به گزارش خبرگزاری مهر، هفته گذشته اولین همایش فرهنگ و دانشگاه به دبیری رضا ماحوزی با حضور اندیشمندان مختلف کشورمان برگزار شد. متنی که در ادامه میخوانید مشروح سخنرانی حجت الاسلام رضا غلامی، رئیس مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری با عنوان «نگرشی نو به رابطه فرهنگ با دانش و دانشگاه» در این همایش است.
موضوع بحث بنده «نگرشی نو به رابطه فرهنگ با دانش و دانشگاه» است که مطالب خود را به صورت فشرده در قالب مطلب کلیدی حضورتان تقدیم میکنم؛
یکم. پرسش آغازین این است که ما چه تلقیای از فرهنگ داریم و با چه عینکی به فرهنگ نگاه می کنیم؟ روشن است که انسان یک موجود اجتماعی و به تبع آن فرهنگی است و تمامی کُنش های انسانی دانسته یا نادانسته در اتمسفر و تحت پوشش فرهنگ قرار دارد. برخی در تعریف انسان، از سیاسی یا اقتصادی بودن انسان سخن گفته اند لکن مسلماً هیچ تعریفی برای انسان و وجه ممیزه آن از سایر موجودات عالم، به اندازه فرهنگی بودن انسان گویا و تمام کننده نیست. نباید از نظر دور داشت که در چنین نگاهی به فرهنگ، دیگر فرهنگ در عرض سیاست و اقتصاد نیست بلکه مُشرف و روح حاکم بر سیاست و اقتصاد است. جدا کردن فرهنگ از ابعاد اجتماعی، و مقدم کردن سیاست و اقتصاد- و حتی باید گفت بلعیدن فرهنگ از سوی سیاست و اقتصاد- خطای بزرگی بوده که در یک مقطع زمانی طولانی از سوی تکنوکرات ها در جهان و بعداً با کمی تأخیر در ایران صورت گرفته است. من اگر بخواهم در ابتدای بحث خود تعریف دقیقی از فرهنگ خدمتتان ارائه کنم خواهم گفت : «فرهنگ، مجموعه ای است «در هم تنیده» و «اکتسابی» حاوی «اندیشه»، «عاطفه» و «عمل» که در دو بُعد «مادی» و «معنوی» در بستر «زمانی» و «مکانی» مشخص به نحوی «فرایندی» شکل گرفته است. فرهنگ در «ضمیرناخودآگاه» نهادینه شده و به «انسان» و «جامعه»، «معنا»، «یکرنگی» و «هویت» می بخشد.» این تعریف اینجانب از فرهنگ بالمعنی الاعم است که در جای خود میتوان درباره واژه واژه آن به تفصیل صحبت نمود و من معتقدم که این تعریف نسبت به سایر تعاریف پرشماری که تاکنون از فرهنگ ارائه شده است، مزیت هایی دارد که مجال توضیح آن نیست.
