۳۱ شهریور ۱۳۸۲، ۱۲:۱۲

جايگاه و موقعيت فلسفه اسلامي در دوران حاضر(6)

دكتر يثربي: تصوف و اشعريت راه رشد حكمت سينوي را مسدود كردند

دكتر يثربي: تصوف و اشعريت راه رشد حكمت سينوي را مسدود كردند

دكتر يثربي در قسمت دوم گفت و گو ي گروه دين و انديشه خبرگزاري "مهر" با وي به سرنوشت حكمت سينوي پس از ابن سينا اشاره مي كند و معتقد است كه دو جريان تصوف و اشعريت راه رشد حكمت سينوي را مسدود كردند .

 سرنوشت حكمت سينوي پس از ابن سينا چگونه بود ؟

متاسفانه همان گونه كه گفتم قدمهاي بعدي برداشته نشد . در كنار جريان خردورزي دو جريان رقيب پيدا شدند كه از يك زمينه عوام پسند برخوردار بودند . يكي اشعري گري و ديگري تصوف .  تصوف ذوقيات و حرف هايي داشت كه مورد پسند عوام قرار مي گرفت . اشعريت هم حرفهايي داشت كه جامعه ديني هوادار آن بود . براي مثال در جريان خردورزي مفهوم خدا بايد مورد تحليل قرار بگيرد ، اما در جريان اشعريت اصلا در اين باره نبايد صحبت كرد ، چرا كه خداوند منشاء همه چيز است . به هر حال افكار

در كنار جريان خردورزي دو جريان تصوف و اشعريت كه از يك زمينه عوام پسند برخوردار بودند وجود داشت كه مسير  رشد حكمت سينوي را مسدود كرد .

عمومي اشعريت و تصوف را بيشتر قبول داشت . اين امر مختص گذشته نيست ، اگر امروز هم كسي يك مقاله تحليلي بنويسد خوانندگان كمتري خواهد داشت . هر چند كه نقدهايي از اشعري گري در كتابها وجود دارد ، ولي متاسفانه تبديل به فرهنگ عمومي نشده است . اين دو رقيب خردورزي ، يعني تصوف و اشعريت  به ترتيب از اوايل قرن دوم، سوم و چهارم در جامعه اسلامي شروع به فعاليت كردند . اين مساله متاسفانه  تا جايي  پيش رفت كه كه خردورزي و فلسفه در قرن پنجم به اوج حقارت خود رسيد . درست در همين زمان ابو حامد غزالي  كه داراي موقعيت برجسته اي بود به تحقيرها و طعن هاي تصوف و اشعريت سامان داده ، و به تعبيري تير خلاص را بر جريان خردورزي شليك كرد . پس از نقد غزالي  افراد مستعد وارد جريان تصوف و كلام شدند و كتابهاي  تصوف و كلام رشد يافتند  . بنابراين  مسير حكمت سينوي توسط اين دو جريان مسدود شد .  بعد از ابن سينا قدمي در جهت رشد حكمت سينوي برداشته نشد ، اما قدمهاي بسياري عليه آن برداشته شد كه يكي از اين قدمها را سهروردي برداشت .  در واقع ، فلسفه سهروردي پاسخي به شروع تصوف در جهان اسلام بود .  نا گفته نماند كه سهروردي تا اندازه اي به حكمت سينوي پايبند بود .

سهروردي معتقد بود كه  طالبان فلسفه پيش از مطالعه حكمه الاشراق بايد ديگر كتابهاي وي را كه در حوزه حكمت سينوي است مورد مطالعه قرار دهند .

بله ، ولي اين توصيه همه عرفاست ، زيرا مي خواستند از عرفان تجليل كنند .  امروزه نيز همين گونه است .

يعني شما معتقديد كه اين امر تعارفي بيش نيست ؟

اولا تعارف است و ديگر هم اين كه فلسفه و حكمت نظري برايشان منافعي به همراه دارد . از جمله اين منافع مي توان از مفهوم پردازي  نام برد . همچنين حكمت نظري مانع انحراف در سير و سلوك مي شود . بايد توجه كرد كه اين استفاده ها بيشتر جنبه مقدماتي دارد . من خيلي مايل نيستم كه چنين تعبيري از شيخ اشراق داشته باشم ولي به هر حال حكمت اشراق واكنشي به شرايطي  موجود براي بازگشت به تصوف بود . البته پس از شيخ اشراق اين امر به صورت افراطي درآمد .

