خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه - یاسر عسگری: ۱. سردار شهید حاج حسین بصیر (۱۳۲۲ فریدونکنار ۱۳۶۶ ماووت)، قائم مقام لشکر ۲۵ کربلا، شاخصترین و معروفترین شهید دوران دفاع مقدس استان مازندران است. مبارز انقلابی از شهر مذهبی فریدونکنار که علاوه بر فعالیت و مبارزه علیه رژیم پهلوی، تجربه حضور در افغانستان و کمک به مجاهدین افغانستان در نبرد با کمونیستها و اتحاد جماهیر شوروی را دارد، البته پیش از پیروزی انقلاب اسلامی. فرزند بزرگ او آقامهدی است و این نوشتار درباره مهدی و روحیات و فعالیتهای اوست.
۲. مهدی از خانواده مذهب و تدیّن، جهاد و شهادت، مبارزه و قیام، صبر و استقامت یعنی «بصیر» برخاسته است و خانواده بصیر در منطقه به جهاد و شهادت و مبارزه و قیام شُهرهاند و صد البته تحمل مشکلات و امتحانات سخت. نمیگویم این خانواده با بقیه مردم منطقه فرق دارند و روحیات عجیب و غریبی دارند، ولی از جهات مختلف خاص هستند، در ایمان و اعتقاد، جهاد، ایثار، گذشت، متانت، حُجب و حیا، آرامش، بلندنظری و صد البته پشتکار و استقامت. اینها ویژگیهای عمومی این خانواده است و مهدی هم از این جمله است.
۳. مهدی با اینکه فرزند معروف ترین شهید دفاع مقدس استان مازندران آن وقت (یعنی مازندران و گلستان فعلی) بود، از مزایای خانواده شهید بودن، کمترین استفادهها و بهرهها را برد و به کار و زندگی عادی خود به عنوان یک شهروند معمولی پرداخت. نه کاندیدای شورای شهر و نمایندگی مجلس شد که اگر میشد قطعاً رأی میآورد. هم به خاطر شُهرت و محبوبیت پدر و هم ویژگیها و خصوصیات ذاتی و خاصی که خودش داشت. ترجیح داد که زندگی معمولی را تجربه کند و از هیاهوی دنیا و مافیها دوری گزیند. یک مغازه لوازم الکتریکی داشت و در حراست شهرداری فریدونکنار مشغول به کار بود.
۴. با مرام و بامعرفت بود. اخلاق خوش و روحیات لطیفی داشت و از دم خور بودن با مردم عادی، روستاییان، کشاورزان و صیّادان زحمتکش لذت میبرد. به روستاهای اطراف منطقه سر میکشید و اگر کاری میتوانست برای بهبود وضعیت مالی و معیشتی آنها انجام بدهد انجام میداد. اگر حرفش در بین مسئولان شهری و استانی خریداری داشت به خاطر راه انداختن کار مردم، پیگیر میشد. واسطه خوب و امین و غیررسمی بین مردم و مسئولان منطقه بود. اگر بگویم همه مردم منطقه خاطرات خوب و خوشی از او دارند شاید اغراق نکرده باشم. گویی میدانست عمرش به دنیا نیست، فلذا سعی داشت با خلق خدا مهربان و باگذشت و باسخاوت باشد تا خدای کریم همانگونه که او با مردم بوده، با او برخورد نماید.
