۳ آذر ۱۳۸۶، ۸:۳۵

/ نقد کتاب /

بازگشت ناگزیر به جنگ / گوساله سرگردان گامی به پیش و گامی به پس

بازگشت ناگزیر به جنگ / گوساله سرگردان گامی به پیش و گامی به پس

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: مجید قیصری در مجموعه داستان "گوساله سرگردان" - که داستانهایی خوش نقش و تکنیکی به شمار می روند - از فضای شهری رمان قبلی خود جدا شده و روایتهایی درونی و ذهنی را از اتفاقات جنگ ارائه می دهد.

دلیل این مدعا نه همه داستانهای مجموعه، بلکه نزدیک به نیمی از آنهاست که نه از منظر پرداخت داستانی و شیوه اجرا بلکه به حکم درگیری های ذهنی شخصیتی و بازگشت به نگاه متافیزیکی و ماوراء گونه - بدون رسیدن به سورئالیسم - از نیمی دیگر عقب تر است و همه آنها نسبت به "باغ تلو" (رمان قبلی قیصری) باز هم عقب تر. قیصری در داستانهای ماه زده، عود عاس سبز، تلخک و گوساله سرگردان به وضوح آدمهایی متحیر و سرگردان را در دنیا تصویر می کند که ذهنشان در برخورد با مسائل زمینی و توجیهات عقلی، تاب مقاومت ندارد و نمادهای چند وجهی و متافیزیکی هم در دورشدن آنها از مصادیق عینی تاثیری مضاعف می گذارد.

"ماه زده" ماجرای فردی به نام صفرعلی است که با خلق و خوی متفاوت خود مردی عجیب و نظرکرده نشان می دهد. او که به لحاظ سلوک و انزوای فردی و دریافتهای ماورایی اش به شخصیتهای روستایی و ساده اندیش اما عارف مسلک فیلمهایی چون قدمگاه و یک تکه نان شباهت دارد، از آن دست انسانهایی است که به واسطه حرفها و مشاهدات غریبش چندان جدی تلقی نمی شود و بیشتر وهم زده و خیالاتی فرض می شود. راز صفرعلی که دائم از شنیدن صداها و نجواهایی در محیط سخن می گوید، گشوده نمی شود تا زمانی که یک پسربچه که او نیز یکبار ستونهای مسجد را در حال رکوع دیده، خواب جنازه هایی مدفون را می بیند و وقتی به نقطه ای که او اشاره می کند وارد می شوند با ادعاهای صفرعلی مواجه می شوند و سرآخر جنازه هایی از شهدا را از زیر خاک بیرون می کشند. شهدای لشکر جواد الائمه مشهد در حالی کشف می شوند که صفرعلی که خود فرزند تربت حیدریه بوده، دیگر ناپدیده شده و کسی هم رفتنش را ندیده است.

قیصری در داستان های ماه زده، عود عاس سبز، تلخک و گوساله سرگردان به وضوح آدمهایی متحیر و سرگردان را در دنیا تصویر می کند که ذهن شان در برخورد با مسائل زمینی و توجیهات عقلی، تاب مقاومت ندارد  
سبک، شعار و تیپ سازی نویسنده در این داستان بر اساس الگوهای تکرار شده داستانهای معنویت گرا و دنیاگریزی است که بیش از اتفاقات و شخصیتها به مکاشفه های درونی و عوالم معنوی توجه دارند. این شیوه در "عود عاس سبز" کمی مترقی تر به سورئالیسم پهلو می زند. این داستان که مرور نوشته های کابوس وار و حیرت انگیز یک سرهنگ عراقی است، داستان همین درجه دار عراقی را روایت می کند که برای شناسایی، راهی نیزارهای هور شده و در آنجا صحنه هایی را دیده و برچیده که وقتی برگشته، کسی آنها را باور نکرده است. او شاهد یک کشتی و آدمهایی متعلق به دوران گذشته بوده که علاوه بر بجا آوردن یک مراسم شبه آیینی، در حال تکمیل کشتی و سوار کردن چارپایان - همچون مسافران نوح - بوده اند. آدمها او را دیده اند و سه روز نگهش داشته اند و وقتی سرهنگ به خاک عراق بازگشته، کسی او را باور نکرده است.

"کابوسخانه" که باز هم با راوی اول شخص خطابگر نوشته شده، شرح نامه یک اسیر ظاهرا شیمیایی شده است که می داند بازگشتی در کارش نیست و بنابراین ترجیح می دهد نامه ای بنویسد و از یابنده (مخاطب) بخواهد تا آن را به نشانی رفیق از دست رفته اش ببرد. در این قصه، وضعیت راوی و نزدیکی او و یارانش به مرگ - که از طریق او می شود - چندان مهم جلوه نمی کند و بیش از هر چیز، زنده بودن راوی در حین نگارش نامه و مرگ احتمالی اوست که صورتی تکنیکی و غیرمتعارف به داستان می دهد.

