جزایر مجنون، هوالعظیم، هورالحمار، شط علی و... نامهایی است که از اسفند 62 با عملیات خیبر معروف شدند. یکسال بعد در عملیات بدر باز مردابهای هور با آن نی هایی که برخی مثل درخت تنومند بودند، آن سگ ماهی ها و جاده های مصنوعی در جزایر، با آن موشها و پشه ها بار دیگر بر سر زبانها افتادند.
اینها قصه ظاهری این تکه از سرزمین ما و عراق است که دست آخر هم در تحولات سال 67 باز به دست عراقی ها افتاد. اما قصه باطن آنها چیز دیگری است. هور و جزایر باز به دست دشمن افتاد اما فاتح حقیقی آنها همان رزمندگان و شهیدانند. آنهایی که در آن سنگرها، یالهای جاده ها، درون آبهای هور، جاده خندق، جاده سیدالشهداء، اسکله شهید باکری و.... به شهادت رسیدند و آنجا را قطعه ای از بهشت کردند.
از راست شهیدان: مصطفی جعفرپوریان، بهروزآهندوست، یوسف ایمانی و محسن اسمی
این بار سخن از چهار شهید عزیز است که در جزیره مجنون با هم بار سفر آسمانی بستند. از بهمن 64 شروع کنیم که تعدادی از نیروهای تخریب قرارگاه در فاو به شدت شیمیایی شدند و گذر آنها دست آخر به بیمارستان فارابی تهران افتاد که به هر کدام آنها عینک دودی و پوششی پارچه ای و یکسره داده بودند تا نور و تاولها آنها را آزار ندهد. وقتی به عیادت آنها رفتیم "مصطفی" مغموم بود، چون خبر شهادت "احمد فروتن" رفیق شفیقش را به او داده بودند؛ رفیقی چون برادر و همرزمی بسیار دوست داشتنی و قابل احترام . بعد از بهبودی، مصطفی و جمعی از نیروها راهی مشهد شدند که این بار حال مصطفی در مشهد جور دیگری بود و در خلوت خود دعا کرد که خدایا مرا هر چه زودتر به احمد رسان.
نیروها که به اردوگاه شهدای تخریب برگشتند،"بهروز" هم در اعزام مجدد به اردوگاه آمد. نوجوانی خوش سیما، آرام و موقر که پس از اربعین شهادت برادرش"جاوید" خود را به جبهه رسانده بود. او از 15 سالگی به جبهه غرب رفته بود و بر اثر گلوله کالیبر دشمن آسیب جدی دیده بود ولی دوباره برگشت و این بار به جمع نیروهای تخریب. برادر دیگر او "بهزاد" هم در سال 61 در میادین مین هویزه به شهادت رسیده بود. بهروز در سوله نیروهای تخریب عکس خود را در کنار دو برادر شهیدش گذاشت که یکی پرسید مگر تو هم شهید شده ای؟ گفت: اگر خدا بخواهد.
ایستاده از راست؛ شهید جعفرپوریان وایستاده از چپ نفر دوم شهید حسن هادی
یک هفته از اعزام این بار او نگذشته بود که به همراه مصطفی، محسن و یوسف برای مأموریتی به جزیره اعزام شدند. در مسیر حرکت در داخل شهر اهواز تصادفی می کنند که در جرو بحث های تعیین مقصر، مصطفی به راننده دیگر می گوید ما در حال مأموریتیم و شاید برگشتی در کار نباشد.... که موضوع فیصله می یابد.
شب هنگام در حین منهدم ساختن جاده ای در جلوی خط خودی در جزیره "محسن" و "یوسف" در حال کار گذاشتن خرج گودها با انفجار خمپاره ای به همراه حجم زیادی از مواد، پودر شدند و جنازه ای از آنها نماند و لحظاتی بعد هم در انفجار خمپاره دوم"مصطفی" و "بهروز" با هم به شهادت رسیدند.
ایستاده از راست؛ نفر سوم، شهید امیر اسدی و نفر آخر شهید حسن پور
نشسته از راست؛ نفر دوم، شهید اسمی و نفر آخر شهید نوری
صبح هنگام خبر را برای اردوگاه آوردند که حقا داغ آنها برای نیروها خیلی سنگین بود. امروز هم بعد از بیست و سه سال یاد دلنشین چهره و حرکات و رفتار نیکوی آنها غم را به دل می ریزد.