دوم. در مقام توضیح نسبت و مناسبات فرهنگ و علم و نیز فرهنگ و نهاد علم چند یک جمله باید گفت که علم یکی از مهم ترین مولفه های فرهنگ به شمار می رود و از آنجا که مؤلفه های فرهنگ در همتنیده و انداموارند، طبیعی است که وقتی علم را یکی از مؤلفه های فرهنگ در نظر گرفتیم، دانشگاه نیز به مثابه نهاد و سازمان تعلیم و تعلم، در طول علم، یک نهاد صد در صد فرهنگی است. اینکه گفته می شود دانشگاه یک نهاد فرهنگی است، صرفاً یک حرف و یا یک شعار نیست بلکه بیان کننده اصل بسیار مهمی است که پذیرش آن الزاماتی برای شاکله دانشگاه و همچنین مدیریت آن بوجود می آورد. در واقع، هر یک از دو گزینه فرهنگی و غیر فرهنگی بودن دانشگاه را بپذیریم، با دانشگاه متفاوتی روبرو خواهیم بود که حتی ممکن است در مواردی با همدیگر در تقابل قرار داشته باشند. البته زمانی می توان از رابطه فرهنگ با دانشگاه به درستی سخن گفت که جوهر و ساختمان فرهنگ برایمان روشن باشد. به بیان دیگر، این گزاره که دانشگاه یک نهاد فرهنگی است زمانی معنادار می شود که قرائت خود از فرهنگ و اصول و مختصات حاکم بر آن را روشن کرده باشیم. با این تفسیر عمیق از رابطه فرهنگ و دانشگاه، واضح است که دیگر نباید حضور فرهنگ در دانشگاه را حضور الصاقی دانست. حضور الصاقی یعنی نگاه فوق برنامه به فرهنگ، این در حالی است که وقتی دانشگاه یک نهاد فرهنگی بود، فرهنگ باید مانند خون در رگ ها و مویرگ های دانشگاه جاری و سازی باشد و تمامی ابعاد سخت افزاری و نرم افزاری دانشگاه را در خود غرق کند. در اینصورت، تمامی اجزاء ریز و درشت دانشگاه متاثر از فرهنگ است. از تفکر حاکم بر دانشگاه و خط سیر آن تا متون درسی و کمک درسی؛ از برنامه ها و سرفصل ها تا روش ها، ابزارها و فناوری ها؛ از قواعد و دیسیپلین های دانشگاهی تا محیط فیزیکی دانشگاه، همه این ها می بایست مناسبات قابل تعریفی با فرهنگی داشته باشند. البته این سخن من به منزله بی اهمیت تلقی کردن فوق برنامه های فرهنگی در دانشگاه ها نیست بلکه به این معناست که خلاصه کردن فرهنگ در دانشگاه ها در فوق برنامه ها و به تعبیری دیگر برنامه های الصاقی، ناشی از عدم درک رابطه فرهنگ و دانشگاه است لکن در جای خود و در صورت تشریفاتی نشدن فوق برنامه ها، برنامه های الصاقی هم می تواند در فرهنگی شدن یک نهاد علمی اثرات محدودی را به دنبال داشته باشد.
سوم. دانشگاه به مثابه مظهر عقلانیت و روشنفکری، هم دوش حوزه علمیه، مسئولیت خطیر صیانت از فرهنگ ملی و دینی را بر عهده دارد. این خیلی طبیعی است که هر فرهنگی در طول زمان و در راه پیچیده و پر فراز و نشیبی که میبایست طی کند، با با انواع ناخالصی ها و آلودگی ها و حتی انحرفات روبرو خواهد شد و این، وظیفه دانشگاه است که در تعامل با حوزه علمیه، علاوه بر دیده بانی دائم از میدان فرهنگ، مسئولیت پالایش فرهنگ از ناخالصی ها را بر عهده داشته باشد. در واقع، یکی از توقعات مردم از دانشگاه همین است که در جهت خالص نگاه داشتن فرهنگ کوشش نموده و مراقب مهم ترین سرمایه اجتماعی و ملی آنها یعنی فرهنگ باشد.
چهارم. وقتی از درهمتنیدگی اجزاء فرهنگ و نیز از اندام وارگی آن سخن به میان می آید، مشخص می شود که نسبت علم و نهاد علم با فرهنگ چگونه نسبتی خواهد بود؛ با این حال، ذکر این مطلب خالی از فایده نیست که اگر فرضاً برای علم بتوان هویتی مجزّا از فرهنگ در نظر گرفت، نه تنها علم و نهاد علم نباید با روح فرهنگ مغایرتی داشته باشد بکه باید بین فرهنگ و نهاد علم انطباق حاصل شود. در اینجاست که باید ضرورت آشنایی با جوهر و ساختمان فرهنگ و نحوه تطور و تکامل آن را یادآور شد. واقعیت این است که فرهنگ ثابت نیست بلکه پویا و متکامل است و خود علم و دانشگاه نیز در پویایی و تکامل فرهنگ نقش آفرین هستند با این حال، فرهنگ از یک هسته سخت و از یک پیرامون برخوردار است. لذا هر تحول و تغییری که بر اساس هسته سخت صورت گیرد یک تحول مثبت تلقی میشود و هرگونه تحولی که مبتنی بر این هسته سخت نباشد، تحول منفی و مخرب قلمداد میشود. با این وصف، لایه های پیرامونی تازه ای که با علم و فناوری نیز برای فرهنگ خلق می شوند هم باید با هسته سخت فرهنگ مورد سنجش قرار بگیرد تا مثبت با منفی بودن آنها احراز گردد.