۵. با خانواده شهدا، نه تنها در شهر و روستاهای فریدونکنار، بلکه کل استان و حتی دیگر استانها نیز ارتباط و مراوده داشت. تلاش داشت در تمام برنامههای یادوارههای شهدا که از او دعوت میکردند شرکت کند. جوری برنامهریزی میکرد که در این فضاهای انقلابی و شهدایی تنفس کند و این حضورهای مکرر او، چقدر برای خانواده شهدای منطقه، دلگرم کننده و روحیه بخش بود. خصوصاً شهدایی که به فرمان یا در سایه فرماندهی پدرش (حاج حسین بصیر) دعوت امام خمینی (ره) برای مبارزه با یزید و طاغوت زمان لبیک گفته بودند. اینکه خانواده شهیدی بداند که فرزند بی تکلّف و ساده و متواضع فرمانده شهیدشان در مراسمها و یادوارهها شرکت میکند یا بهشان سر میزند، فوق العاده لذت بخش و امیدآفرین بود و اینکه فرزند فرمانده، خانواده شهدا را فراموش نکرده و هر از چند گاهی، بی مناسبت و با مناسبت، با دعوت و بی دعوت، بهشان سر میزند، چقدر زیباست.
۶. هرچه از بی تکلّفی و سادگی و خلوص آقامهدی بگوییم کم گفته ایم که در نوع خود، کم نظیر بود. دل بزرگ و سعه صدری عمیق و آرامش عجیبی داشت. با همه میتوانست بجوشد و با همه هم میتوانست خودش را وقف بدهد (حتی با سخت گیری و محدودیت برای خود و خانواده اش) و با همه کس میتوانست مهربانی کند. گویی کینه و کدورت را در خودش کشته بود. با افراد به گونهای برخورد و تعامل میکرد که آن افراد فکر میکردند بهترین دوستان آقامهدی هستند و اینگونه آنها را در خطّ اسلام و انقلاب حفظ میکرد. شاید بتوان گفت رویکردی که او برای حفظ اسلام و انقلاب در پیش گرفته بود «مهربانی» و «همدلی» و «شرح صدر» دانست. هر فردی ممکن است روحیات و رویکرد خاصی برای پیشبرد اهداف و آرمانهایش داشته باشد و گویا آقامهدی، این رویکرد «مهربانی» و «همدلی» را برگزیده بود.
۷. اهل ورزش به ویژه دوچرخه سواری بود و فاصله شهرها و روستاهای استان مازندران را اکثراً با دوچرخه طی کرده بود. به آداب و رسوم و ورزشهای سنتی و بومی منطقه احترام میگذاشت. در مسیر زیارت حرم امام رضا (ع) چندین بار رکاب زد. به زیارت امام رضا (ع) بسیار معتقد بود و سالی چندین بار به زیارت مشهد مقدس و قم میرفت و هر بار سعی میکرد دیگر علاقمندان و بچههای قدیمی جبهه و جنگ و همرزمان پدرش را نیز همراه کند.
۸. اهل سخاوت و بخشش بود. به مال دنیا و زندگی دنیایی، وابسته و دلبسته نبود و قناعت میکرد. بارها و بارها به افراد مختلف، کمک مالی بی توقع و بی منّت داشت و بدون انتظار برگشت، میبخشید یا قرض میداد. روی نیازمند و درخواست کننده ای را زمین نمیزد. چه بسیار افرادی که هنوز به او بدهکار باشند و با درگذشت ناگهانی او و بعد از سالها، هنوز نتوانسته باشند قرض او را ادا کنند.
۹. ارتباط خوبی با علما و روحانیون داشت و به راه و مرام روحانیت متعهد و انقلابی و مخلص اعتقاد داشت. روحانیت انقلابی استان هم به خاطر پدر شهیدش و هم روحیات مذهبی و هم آمادگی که در او میدیدند، ارتباط خوبی با وی داشتند. با فعالان و رزمندگان و هیأتهای شهرهای استان ارتباط پُررنگتری داشت و به دیدار علما و روحانیون میرفت و درسها و نکتهها میآموخت.