"مصطفی جعفرپوریان"، خوش قد و قامت با چشمانی سبز رنگ، محجوب و در عین حال شیرین سخن بود که کلامش خیلی بر دل می نشست. از پاییز 62 که به اردوگاه آمد قصد کرد تا شهادت آنجا بماند که بعد از شرکت در چندین عملیات بار خود را بست و آسمانی شد. استعداد او در فراگیری امور نظامی و تخریب و انفجارات به سرعت او را به نیرویی قابل اعتنا تبدیل کرد.
سه هفته پیش از شهادت، در اربعین شهادت "احمد فروتن" به بهشت زهرا رفته بودیم که "داود پاک نژاد" و "امیر گلپیرا" (دو شهید دیگر تخریب) را دیدیم که وقت برگشتن داود به قبرهای خالی کنار قبر احمد اشاره کرد و گفت: مصطفی یکی از اینها مال توست!... حرف داود درست در آمد اما بعدها خود او هم کمی آن طرفتر جای گرفت و امیر کمی دورتر. شهدایی از گردان تخریب در قطعه 53 و 27 بهشت زهرا. یاد مصطفی و دوستانش به خیر... به این شعر خیلی علاقه داشت:
دنیا چو حباب است ولیکن چه حباب نه بروی آب بلکه بر روی سراب
آنهم چه سرابی که بینند به خواب وان خواب چه خواب، خواب بد مست خراب
مقابل نمازخانه اردوگاه شهدای تخریب
"بهروز آهندوست" هم با آن سن و سال کم، زیبایی روحانی خاصی داشت، وقار او که در راه رفتن و هم حرکاتش عیان بود و نگاه نافذش که در جان نفوذ می کرد این زیبایی را پررنگ تر کرده بود.
مادر گرانقدر او که هر سه فرزند پسر خود را در دفاع مقدس تقدیم کرد و در زمستان 87 به جوار رحمت الهی راه یافت می گفت: بهروز با سن بسیار کم شبها مناجات و نماز سوزناکی داشت و وقتی از او سؤال می کردم که تو مگر گناه هم داری؟ می گفت: مادرجان سفر آخرت خیلی سخت است باید مقدمه چینی کرد.بهروز که وصیت نامه خود را 2 ساعت پیش از شهادت نوشته بود در آن جملات مختصری نوشته است از جمله اینکه "عمری را که خداوند مقرر کرده در اطاعت خدا و کار برای اسلام به سر برید" و حتی زیر برگه وصیت نامه را با عنوان "شهید آهندوست" امضا کرده است.
سمت چپ؛ شهید یوسف ایمانی
اما "یوسف ایمانی" که زندگی پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته بود از نیروهای اهل دل تخریب بود، بسیاری از اشعار و به نقلی 10 هزار بیت شعر حفظ بود که بیشتر این را زمزمه می کرد:
نیست در لوح دلم جز الف قامت یار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
در یکی از نامه هایش چنین نوشته است: " امروز شاید زود باشد که سخنی از عظمت و عجایب این انقلاب که یقینا جلوه ای از فرج مولایمان مهدی (ع) است گفته شود. هر یک از مصائبی که بر سر این انقلاب وارد گشت کافی بود تا آن را به نابودی بکشاند اما در این حوادث عنایات خداوندی را به روشنی نور خورشید دریافتیم"
شهید "محسن اسمی" بازمانده جمع سه نفری دوستان هم مدرسه ای و هم محله ای از روستای کن است که با هم در تیر 62 وارد تخریب شدند و یکی شهید و دیگری جانباز شد و محسن ماند و در عملیات بدر مجروح شد . پس از آن با کوله باری از تجربه در خنثی سازی میادین مین به اتفاق سه عزیزی که نام آنها برده شد در 8 اردیبهشت 1364 به شهادت رسید. نوجوانی پاکدل در نهایت سادگی و صمیمیت که با تمام وجود خود را وقف جبهه ها کرده بود و از هیچ مأموریتی شانه خالی نمی کرد.
کبوترها کبوترها خوشا پروازتان با هم
بلند آوزاتان باهم
بگو با من چه می بینی در آن آفاق ناپیدا
-----------------------------------------
نوشته مجید جعفر آبادی نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس
نظر شما