پنجم. نکته مهمی که ذکر آن در اینجا ضروری است، اهمیت جانمایی استادان در سیر حرکت فرهنگی-تمدنی است. امروز نظریه های گوناگونی در خصوص حیات یا زوال تمدن ایرانی- اسلامی و یا چگونگی توجیه افول و غروب این تمدن یا حیات تمدن، وجود دارد اما صرف نظر از نظریاتی که به زوال تمدن ایرانی- اسلامی اعتقاد دارند، از هر استاد و پژوهشگری در تمامی علوم، این توقع وجود دارد که خو را در سیر تکاملی تاریخ و تمدن در نظر بگیرد و این سئوال را همواره از خودش بپرسد که من در کجای این میدان قرار گرفته ام و چه نقش و سهمی را در تکامل تمدنی اسلام و ایران دارم؟ به نظر می رسد این، خود مهم ترین گام در جهت فرهنگی شدن استاد و به تبع آن دانشگاه است.
ششم. همانطور که اشاره شد، رویکرد فرهنگی به علم و فناوری منحصر به علوم انسانی و اجتماعی نیست و هیچ یک از علوم پایه، علوم فنی- مهندسی، علوم پزشکی و همچنین مجموعه فناوری ها نه تنها از فرهنگ جدا نیستند بلکه زاییده و مکمّل فرهنگ به شمار می روند. به این ترتیب، درک این مطالب چندان دشوار نخواهد بود که حرکت همه آنها میبایست در مدار فرهنگ باشد. در چنین شرایطی، نه فقط اشراب فرهنگ در همه علوم و فناوری ها، حیات و رونق آنها را به دنبال دارد بلکه جلوی آثار و تبعات تلخی که امروز ناشی از جدایی علم و فناوری از فرهنگ قابل لمس است و در ادامه به آنها اشاره خواهم کرد را می گیرد.
هفتم. یک واقعیت روشن در اینجا وجود دارد و آن این است که علم بومی و علم دینی، مصداق بارز پیوند تنگاتنگ علم و فرهنگ به شمار می رود. به بیان دیگر، نمی توان از نسبت ذاتی علم و نهاد علم با فرهنگ سخن به میان آورد و ضرورت بومی شدن علوم را نادیده گرفت. البته تلقی نادرست این است که تصور شود بومی شدن یعنی نادیده گرفتن خط تجارب بشری در حوزه علم، این در حالی است که به هیچ وجه بومی شدن به منزله محروم شدن علم بومی از تجارب و دستاوردهای بشری و تعامل با خط امتدادی علم در سطح جهان نیست. بومی شدن یعنی در نظر گرفتن اصول و نُرم هایی که فرهنگ یک جامعه بالمعنی الاعم باید در علم منظور نموده و چه در مراحل ساخت خود و چه در حوزه کاربرد، آنها را به مثابه اجزای مهمی از یک دستگاه به هم افزایی و اتحاد برساند. در این شرایط، طبیعی است وقتی از بومی شدن علم در جامعه اسلامی صحبت می کنیم، بحث جدیدی تحت عنوان انطباق علم انسانی و اجتماعی با عقلانیت اسلامی ظهور و بروز پیدا می کند، چیزی که جزئیات آن در دیدگاه های اینجانب در عرصه علم دینی بیان شده است.