آيا مي خواهيد كه در اين قسمت به فخر رازي و نقش او هم بپردازيد ؟

به نظر من شرحي كه وي بر اشارات و تنبيهات ابن سينا نوشته است ، در واقع نوعي تلاش در جهت ضعيف نشان دادن حكمت سينوي بود .

به نظر شما فخر رازي هم در جريان تحريف و تضعيف فلسفه قرار مي گيرد ؟

صد در صد، چون فخر رازي يك متكلم متعصب بود . درست است كه وي اهل جدل بود ، و جدل يك هنر محسوب مي شده است ، اما از نظر فكري يك متكلم اشعري تمام عيار بود . خواجه نصير الدين طوسي در اين زمان مانند ابن رشد كه در مقابل غزالي بود در برابر فخر رازي  قرار مي گيرد و به شرح كتاب اشارات و تنبيهات ابن سينا مي پردازد . 

اجازه دهيد اين مسير را ادامه دهيم وبه سرنوشت حكمت سينوي در حوزه شيراز، اصفهان ، و تهران بپردازيم .

تلاش خواجه نصير براي احياء  و دفاع از فلسفه  سينوي به جايي نمي رسيد ، زيرا شيعه هم در اقليت بود و هم مورد اتهام سياسي . خواجه نصير به دليل شيعه بودن و مشايي نبودن نتوانست در احياي حكمت سينوي موفقيتي كسب كند . هرچند كه وي از عقايد ابن سينا دفاع مي كرد ، ولي يك مشايي جدي نبود . پس از تصوف و اشعريت كه دو جريان مقابل خردورزي بودند و  پس از به قدرت رسيدن صفويه پديده جديدي  ظهور كرد كه اشعريت را نداشت اما تصوف را كاملا در كنار خود داشت .  صفويان مرشدهايي از اهل تسنن بودند كه بعدها به مذهب شيعه درآمدند . در اين دوره ، ملاصدرا مدعي شد كه عرفان، فلسفه، حكمت

امكان ندارد كه فردي همزمان ، هم مشايي باشد و هم عارف. حكمت مشاء  راه خاص خود را دارد و عرفان هم راه خودش را ، نبايد اين دو را باهم تركيب كرد .

اشراق وحكمت مشاء، را مي توان در ذيل حكمت متعاليه  جمع كرد . اما واقعيت اين است كه حكمت متعاليه يك نام عرفاني است و در آثار افرادي كه سالها پيش از وي زندگي مي كردند عرفان به عنوان حكمت متعاليه معرفي شده است . ملاصدرا در جمع اين مكتب ها به خوبي عمل نكرده است ، وي ايده هايي را مطرح كرده كه خيلي جدي نيست . ممكن است كه يك فرد روزي مشايي بوده باشد و روز ديگر به عرفان گرايش پيدا كند ،  اما امكان ندارد كه فردي همزمان  هم مشايي باشد و هم عارف .  حكمت مشايي راه خاص خودش را دارد ، و عرفان هم راه خودش را ،  نبايد اين دو را با هم تركيب كرد . جرجاني شاگرد ابن سينا در اين زمينه سخن خوبي دارد . وي مي گويد : بشر براي رسيدن به حقيقت دو راه بيشتر پيش روي خود ندارد ، يكي اين كه با عقل و انديشه  مي توان به حقيقت دست يافت و جهان را فهميد ، و ديگري اين كه با عقل و انديشه نمي توان به حقيقت دست يافت ، بلكه بايد با سير و سلوك عرفاني به آن دست يافت . هر يك از اين دو طريق يا تعهد ديني دارند ، يا ندارند . اگر با تعهد همراه باشند كلام و عرفان شكل مي گيرند نه حكمت اشراق .  اگر با دقت به آثار ملاصدرا نگاه كنيم مي بينيم كه ملاصدرا بر خلاف ادعايش در جمع اين حوزه هاموفق نبوده است . ايشان مقداري حرف فلسفي زده است ، كه در برخي جاها مشايي و در برخي ديگر اشراقي است . ما بايد اين ها را از هم تفكيك كنيم ، زيرا جمع اين حوزه ها  امكان پذيرنيست . بنابراين ، ما نه تنها نسبت به ابن سينا پيشرفتي نداشتيم بلكه  دچارپسرفت زيادي هم شده ايم . ادامه دارد... .

 

کد خبر 26000

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha