی، عاکفین با بازیابی معنویت و هاجرین با استقرار وضعیت ذهنی خود، هر کدام به دنبال نوعی از تشرف مطلوب خویشاند.
برای ساکنین کلانشهرها، شرایط ساختاری به نحوی پیش رفته که آنان در حقیقت به شمال، به عنوان چیزی در مقابل یا ضد شهر مینگرند. در نظر آنان، شهر به عنوان یک نیرو، بلعنده همه توان حیاتی بشر شده است که نیاز به تأمین و بازیابی این توان از طبیعت، باعث حرکت به شمال میشود. ولی آنچه مسلم است این است که برای هر سه گروه، هنوز شهر محل ثقل زندگی را تشکیل داده و همه اعمال منتهی به آن است. عطف همه اعمال به شهر، برای گروه زائر و عاکف آنچنان بعید به نظر نمیرسد، ولی هاجرین شاید در برابر این تحلیل مقاومت نشان دهند؛ ما در اینجا مدعی هستیم که هاجرین هم هرچند دلبریده از شهر نشان داده میشوند، ولی در حقیقت ارزشهای کلانشهرها را با خود حمل میکنند.
در هیچ نسخهای از مواجهه اهالی کلانشهرها با شمال، مصرفگرایی مرسوم و معمول در شهر فرو گذاشته نمیشود؛ در حقیقت، در هر سه تلقی زائر، عاکف و هاجر، شمال به مصرف کلانشهر درمیآید
آن چیزی که در اینجا مدعی آن هستیم، این است که هر سه گروه ذکرشده، در حقیقت هیچگاه و در هیچ مرتبه از تشرف خود، از ارزشهای کلانشهر فارغ نشده و تا بن دندان درگیر آن هستند. هر سه گروه در تلاش برای بازیابی ارزشهایی که زاده کلانشهرهاست به سمت شمال رهسپار میشوند و در حقیقت زمینههایی را برای استمرار حیات شهر فراهم میآورند. گویی نسبت مرکز-پیرامون به شکل عملی در اینجا قابل مشاهده است؛ شهر همواره در مرکز است و شمال، به عنوان پیرامون شهر نقش تأمینکننده انرژی و ضامن ارزشهای شهری عمل میکند. هاجرین هم در حقیقت با سفر به شمال دچار هیچ گشایش ارزشی نمیشوند و در حقیقت، صرفاً وضع تراژیک زندگی شهری را تجربه میکنند و گمان میکنند ارزشهایی که از خلال زیستن در شهر به دست آمده است، در شهر از بین میرود و برای حفظ آنان باید از آن گریخت. دقت در معماری منازل مسکونی آنان نشان از فهم کاریکاتوری آنان از روستا و استمرار حیات شهری در ذهن آنان دارد. بر اساس اینهاست که شاید بتوان گفت در هیچ نسخهای از مواجهه اهالی کلانشهرها با شمال، مصرفگرایی مرسوم و معمول در شهر فرو گذاشته نمیشود؛ در حقیقت، در هر سه تلقی ذکرشده، شمال به مصرف کلانشهر درمیآید.
شاید نگریستن از این نقطهنظر به مسئله ابطالناپذیر باشد و نتوان هیچگونه مواجهه اصیل ساکنین کلانشهر با شمال را جز با عینک مصرف نگریست، ولی از اساس هم، هدف از طرح این نقطهنظر در این جُستار ارائه یک نظریه علمی نبوده و نیست؛ چه آنکه، خود نظریه علمی را هم شاید بتوان زاده مصرفگرایی قرن بیستمی دانست. راهحل بدیل، قطعاً نفی هیچگونه از شقوق زیستی حیات انسانی نیست؛ بلکه غرض در گام اول، فهم وضعیت موجود و در نهایت، تلاش در جهت مواجهه اصیل با آن است. شاید با علم به مسئله از این نقطهنظر، بتوان حتی اصالت دید را از منشأ یعنی شهر آغاز کرد و با آن مواجههای جدیتر داشت و تلاش کرد تا اصلاح از آغاز شروع شود؛ زیرا اقتضای حیات بشری ساختن و از همان آغاز ویران کردن است.

۰۹:۳۵ - ۱۳۹۸/۰۱/۰۷


نظر شما