هشتم. زمانیکه از نسبت و مناسبات فرهنگ و دانش و دانشگاه سخن به میان می آید، دو وظیفه درون دانشگاهی و وظیفه بُرون دانشگاهی برای نهاد علم قابل تصور است. از شرایط درون دانشگاهی در قبال فرهنگ مختصراً صحبت شد اما بحث در اینجا حول این مطلب مهم است که دانشگاه ها نمی توانند به شرایط فرهنگی جامعه ای که در آن زیست می کنند و حیاتشان مرهون آن جامعه است، بی تفاوت باشند. بنابراین، دانشگاهها در اصلاح و تقویت فرهنگ عمومی سهم و نقش مهمی دارند. البته به طور طبیعی، دانشگاهی که فرهنگی نیست، نه تنها قادر به درک شرایط فرهنگی جامعه نیست بلکه از ظرفیت لازم برای اثرگذاری فرهنگی در جامعه نیز بهره ای ندارد.
نهم. تربیت فرهنگی دانشجو، یکی از مباحث پرمناقشه سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. در این سالها بعضی، از دانشگاه تربیت محور و در نقطه مقابل، بعضی دیگر، از دانشگاه منهای تربیت فرهنگی سخن گفتهاند. همه بحث بر سر این پرسش است که آیا دانشگاه صرفاً محل انتقال اطلاعات و مهارت به افراد است یا خیر، دانشگاه محل پرورش انسان های دانایی است که از اطلاعات و مهارت های لازم نیز برخوردارند؟ با ملاحظه آنچه درباره نسبت و مناسبات فرهنگ یا دانش و دانشگاه بیان شد، روشن است که گزینه دوم صحیح است. و اما چرا روی تربیت فرهنگی تاکید شده است؟ برای اینکه تربیت به معنای مصطلح، مهم ترین عنصر در جهت فرهنگی شدن است. در واقع، فقط تربیت است که می تواند شاکله وجودی انسان و جامعه انسانی را فرهنگی کند.
دهم. همانطور که اشاره شد، علم بدون فرهنگ تاکنون پیامدهای تلخ و ناگواری در جهان داشته است. آسیب زدن گسترده به محیط زیست به نحوی که امروز زنذگی بشر و ادامه حیات نسل های بعد کاملاً به مخاطره افتاده است؛ مشارکت علماء و دانشمندان بزرگ در پروژه های ضد بشری مانند تولید سلاح های کشتارجمعی و غیره؛ از دست رفتن آزادی دانشگاه ها و سکوت آنها در قبال جنایات بشری از سوی نظام سلطه؛ گره خوردن پروژه های عظیم علمی با برنامه های نظام سرمایه داری و همراهی با خط بی عدالتیِ نهادینه شده در جهان؛ برکنار کردن نخبگان دانشگاهی از جایگاه مصلح اجتماعی و منتفی کردن نقش سازنده آنها در رشد و تعالی جامعه و همچنین درآمیخته شدن محیط دانشگاه ها و روابط دانشگاهی با مفاسد اخلاقی که تنها گوشه ای از پیامدهای مخرب جدایی فرهنگ از علم و دانشگاه است.
یازدهم. همانطور که قبلاً بیان شد، حضور ذاتی و عمیق فرهنگ در تمامی لایه های زیربنایی و روبنایی سبب نمیشود که ارزش فعالیت های فرهنگی به اصطلاح فوق برنامه نادیده گرفته شود. اما در این عرصه، ما امروز با آفت های فراوانی در فعالیت های فرهنگی در دانشگاهها روبرو هستیم : آفت صوری، ویترینی و تشریفاتی شدن فرهنگ؛ آفت اداری و بروکراتیک شدن فعالیت های فرهنگی؛ آفت کنار گذاشتن استاد و دانشجو از متن فعالیت ها و از همه مهم تر آفت سیاستزده شدن فعالیت فرهنگی که لازمه رهایی از این آفت ها، اولاً، قاعده گذاری صحیح و ثانیاً، ارتقاء گام به گام درک دانشگاهیان از فعالیت های اصیل فرهنگی است. البته در این میان، نبود لوازم کار فرهنگی در دانشگاهها، گیجی و سردرگمی مدیران دانشگاهها در این عرصه، نبود اراده قوی برای سرمایه گذاری بر روی فعالیت های فرهنگی، فقدان یا کمبود متخصصان امور فرهنگی، ساختار ضعیف، بودجه ناکافی و غیره را نیز نباید نادیده گرفت.
دوازدهم. آنچه به عنوان نکته پایانی بنا داریم روی آن تاکید کنم این است که امروز بازنگری در رویکرد نظام آموزش عالی به فرهنگ از دو منظر درون دانشگاهی و بُرون دانشگاهی کاملاً ضروری است. تا وقتی این بازنگری صورت نگیرد و وضع به همین منوال ادامه پیدا کند، نه تنها انتظار فرهنگی شدن دانشگاه ها در ایران انتظار به جایی نخواهد بود، بلکه در دانشگاه های ما فرهنگی شدن، به مجموعه ای از فعالیت های فرهنگی تقلیل خواهد یافت که همین فعالیت ها نیز به آفت هایی که اشاره شد دچار هستند و همان اثر محدودی که فعالیت های الصاقی در عرصه فرهنگ خواهند گذاشت را نیز خنثی خواهند نمود. این بازنگری از منظر اینجانب، به قدری مهم و جدی است که می توان از آن به همان تحول بنیادین در نظام آموزش عالی تعبیر کرد که بارها از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی مطالبه شده است لکن برخی در نظام آموزش عالی به اشتباه آن را با تهیه و تصویب نقشه جامع علمی کشور پایانیافته تلقی کرده اند. آنچه مسلم است، نظام آموزش عالی نیازمند تحول اساسی و همه جانبه است و گوهر این تحول، فرهنگی شدن دانشگاههاست.
در مقام جمع بندی، فهرست وار به چند محور اساسی اشاره می کنم :
یک. دانش و دانشگاه یکی از مهم ترین مؤلفه های فرهنگ است.
دو. هر یک از مؤلفه های فرهنگ با یکدیگر رابطه در هم تنیده و سیستماتیک دارند.
سه. فرهنگ در دانشگاه حضور الصاقی ندارد بلکه حضور ذاتی و همه جانبه دارد.
چهار. دانشگاه به مثابه مظهر عقلانیت، صیانت کننده از فرهنگ ناب است.
پنج. حرکت دانشگاه ها و عناصر دانشگاهی تماماً در سیر تکاملی تاریخ باید جانمایی شود.
شش. علم بومی و علم دینی، مصداق بارز پیوند تنگاتنگ علم و فرهنگ به شمار می رود.
هفت. دانشگاه ها در عین خودسازی فرهنگی باید نسبت به خودسازی فرهنگی جامعه نیز احساس مسئولیت کنند.
هشت. تربیت فرهنگی در دانشگاه ها، راه نهادینه ساختن فرهنگ در دانش و دانشگاه و حرکت در مسیر فرهنگی شدن دانشگاهها است.
نه. غیبت فرهنگ در دانش و نهاد دانش، تاکنون پیامدهای تلخی را در جهان به دنبال داشته است.
ده. فعالیت های فرهنگی در دانشگاه ها در جای خود بی اثر نیست اما همین فعالیت ها امروز با آفت های مهمی روبرو شده است.
یازده. بدون تحول بنیادین در نظام آموزش عالی نمی توان توقع حضور عمیق و همه جانبه فرهنگ در زیربنا و روبنای دانشگاه ها را داشت.
نظر شما