متن اصل نامه پدر شهيد بزرگوار "مسعود پسنديده" كه به دفتر خبرگزاري مهر ارسال شده بدون هر گونه دخل وتصرفي چنين است:
من امشب راز خود را با تو بازگويم
من اسرار دلم را با تو امشب فاش گويم
پسرم! آنگاه كه اولين بار در سپاه ناحيه شرق از طرف پايگاه سازماندهي شدي و در آنجا مطلع گرديدم كه شناسنامه ات را دستكاري نموده و سال تولد 1349 را به 1348 تبديل كردي و مورد اعتراض فرمانده پايگاه مالك قرار گرفتي واز صف بيرون شدي ، حال و هواي روحي تو را ديدم و با تو صحبت كردم و كليه مراحل جبهه و جنگ را برايت ترسيم كردم و تو را از عواقب شهادت ، جانبازي و اسارت و همه مسائل مربوط به جبهه و جنگ مطلع كردم و تو آگاهانه راهت را انتخاب كردي ، بسيار خورسند شدم و از اينهمه عزم و اراده به وجد آمدم .
باز در آن هنگامي كه پس از گذراندن دوره آموزشي به جبهه اعزام شدي و در منطقه عملياتي مجنون با هم ملاقات داشتيم ، با آن وضع كه خود مي داني در پايداري و مقاومت مصمم تر شدم .
مسعود عزيزم! وقتي آخرين بار در دهه فاطميه آمدي و گفتي مي روم يك كار كوچكي بايد انجام بدهم ، در چشمانت خواندم كه ديگر برنمي گردي . وقتي مادرت تو را از زير قرآن رد مي كرد ، بوي شهادت مي دادي . وقتي سوره فتح را در گوشت زمزمه مي كردم در صورتت آثار شهادت را نظاره گر بودم . وقتي مراسم خداحافظي آخرين ديدار انجام گرفت ، به خاطر داري كه هفت بار به بهانه هاي مختلف از پله هاي خانه بالا و پائين رفتم و به هيچ وجه از تو دل نمي كندم . و بالاخره وداع عملي گرديد .
پسرم! وقتي كه تابوتت را بر دوشم گذاشتند ، صداي شكستنم را فقط تو شنيدي و خم شدن كمرم را فقط تو ديدي و من اجازه ندادم كسي با هق هق گريه هايم آشنا شود . و غم را در چهره ام بخواند .
از وقتي همرزمانت برايم گفتند كه عاشق بودي و عاشقانه شتافتي ، لبخند را براي هميشه ميهمان لبهايم كردم تا همه بدانند كه من نيز مانند تو شاد هستم .
اگر امشب بي تابي مي كنم مرا ببخش مسعود جان . زيرا در اين مدت ناله هاي دلم را پنهاني بركشيدم ولي امشب مي خواهم حرف هايي را كه سال ها بر دلم سنگيني كرده است ، حالا برايت بازگو كنم .
مسعود جان! شايد غرور پدرانه اجازه نداد تا به تو بگويم ، هرگاه كه قد و قامتت را مي ديدم ، افتخار مي كردم و هرگاه كه راه مي رفتي لذت مي بردم و دلم مي خواست تنگ در آغوشت مي كشيدم و پيشاني ات را كه جاي سجده هاي طولاني بود مي بوسيدم .
ديروز وقتي آلبوم عكس هاي كودكي ات را نگاه مي كردم صداي شادي ات از آن برمي خواست . وقتي عكس هاي نوجواني ات را مي ديدم مردانگي را احساس مي كردم.
هيچگاه يادم نمي رود كه مي گفتي : پدر ! بايد برويم تا فردا بماند . بايد شهيد شويم تا نسل هاي آينده تنها نشوند و من امروز معناي گفته هايت را مي فهمم .
باور كن برايم سخت بود كنار چشمانت را كه سالها دست عزاي خانم فاطمه (س) بر آن كوفته مي شد و تركش خمپاره دشمن دريده بود ، نظاره كنم . هنوز صداي ناله هاي سوزناك تو در عزاي خانم فاطمه زهرا (س) در گوشم طنين انداز است .
