
سرنوشت حكمت سينوي پس از ابن سينا چگونه بود ؟
متاسفانه همان گونه كه گفتم قدمهاي بعدي برداشته نشد . در كنار جريان خردورزي دو جريان رقيب پيدا شدند كه از يك زمينه عوام پسند برخوردار بودند . يكي اشعري گري و ديگري تصوف . تصوف ذوقيات و حرف هايي داشت كه مورد پسند عوام قرار مي گرفت . اشعريت هم حرفهايي داشت كه جامعه ديني هوادار آن بود . براي مثال در جريان خردورزي مفهوم خدا بايد مورد تحليل قرار بگيرد ، اما در جريان اشعريت اصلا در اين باره نبايد صحبت كرد ، چرا كه خداوند منشاء همه چيز است . به هر حال افكار
|
در كنار جريان خردورزي دو جريان تصوف و اشعريت كه از يك زمينه عوام پسند برخوردار بودند وجود داشت كه مسير رشد حكمت سينوي را مسدود كرد . |
سهروردي معتقد بود كه طالبان فلسفه پيش از مطالعه حكمه الاشراق بايد ديگر كتابهاي وي را كه در حوزه حكمت سينوي است مورد مطالعه قرار دهند .
بله ، ولي اين توصيه همه عرفاست ، زيرا مي خواستند از عرفان تجليل كنند . امروزه نيز همين گونه است .
يعني شما معتقديد كه اين امر تعارفي بيش نيست ؟
اولا تعارف است و ديگر هم اين كه فلسفه و حكمت نظري برايشان منافعي به همراه دارد . از جمله اين منافع مي توان از مفهوم پردازي نام برد . همچنين حكمت نظري مانع انحراف در سير و سلوك مي شود . بايد توجه كرد كه اين استفاده ها بيشتر جنبه مقدماتي دارد . من خيلي مايل نيستم كه چنين تعبيري از شيخ اشراق داشته باشم ولي به هر حال حكمت اشراق واكنشي به شرايطي موجود براي بازگشت به تصوف بود . البته پس از شيخ اشراق اين امر به صورت افراطي درآمد .
آيا مي خواهيد كه در اين قسمت به فخر رازي و نقش او هم بپردازيد ؟
به نظر من شرحي كه وي بر اشارات و تنبيهات ابن سينا نوشته است ، در واقع نوعي تلاش در جهت ضعيف نشان دادن حكمت سينوي بود .

به نظر شما فخر رازي هم در جريان تحريف و تضعيف فلسفه قرار مي گيرد ؟
صد در صد، چون فخر رازي يك متكلم متعصب بود . درست است كه وي اهل جدل بود ، و جدل يك هنر محسوب مي شده است ، اما از نظر فكري يك متكلم اشعري تمام عيار بود . خواجه نصير الدين طوسي در اين زمان مانند ابن رشد كه در مقابل غزالي بود در برابر فخر رازي قرار مي گيرد و به شرح كتاب اشارات و تنبيهات ابن سينا مي پردازد .
اجازه دهيد اين مسير را ادامه دهيم وبه سرنوشت حكمت سينوي در حوزه شيراز، اصفهان ، و تهران بپردازيم .
تلاش خواجه نصير براي احياء و دفاع از فلسفه سينوي به جايي نمي رسيد ، زيرا شيعه هم در اقليت بود و هم مورد اتهام سياسي . خواجه نصير به دليل شيعه بودن و مشايي نبودن نتوانست در احياي حكمت سينوي موفقيتي كسب كند . هرچند كه وي از عقايد ابن سينا دفاع مي كرد ، ولي يك مشايي جدي نبود . پس از تصوف و اشعريت كه دو جريان مقابل خردورزي بودند و پس از به قدرت رسيدن صفويه پديده جديدي ظهور كرد كه اشعريت را نداشت اما تصوف را كاملا در كنار خود داشت . صفويان مرشدهايي از اهل تسنن بودند كه بعدها به مذهب شيعه درآمدند . در اين دوره ، ملاصدرا مدعي شد كه عرفان، فلسفه، حكمت
|
امكان ندارد كه فردي همزمان ، هم مشايي باشد و هم عارف. حكمت مشاء راه خاص خود را دارد و عرفان هم راه خودش را ، نبايد اين دو را باهم تركيب كرد . |


نظر شما