۱۰. ساکن فریدونکنار بود ولی عجیب اهل سفر بود. مهماندوست و مهمان پذیر کریمی بود. همان طور که کمتر شهر و استانی بود که نرفته باشد، در عوضش مهمانان زیادی از گوشه و کنار کشور داشت. در همین سفرها و مهمانیها، چه بسیار با افرادی آشنا میشد که پدرش را میشناختند یا خاطرهای از او داشتند و اینگونه سفرها و مهمانهایش غالباً معمولی نبودند و خاص میشدند. در گوشه و کنارها، چیزهایی از پدر و عموی شهیدش میشنید که کمتر شنیده بود یا اولین بار میشنید. گویی این سفرها یا مهمانپذیری ها، فرصتهای الهی بودند برای شناخت بیشتر شهدا و پدر شهید و رزمندگان شمالی از جاهایی خارج از استان، که اصلاً انتظارش نمیرفت. در صحبتهایی که از شمال و فریدونکنار و جنگ میشد، خاطراتی از پدر و عموی شهیدش یا شهدای فریدونکنار و منطقه میشد و اینگونه ارتباطات ویژه ای برقرار میشد و سالها استمرار پیدا میکرد.
۱۱. دل کسی را نمیشکست. کسی را آزرده نمیکرد. آزارش به کسی نمیرسید. رضایت خدا را میخواست و انگاری خدا هم خیلی حواسش به این بنده پاک و خدمتگزارش بود. دوستان و همراهانش میگفتند خیلی چیزها بود که از خدا خواسته بود که محقق شده بود، آن هم به صورت خیلی جالبی. شاید به خاطر پدر شهیدش، شاید به خاطر اینکه درخواستی را رد نمیکرد یا… اما خواستههای او نیز به اجابت میرسید. شاید پذیرش و باورپذیری این نکته سخت باشد ولی بارها اتفاق افتاده بود و دوستان و همراهان متوجه عنایت خاص خدا به او بودند.
۱۲. حضور و فعالیتش در یک مسجد خاصی محدود نبود و به همه مساجد شهر سر میزد و با مسجدیهای همه شهر مرتبط بود. به هر کاری که ربط به شهید و شهادت و شهدا و انقلاب داشت اعتقاد داشت و پای ثابت یادوارههای شهدا و اردوهای راهیان نور بود، چه به صورت جمعی و چه خانوادگی و چه گروهی. هم راهیان نور جنوب و هم راهیان نور غرب.
۱۲. جزو نخستین افراد و گروههای منطقه بود که در پیاده روی اربعین حضور یافت و تلاش بسیاری هم برای گسترده شدن حضور مردم منطقه در این راهپیمایی عظیم جهانی و به تعبیری دقیق «بزرگترین کارخانه انسان سازی این دوره» داشت و امیدوار بود که هر سال، افراد بیشتری در این برنامه خاص عبادی و سلوکی شرکت کنند. البته غالباً هم از مسیرهای معمولی نمیرود و با دوستانی در شوش و خوزستان که غالباً از آشنایان و هم رزمان پدر شهیدش بودند میرفت و با این دوستان عرب و فارس، وارد عراق میشدند و سفرشان هم مدت مدیدی طول میکشید و اینگونه نبود که ضربتی برود و بیاید. دوست داشت بیشتر و طولانیتر در این مراسم باشد و از این رایحه ای که بوی انتظار و ظهور و آماده سازی شیعیان و مؤمنان دارد، بیشتر استشمام کند. عاقبت هم در این مسیر، در آذر ۱۳۹۴، در شهر کوت عراق به لقای الهی رسید. خدایش بیامرزد و با سیدالشهدا (ع) و اصحاب باوفایش محشور گرداند.
۱۳. آقامهدی بصیر رفت و دلهای زیادی را آتش زد و مردم قدرشناس استان و فریدونکنار، چنان از او تجلیل کردند که گویی پیکر یک سردار بزرگ شهیدی را بدرقه کردند. مراسم تشییع جنازه ایشان دست کمی از مراسم تشییع شهدای بزرگ نبود و فریدونکنار چنین تشریح جنازهای کمتر به خود دیده بود. آقامهدی عاشق شهدا و در مرام و مَسلک شهدا و در راه شهدا و در راه زیارت سیدالشهدا (ع) بود و در این راه به وصال الهی رسید و اینگونه مهاجرالی الله بود.
نظر شما