باور كن برايم سخت بود كه حاصل عمرم را به دست خود در خاك بگذارم . ولي بدان هنوز « الهي رضا به رضائك » بر زبانم جاري است .
مسعود جان ! امشب بغض غمگنانه اي گلويم را مي فشارد و اشك بر چشمانم مشت مي كوبد . مي خواهم اجازه دهم ببارد تا كمي از كوله بار سنگين غم بكاهد . پسرم مرا ببخش . گفته بودي بر غم هجران صبوري كنم . مي دانم . از خدا طلب صبر كرده ام و مي كنم . اما امشب را مهلتي به من بده .
امشب مي خواهم پدرانه تنگ در آغوشت بگيرم . امشب كه كسي نيست در خانه تا هق هق گريه هايم را بشنود . مي خواهم دور از چشم همه برايت مويه كنم . برايت درد دل كنم . پدر شهيد بودن يعني بار امانت فرزند را بر دوش كشيدن و به جاي او در سنگرش از ارزش هاي او دفاع كردن . همانطور كه خودت در نصيحت نامه ات ذكر كرده بودي .
من افتخار مي كنم . من پدر رزمنده اي هستم كه سرخ درخشيد و مثل شهابي بر آسمان ابديت خط نوري كشيد و رفت . امشب با افتخار فرياد مي زنم من پدر يك بسيجي هستم . پدر يك شقايق سرخ .
ولي مسعود عزيز! امروز كساني از شهيد حرف مي زنند كه از ديدن يك فشنگ واهمه دارند . كساني دم از شهادت مي زنند كه آن زمان با شنيدن صداي آژير با به فرار گذاشتند . مدعياني كه در ميدان عمل جز حرف چيزي از آنها نمي بينيم .
نمي داني وقتي مي بينم عده اي بر سرقدرت و حفظ موقعيت به نزاع برخاسته اند و اصول را به يكسو افكنده اند و از آرمان هاي اصيل انقلاب و اسلام بي خبرند و يا خود را به بي خبري مي زنند ، و در پي جام زهر ديگري هستند ، چقدر دلم به تنگ مي آيد و فرياد مي كند . اما در سكوت !
و اينك اي شهيدان !
اي جلو داران خونين دستار عشق . بعد از شما ما هيچ نكرديم . و كاري در جهت اصول انجام نداديم . گفتيد : سرخي خونمان را به سياهي چادرهايتان امانت مي دهيم . سرخي خونمان را به پايداري در راه و پافشاري برارزش ها امانت مي دهيم .
ما امانت دار خوبي نبوديم و خونتان را فرش راه رهگذران كرديم . شهداي عزيز ! جايتان خالي . امروز وقتي براي برخي ، از شهيدان مي گوييم ، رياكارانه سري به تاثر تكان مي دهند و يا پچ پچي مي كنند و مي روند تا با نام شما براي خود كيسه بدوزند .
آنها هيچگاه نفهميدند كه بعد از شما ، بسيجيان همپاي امامشان جام زهر را نوشيدند و چه سنگين و سخت گذشت برآنها . درحالي كه عده اي مصلحت ديدند در مقابل توهين به اسلام و شهيد و ارزش ها سكوت كنند . و ما اينك پس لرزه هاي آن را در تنش هاي مختلف امروز جامعه و بي پروائي در انجام گناه و فساد و فحشا و تجمل گرائي و اسراف بيت المال و . . . مي بينيم .
مسعود جان ! اينك در اين سياه بازار جامعه كنوني ، غريبانه زندگي ام را ادامه مي دهم و در مقابل مصيبت ها و مشكلات و ناهنجاري ها صبري علي وار پيشه مي كنم . اما وحشت دارم از كساني كه شرف و عزت را با ذغال و سياهي نقاشي مي كنند .
دشمن با داغ جانسوزي كه بر جانم گذاشت نتوانست مرا ساكت كند و شعله ندايم را در گلو بميراند . اما اينك با تداعي چاه كوفه ، استخوان در گلو را تجربه كرده ام و براي حفظ نظام ، فريادي در سكوت را برگزيده ام .
به اميد ديدارت
پدرت
محمد تقي پسنديده
نظر شما