گوساله سرگردان - مجید قیصری - نشر افق

اگر از توصیف گرایی و وجوه زمانی در "گوساله سرگردان" بگذریم باید به ورود پیاپی عناصر رازآمیز و مولفه های معنوی و عرفانی و چند پهلو در طول قصه اشاره کنیم که داستان را همچون خوابی مبهم نیازمند تعبیر و مکاشفه های عقلی می کند.

خوابیدن راوی در قبر خالی ماموستا، مرگ سئوال برانگیز ماموستا که در خانه اش سوخته و وقتی خواسته اند او را به قبرستان ببرند، جنازه ای نیافته اند، گاو و گوساله ماموستا که بعد از مرگ صاحبشان، سرگردان روستا می شوند اما چون اهالی آن دو را نظر کرده می خوانند، کسی شیرشان را نمی دوشد، آمدن پیرمرد (ماموستا) دستار بسته و ریش سفید با شمعی در دست در خواب راوی، حضور پیاله گلی شیر و ناپدید شدن آن، ذبح وحشیانه گاو توسط سربازان و سپس خالی شدن روستا از اهالی و... از جمله خرده تصاویر و رویدادهایی است که خواننده را به سمت این پرسش سوق می دهد که این روستا کجاست و چه بر سر اهالی آن آمده؟ ماموستا که بود؟ گوساله چرا مقدس است؟ و...

وهم و راز و رویا که "گوساله سرگردان" را به اثری معناگرا - و در عین حال روشنمند و تکنیکی- بدل ساخته، این بار هم در یادداشت های روزانه راوی (ذبیح) پیش رفته و نگاه و دریافتهای محدود او نیز - به عنوان راوی اول شخص - کمکی در گشایش رمزهای داستان و سبک شدن فضای سورئالیستی آن نمی کند.

اما داستان هایی که از جهت محتوا و نوع نگاه نویسنده به جهان درون و بیرون، مشمول دسته دوم می شوند با "تلخک" آغاز می شود، در این قصه ملاک ها سویه ای عقلانی تر یافته و فضاها نیز ملموس تر و زمینی تر شده اند. نویسنده در این داستان و نیز "فقط حرف بزن" و "نور کافی"، به "زندگی" نزدیک تر شده و گویا با فاصله ای بیشتر نسبت به وقوع جنگ، به روایت آن دست می زند. در "تلخک" کوروش با دست معیوب، تنی رنجور و ترکش خورده و بدنی که به مصرف دائم مخدرات محتاج شده، از دنیا بریده و می خواهد خودکشی کند و دوستش نیز ناخواسته در این کار شریک می شود. نویسنده در این داستان کوشیده است با شرح و توصیف ویژگی های جسمی و ناملایمتی روانی و سرخوردگی های کوروش، دلایلی توجیه پذیر و "عاقلانه" برای سرنوشت او در اختیار بگذارد.

از دیگر داستانهای تلخ و رئالیستی مجید قیصری در مجموعه "گوساله سرگردان" می توان به "فقط حرف بزن" اشاره کرد. این قصه ماجرای آدمهایی را باز می گوید که دل از شهر و خانه خود - حتی در زیر آتش دشمن - نمی کنند اما تاوان این ماندن را هم با مرگ خود و نزدیکانشان پس می دهند. این داستان کوتاه که خاطره سفر راوی به شهر جنگ زده خویش است، در مروری کوتاه و گذرا، از ذکر یک سرنوشت به سرنوشتی دیگر می رسد و به همین ترتیب، ویرانیها و آسیبهای وارد آمده بر آدم های بسیاری را زنجیروار شرح می دهد.

راوی "فقط حرف بزن" از حرف زدن و مرور و تعریف چند باره مشاهداتش، ملول و افسرده شده و می خواهد از شرایط ناگریز و نقش آفرینی محتوم خود (راوی غم و غربت و نیستی) بگریزد اما جنگ و پیامدهای ناتمام و دلخراشش گریبان او را رها نمی کند. خاطرات و تصاویر بالاجبار و به طور دائم از مقابل چشمانش عبور می کند و او مجبور به باز روایی می شود و همین روایتگری دائم، او را به پوچی و خستگی و کنج تاریکی می کشاند.

در "نور کافی" از سورئالیسم و ذهنی گرایی، عرفان مسلکی و عابد پیشگی و نیز تلخی و مرگ آلودگی در جنگ و یا بعد از آن خبری نیست و قیصری با ظرافتی خاص از خاطرات و اردوگاه اسارت، افقی روشن و سرشار از حس زندگی آفریده است.

شخصیت اول او در این قصه تنها آدم این مجموعه به حساب می آید که در عین بازگشت به سالهای گذشته و قرار گرفتن در برابر دوربین ناظران، بر احساسات خود کنترل دارد و ذهنش را بی وقفه پرواز نمی دهد و در عین بی تابی برای فرونشاندن عطش ناشناخته خود، با خود و واقعیت اطراف، رو راست و بی پرده رفتار می کند.

می توان گفت ارجحیت نگاه وهمی و حالات سلوکانه و رازآمیز آدمها و اتفاقات این داستانها، تنها برخاسته از جنس وقایعی است که ایشان امروز و یا در سالهای نه چندان دور لمس کرده اند و حال نمی دانند با کدام ادله عقلی و شواهد زنده می توانند صریح تر و عادی تر آنها را روایت کنند
شاید این داستان را بتوان تنها بازگشت معقول و کاشفانه قیصری به جنگ و یاد آوری صداها و تصاویر مانده در ذهن از سوی او دانست. پختگی، خردمندی و حس کنترل شده راوی در این روایت قابل قیاس با راوی های پریشان و ذهن گرای "ماه زده"، "عود عاس سبز" و حتی "گوساله سرگردان" نیست. در این داستان با ذهن و فکر همیشه نا آرام اسیری روبرو می شویم که انگار در سالهای دور چیزی را در محل اسارتش جا گذاشته است. او به طور طبیعی نسبت به اردوگاه، حسی نوستالژیک و خاطره ای شیرین در یاد ندارد و با انگیزه احیای گذشته نیز راهی آنجا نشده است. او در خواب، سرگردانی هایی دارد که به هنگام بیداری نیز به سراغش می آید و شاید این سرگردانی ها، همه صبحگاه ها، به خط شدن ها، توهین ها، ترس ها، تنهایی ها و غریبی های سالهای اسارت باشد که حسی گنگ را در او زنده نگه داشته است. بنابراین، میل غریزی او به دیدن اردوگاه و بی تابی اش برای مشاهده سیمای آن چوپان سالهای اسارت که هر روز صبح و غروب از پشت دیواره ها عبور می کرده و راهی صحرا می شده، به حسرت و نوستالژی شباهتی ندارد بلکه نوعی بازگشت و رجعت جبری - به دلیل وجود و حضور حسی همیشگی و جدانشدنی در لایه های نهان ذهن او - است که خود راوی نیز دلیلی ملموس برای آن ندارد و مخاطب نیز نیاز به توضیح و ادله ای را برای فهم آن احساس نمی کند.

البته این داستان با داستان های ماه زده، تلخک، فقط حرف بزن و عود عاس سبز، دارای نقطه مشترکی است که از همین نجواها، دلالت گریزی ها و احساسات درونی و حالات شهودی ریشه می گیرد. صفرعلی در "ماه زده" صداهایی می شنود و افقی را می بیند که دیگران نمی شنوند و نمی بینند و بنابراین فرجام کار خودش نیز "نادیدنی" و "ناپیدا" شدن است.

در "تلخک" دردهای تن و روان و آسیب های درونی شده جنگ، فرد را به مرگ دعوت می کند. تصاویر دلخراش و یادآوری های زجرآور و پوچ زمانه جنگزدگی و دربدری دوستان و نزدیکان هم، راوی "فقط حرف بزن" را به مرز فروپاشی رسانده است. "عود عاس سبز" نیز در فضایی وهمی و خواب گونه می گذرد و راوی عراقی نمی تواند هیچ توجیهی برای مشاهدات عجیب و کهن مانندش ارائه کند.

می توان گفت ارجحیت نگاه وهمی و حالات سلوکانه و رازآمیز آدم ها و اتفاقات این داستانها، تنها برخاسته از جنس وقایعی است که ایشان امروز و یا در سالهای نه چندان دور لمس کرده اند و حال نمی دانند با کدام ادله عقلی و شواهد زنده می توانند صریح تر و عادی تر آنها را روایت کنند. نکته مهم نیز، گذشت سالهایی چند از آن اتفاقات سبعناک است و همین فاصله زمانی موجب شده است تا وقایع در درون آدم ها رسوب کرده، زخم ها بر بدن هایشان حک شده و خوابها و کابوسهایی را پدید آورد که از یک سو یارای جدایی و فراموشی آنها وجود ندارد و از سویی دیگر، جز حقیقت و هستی آن اتفاقات نمی توان قرائتی دیگر به دست داد.

کد خبر 583976

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha